به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان؛ اعتیاد معضل خانمانسوزی است که مثل افتادن تکه ای از زغال گداخته در انبار پنبه میماند. میسوزاند و نابود میکند. هست و نیست افراد را به آتشی فرو میکشد که تعداد نجات یافتگان از آن معدودند و اندک و البته ترک اعتیاد اراده ای آهنین میطلبد و صبر و تحملی بی پایان.
خودکشی تنها کاری است که حالا که ته خط ایستادهام به ذهنم میرسد، شاید مرگ مرا از این منجلاب نجات بدهد.
این حرفها بخشی از درد و دل های یکی از کارتن خوابهای محله شوش به نام احسان است.
داستان زندگی احسان جوان ۳۳ ساله ای که از ۱۱ سالگی به واسطه اعتیاد پدرش، پا در بیغوله سیاه و تاریک اعتیاد گذاشته و بیشتر از ۱۵ فقره سوء سابقه در پرونده خود دارد را در این گزارش دنبال کنید.
احسان دستهای نحیف و استخوانی اش را در جیب شلوارش فرو برده بود که به قول خودش، از بی پولی شپش در گوشههای جیبش لانه کرده بود.
سرمای هوا و سوز برفی که حالا پایش به زمین کوچه اوراق چیها هم رسیده بود، چشمهای درشت خمارش را مثل غاری قندیل بسته، باز نگه داشته بود و همه حواسش به این بود که مبادا کاسب شیشه و دوا بیاید و خماری به او اجازه ندهد، ردش را بگیرد و به اندازه ضایعاتی که از صبح جمعآوری کرده بود، دوا بخرد.
سرمای جانسوز زمستان را از مردمکهای یخ بسته چشمهایش میتوان حس کرد و از این پا و آن پا کردنش و دستهای لرزان او میتوان فهمید که حسابی سردش شده است.
ساقی «شیشه و دوا» آمد و سر و تیپش با کارتنخواب های خیابان خواب شوش خیلی فرق میکرد.
مرتب و تر و تمیز به نظر میرسید و البته آنطور که کارتن خوابهای بیچاره میگفتند تازه از حبس آمده بود و هنوز کار و کاسبی اش درست و حسابی، نگرفته است.
میثم جوان نوزده سالهای بود که برای جماعت خمار کارتن خوابهای شوش، جنس آورده بود. هم شیشه و هم دوا(هروئین)
ترازوی کوچک جیبی اش را در آورد و احسان اولین کسی بود که پول فروش ضایعات را دو دستی تقدیم او کرد و سه تا دهی، دوا از میثم گرفت.
۳ تا دهی ( ۱۰ هزار تومانی) دوا، یعنی ۳۰ هزار تومان ناقابلی که احسان با فروش ضایعات به دست آورده بود و اصلا اهمیتی نداشت که حدود ۲ روز است غذایی برای خوردن پیدا نکرده بود.
مجید که جوانی ۲۰ ساله و از کاسبهای قدیمی شیشه در کوچه اوراق چیها است از دور، احسان را زیر چشمی تماشا میکرد و وقتی کار احسان در خرید دوا تمام شد، با لحنی عصبانی که البته به قول خودش دلش برای احسان میسوخت به او گفت: «بدبخت میخوای خودتو بکشی؟ سرمای هوا رو ببین؟ ببین دست و پاهات چطور دارن میلرزن!»
مجید این حرفها را رد و راهش را به کوچه ای دیگر تغییر داد.
احسان با وجود تمام خماری، حالا با جنسی که در دست داشت، جانی دوباره گرفته بود و خطاب به مجید فریاد زد «آره داداش میخوام خودمو بکشم، خسته شدم، نه کاری، نه زندگی، نه هیچی، هنوز ۲ روز نشده از زندون اومدم، همه ازم طلبکارند، ۶ ماه اون تو بودم خدا وکیلی راحت بودم، نه سوال جوابی بود، نه منتی! اما این ۲ روز که اومدم بیرون به اندازه تموم عمرم نصیحت شنیدم و جواب سوال پس دادم، میخوام خودمو بکشم بلکه راحت بشم»
احسان این حرفها را به مجید گفت و مجید هر چند قدم که به جلو میرفت، بر میگشت و به نشانه همدردی و تأسف برای احسان سرش را تکان میداد.
احسان به کنار یکی از سطل زباله های کنار دیوار لم داد و فندک اتمی و فویل باریکی را که در جیب شلوارش بود در آورد و به قول خودش مشغول نشئه بازی شد.
«دوا» روی فویلی که از سیاهی به تکه ای آهن قراضه شبیه شده بود میرقصید و گویی تک تک آرزوهای احسان برآورده میشد.
احسان در فویل دم میگرفت و چشمهایش از هر آنچه در ذهنش میگذشت برق میزد.
لا به لای دم و باز دم های هروئینی اش، احسان از زندگی آشفتهای که پشت سر گذاشته بود، کمی برایم حرف زد.
از ۱۱ سالگی که از طریق خرید مواد برای پدرش معتاد شده بود تا دعواهای مدام پدر و مادرش با یکدیگر که همیشه او را از خانه فراری می داد.
احسان گفت: ۱۳ ساله بودم که هم مصرف کننده موادمخدر بودم و هم برای ساقی های محله شوش مشتری پیدا میکردم و در عوض از آنها برای خودم مواد میگرفتم.
از اول که توی این خط افتادم، هروئین مصرف کردم و البته دروغ نگویم همه جور موادی را تا امشب امتحان کردهام. اما بیشترین چیزی که در این ۲۲ سال مصرف داشتهام، شیشه و دوا بوده است.
