غم 33 سال دوری از جگرگوشه، مادر را پیر و افسرده کرده بود، اما فرزند مفقودالاثر حتی بعد از شهادت نیز خود را به مادر رساند تا در نزدیکترین فاصله با مادر آرام گیرد.
به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان؛ روزهای آخر ماه اسفند بود و خیابان ها غلغله بود از رفت و آمدهای شب عید و مردم با عجله و شتابی عجیب، از مغازهای به مغازه دیگر در کوچه پس کوچههایی سرک میکشیدند که هر یک مزین به نام پاک شهیدی است. قرار بود مسافری غریب را پس از 31 سال دوری به آغوش مادری چشم انتظار برگردانند، مسافری که وقتی جواز شهادت برایش صادر شد، مادر ماند و دنیایی بی خبری و چشم به راهی.
جوان شهیدی که این روزها کوچه خانهای که مادرش در آن ساکن است به نام همان مسافر غریب یعنی شهید بهروز صبوری زینت گرفته است و قرار بود پیکر او را که فرسنگ ها دورتر به نام شهید گمنام دفن شده بود، به خانهاش برگردانند.
تا پیش از رسیدن تابوت پیکر بهروز هر یک از مردم به گونهای مشغول انجام کاری بودند، آمدن بهروز که انگار همه را به خود آورد، باعث دست کشیدن آنها برای ساعتی از خرید شب عید شد. انگار عطری در هوا پخش شد و بوی حضور شهید صبوری و پایان چشم به راهی مادرش را به هوای یخ زده اسفند تزریق کرد.
اصلا خاصیت نوروز و بهار است که چشم انتظاری آدمها را به پایان برساند و غبار غم از دل چشم انتظاران بزداید. درست مثل زمستانی که به وصال مادر شهید بهروز صبوری به بهار پیوند خورد و عطر شکوفههای بهاری، زودتر از همیشه سر تا سر تهران را در بر گرفت.
به یکباره بازارچهها و مغازههای اطراف امامزاده حسن(ع) از جمعیت خلوت شد و مرام و معرفت بچه محلهای قدیمی محله امامزاده حسن(ع) یعنی بهروز همه اهالی را به مراسم تشییع خود فرا خواند. انگار یک آهنربایی قوی مسیر همه را به سوی راه روشنی که رفته است، تغییر میدهد.
صدای سلام و صلوات در فضا پر شده بود و سیل بیشمار جمعیت، پیکر مردی را به دوش گرفته بودند که روزی حصار شب را شکسته و با پرواز کبوتر گونه خود آرامش مردمان این سرزمین را رقم زده بود.
در بدو بدوهای مردم در شب عید، مادری هم با شتاب و عجله منتظر رسیدن فرزندش بود؛ سفره عقد نو عروس نداشته و پسر شاخ شمشادش را که حالا قرار بود او را در تکه ای پارچه سفید به آغوشش بسپارند، آماده می کرد.
نه برای خرید عجله داشت و تنها به آرام گرفتن فرزندش در خانهای جدید، پس از ۳۱ سال دوری میاندیشید؛ چادر و مقنعهاش را مرتب کرد و با گلابدان و ظرف اسپند عصا زنان به سیل جمعیتی که تابوت پیکر بهروز را گرفته بودند و به خانهای که روزگاری خبر خوش تولدش را به اهالی خانه داده بود می آوردند، پیوست.
چند تکه از پیکر مطهر شهید بهروز صبوری را که در کفن پیچیده شده بود، به درخواست مادر، در همان نقطهای قرار دادند که روزگاری قنداقه بهروز را در بدو تولد در آنجا گذاشته بودند.
از همان لحظهای که حضرت زهرا(س) گردنبند هدیه شب ازدواج خود را به مسکینی که پشت در بود، بخشید و پس از او امکلثوم و زینب (س) و حسن و حسین(ع) نیز راه مهربانیاش را ادامه دادند، مهربانی بیشتر در قلب مادرانهاش ریشه دواند و شد میراثی برای مادران شیعه که سال هاست کام فرزند خود را با تربت پاک پسرش حسین(ع) برمیدارند و اینگونه بود که هزاران مادر، مهربانتر و گشاده روتر از خورشید و به مدد حضرت زینب(س)، با گذشت بیش از هزار سال از آن تاریخ پر تلاطم، جگر گوشههای تربت خورده خود را بدرقه جبههها کردند.
یکی شد کوچکترین شهید، یعنی «رضا پناهی» شهید 12 ساله اطلاعات عملیات جبهههای غرب کشور و یکی دیگر هم شد شهید بهروز صبوری، همان گمنامِ شصت و یکی که مادرش تا همین 4 سال پیش، 31 سال تمام، چشم انتظار برگشتن نشانهای هر چند مختصر از عزیز سفر کردهاش بود.
در طول این 31 سال بارها به محل شهادت او در شهر «سومار» رفت و در همان منطقه برایش جشن حنابندان و عروسی گرفته و کام میهمانان جشن عروسی را به شیرینی داماد ِ بهشت شدن بهروزش، شیرین کرده بود.
وقتی خبر قطعی شهادت بهروز را به مادرش دادند، بی آن که نشانهای از جسم مطهرش پیدا شده باشد، همه اهل فامیل را جمع کرد و ماشینی را مثل ماشین عروس گل زده و جشن عروسی او را در غیاب قامت بلند بالای پسرش به پا کرده بود و البته بساط روضه علی اکبر هم به پا بود.