تا کلاس سوم درس خواندم و بعد هم سر دعوا با یکی از همکلاسی هایم از مدرسه اخراج شدم و پدر و مادرمم هم دیگر دنبال درس خواندن من را نگرفتند و از آنجا که معلم همیشه مرا در کلاس تحقیر میکرد، من هم از خدا خواسته، بیخیال مدرسه شدم.
پدرم به من و ۴ خواهر و یک برادر دیگرم که از من کوچکتر بود، هیچ پولی به عنوان پول تو جیبی نمیداد. همیشه حسرت زندگی دیگران را میخوردیم.
یا پدر و مادرم با هم مشغول دعوا و درگیری بودند و یا پدرم به فکر نشئه بازی خودش بود، درست مثل امشب من.
احسان در حالی که هنوز مشغول مصرف دوا است، ماجرای ۳ بار اُوِردوزش را برایم تعریف کرد.
تا الان ۳ بار اُوِردوز کردم و از شانس بدم هنوز زندهام، اما دیگر خسته شدهام. آخرین باری که به زندان رفتم به جرم خرید و فروش مشروبات الکلی بود و ۶ ماهی را در زندان سپری کردم. وقتی مامورها دستگیرم کردند هم نیم گرم دوا در جیبم پیدا کردند و هم دو بطری مشروب به همراه داشتم.
در واقع با خرید و فروش مشروبات الکلی، هزینه اعتیادم به شیشه و دوا را در میآوردم.
احسان طوری چمباتمه زده بود که هر آن احتمال میدادم نقش زمین شود اما نشد.
گفت: « ۱۷ سالم بود که مادرم فوت کرد و در حال حاضر با دو خواهر و خواهر زادهام که نتیجه یک ازدواج ناموفق است زندگی میکنم، اما هیچ دلخوشی ندارم.
مدام از طرف آنها تحقیر میشوم و احساس میکنم که سربارشان هستم.
با حالتی نسبتا عصبانی گفت: خانم برو، اگه اینجوری هی بین دوا کشیدنم حرف بزنم، اصلأ نمیفهمم که چی زدم و چرا زدم.«خستم میخوام بمیرم»
کمی از احسان فاصله گرفتم و ماشین گشت منطقه ای شهرداری نظرم را جلب کرد، انگار که هوای سرد کوچهها و خیابانها، جرات حضور کارتن خوابها در سرمای زیر صفر درجه را از آنها گرفته بود و بر خلاف وقتی که هوا گرم بود و کارتنخواب ها به اجبار، سوار ماشین گشت میشدند، اینبار اما با پای خودشان به سمت ماشین حرکت میکردند و جان خود را از سوز و سرما نجات میدادند.
احسان اما هنوز مشغول کشیدن هروئین بود، هنوز روی فویلش مقداری دوا مانده بود که احسان همچون مجسمهای بیجان نقش زمین شد.
خودم را با هر زحمتی که بود از میان سایر کارتنخوابها به احسان رساندم، دهان باز و چشمهایش نیمه بازش برایم خوف انگیز بود و بی هیچ حرکتی روی زمین افتاده بود.
با اورژانس تماس گرفتیم و پس از آمدن پزشک به بالای سر احسان و انجام معاینات، پزشک معالجش گفت که احسان اُوِردوز کرده است و حال مساعدی ندارد و او را به یکی از بیمارستانهای حوالی میدان شوش انتقال دادند.
بدون تردید ماجرای احسان و احسان های دیگر به همین جا ختم نمیشود و در راستای بهبود هر یک از افراد معتاد، باید قدمهای استواری از سوی مسئولان برداشته شود.
برای حاصل شدن بهبود نسبی معتادان، باید یک زنجیره بهم پیوسته را با هماهنگی و همکاری خانواده این افراد دنبال کرد.
امان الله قرائی مقدم جامعه شناس، اقدام اساسی در موفق بودن ترک معتادان را، همراهی و پذیرش وی توسط خانواده برشمرد و گفت: حلقه اتصال افراد معتاد و آسیب دیدگان اجتماعی از معضلات مختلف، به خانواده آنها، حلقه ای مهم و اساسی از زنجیره بهبود و درمان موفق بیماران اعتیاد است.
وی تصریح کرد: سازمانها و نهادهای مسئول در حوزه اعتیاد، باید بخش گستردهای از اقدامات خود را بر وصل کردن، معتادان در دوره درمان به خانوادههایشان اختصاص دهند و شرایطی را فراهم کنند که آنها را از حمایت عاطفی و روانی، کسانی که با این افراد پیوند و وابستگی عاطفی و روحی دارند، برخوردار کنند.
این جامعه شناس بر لزوم توانمند سازی افراد آسیب دیده از سایر معضلات اجتماعی، به ویژه معضل اعتیاد، تاکید کرد و افزود: افراد بهبود یافته برای تداوم و ثبات در پاکی خود و همچنین کسب استقلال فردی و افزایش حس اعتماد به نفس خود، نیازمند دریافت آموزش ها و مهارتهایی هستند که در کوتاه مدت به درآمد زایی منجر شود و اینطور نباشد که پس از طی دوره مقدماتی درمان خود، احساس سربار بودن داشته باشند.
عمر زمستان و شب و روزهای سرد برای کارتنخوابها و بیخانمانهای شهر طولانی تر و بلندتر است و ای کاش هر کس به سهم خودش در راستای کاهش آسیبهای اجتماعی بایستد و قدم بردارد، تا سرمای استخوان سوز این فصل سرد، جان هیچ بی پناهی را نگیرد.
گزارش از: فرزانه فراهانی
انتهای پیام/