در اسفند سال 92 اطلاعات پزشکی بهروز را با نمونه بانک استخوان کمیته جستجوی مفقودان تطبیق دادند، اما مشخص شد که بهروز همان شهید گمنامی است که پس از گذشت 29 سال، به عنوان «شهید ِ گمنام» در دانشگاه خلیج فارس استان بوشهر، به خاک سپرده شده است و از تدفینش 2 سالی میگذشت.
خبر را به مادر شهید بهروز صبوری که دادند، برای دقایقی از حال رفت و وقتی که به هوش آمد، خود را به معراج الشهدا رساند تا پس از سه دهه چشم انتظاری، نفسی تازه کرده و جانی دوباره بگیرد.
به دستور امام جمعه بوشهر و بر اساس رعایت موازین شرعی، قرار شد که پیکر بهروز را به تهران بیاورند و در نزدیکی مزار پدرش در بهشت زهرا(س) به خاک بسپارند.
با شنیدن انتقال پیکر این شهید در دل مادر غوغایی از شادی و اندوه به پا شد، شادی از وصال رسیدن جگرگوشه ای که شبهای بی شماری را در محل استراحت بهروز با یاد و خاطره او نفس میکشید و اندوه، از دوری مزار فرزندش از خانه که آن روزها درد پا امانش را بریده بود؛ غصه اینکه فاصله مزار بهروز تا خانه او زیاد است و ممکن است به دلیل دوری راه نتواند حتی برای یک روز هم که شده به دیدار فرزندش برود، ذهنش را درگیر کرده بود، اما همچنان خوشحال و آرام از پایان انتظار و آغاز این وصلِ شیرین روزگار میگذراند.
مادر شهید بهروز صبوری آرام، قربان صدقه پسرش میرفت و برایش لالایی میخواند. درست مثل همان روزهایی که جسم بهروز جلوی چشمانش قد کشید و شد یک نوجوان بلند قامت 17 ساله که با اصرار پس از راضی کردن پدر و مادر خود، به جبهه رفته بود. رفتنی که بازگشتش 31 سال به درازا کشید.
مادر کمی لالایی برای بهروزش که به قول بعضیها، او را به شکل شکلاتْ پیچ آورده بودند و دیگر خبری از آن قامت بلند و رعنا نبود، خواند و پس از آن گلاب، گلابدان و منقل اسپند آورد و فضای حضور فرزندش که آغشته به عطر دیدار بود را به بوی اسپند و گلاب معطر کرد.
مثل آن عروسیهای ناب و پاک و دلنشین قدیمی، نقلهای رنگارنگ و دسته دسته اسکناس نو و تا نخورده بر کفن بهروز میریخت و داغ عروسی ای که هیچگاه در این دنیا نتوانسته بود برای پسرش بگیرد، دوباره تازه شد.
پس از گذشت ساعتی، پیکر بهروز را برای ادای احترام و تجدید دیدار به امامزاده حسن(ع) بردند و قرار بود که بعد از پایان زیارت شهید بهروز در امامزاده، طبق قرار قبلی، پیکر را به بهشت زهرا(س) تهران منتقل کنند که در آخرین دقایق، به صورت معجزهای باور نکردنی منتفی شد و با دفن بهروز در صحن مطهر امامزاده حسن(ع) که با منزل مادر شهید حدود ۵ دقیقه فاصله دارد، موافقت شد.
از آن روز تاکنون، مادر بهروز هر صبح و عصر، به دیدار فرزندش میرود و ساعاتی دلنشین را در کنار جگرگوشهاش که ۳۱ سال از او بیخبر بود، سپری میکند.
بیست و ششم اسفند ماه سال 1392 مردی به خانه خود پا گذاشت و همه مردم به احترام ورودش، ایستادند تا گرد راه از شانههای خستهاش بردارند. مردی که در روزگار جوانی، درست آن زمان که قدم در 17 سالگی نهاده بود، راهی جبهه شد.
مادر که باشی گاهی تکهای سنگ میشود آرامگاه قلب بی قرار تو، میشود وعده گاه چشمهای خیست با جگر گوشهای که روزگاری همه داراییات بوده است.
روز بیست و دوم اسفند را روز بزرگداشت «شهدا» نامگذاری کردهاند؛ روزی که متعلق به بزرگ مردانی چون بهروز صبوری و رضا پناهی و امثال این دلاوران است. مادر شهید صبوری پس از سالهای طولانی به آرزویش رسید و این روزها هرگاه که دلش برای او تنگ شود، خودش را به مزار فرزند میرساند و سنگ مزار عزیز سفر کردهاش را که غرق در بوسه می کند، کمی آرام میگیرد. به امید آن که هر چه زودتر چشم انتظاری مادران شهدای جاویدالأثر پایان بگیرد.
گزارش از فرزانه فراهانی
انتهای پیام/
شهادتت مبارک این شهید عزیز .روحت شاد
درود بر شهید صبوری فرزند با وفا
کلمه ای که هیچ کس نمی تواند معنی اش کند!
درود بر این گزارش که اخلاص آن نمایان است
امیدوارم یه روزی از خجالت شما دربیام.