به گزارش حوزه افغانستان باشگاه خبرنگاران جوان، در روزهای پایانی سال قصد کردیم برای آرام گرفتن دل خودمان هم که شده به دیدن چند خانواده شهدای مدافع حرم برویم؛ به امید رقم خوردن پایانی نیکو در سال جاری و آغاز سال جدیدی بابرکت.
انتخاب پنج خانواده شهید به نیت پنج تن آل عبا در میان خانوادههای شهدای مدافع حرم فاطمیون، کاری ساده نبود؛ اما به سراغ منطقه گلشهر در مشهد رفتیم. منطقهای که تقریباً تمام کوچههای آن بوی شهادت و ایثار میدهد. برای دیدن برخی از خانوادهها حتی لازم نیست وارد کوچه بعدی شوی، تنها کافی است زنگ در خانه همسایه را بزنی تا مادر یا فرزند شهید در را باز کند.
گرچه پیکر اغلب این شهیدان، در بهشت رضا دفن شده اما صحبت با خانوادههایشان و صفای خانهشان نشان از حضور مداوم آنان در این قطعه از زمین دارد. به همین سبب، قدم زدن در این منطقه از زمین، شعفی دارد همسان با قدم زدن در قطعهای از بهشت.
منزل اول؛ دیدار با مادر شهید حمید حسینی، یکی از شهدای بیسر فاطمیون
مادری باصفا و خوشبیان، از دلتنگیهایش میگوید و از الطاف شهید. از خواب علی آقا برادر کوچک شهید که حمید به خانه آمده، جویای احوال همه شده، دل همه را به دست آورده و بعد گفته: «باید بروم. خیلی کار دارم»
از اصرارهای آقا رضا، برادر و همرزم شهید برای اعزامهای مکرر برایمان میگوید. اشکهایش جاری میشود و ادامه میدهد: «دیروز رضا رفت؛ برای دهمین بار. از روزی که ساک حمید را خودش آورد، احساس کردیم شانههایش زیر این بار سنگین خمشده و دیگر آرام و قرار ندارد».
خدایا! امان از این صبر زینبی ... امان از این رضایت و آرامش عجین شده با مهر مادری.
منزل دوم؛ دیدار با مادر شهید علی رحیمی
هر چه زنگ میزنیم کسی خانه نیست. وقتی بعد از چند بار زنگ زدن، کسی در را باز نکرد، یادمان آمد پارسال هم که آمده بودیم، کسی خانه نبود.همان پارسال کمی منتظر ایستادیم تا اینکه مادر شهید، قد خمیده و قرآن به دست به خانهاش برگشت. گفت: «جلسه قرآن بودم. بعد از پسرم خیلی تنهاتر شدم. بیشتر به جلسات قرآن میروم». امسال هم کمی بیشتر منتظرش میمانیم تا شاید بیاید. شاید لازم است بیشتر زیر این باران رحمت بمانیم تا لایق دیدار شویم. در دلم میگویم شاید منزل شهید زاهدی باشد. سال قبل با ما به منزل شهید زاهدی آمد. در خانه تنها بودن سخت است. از آمدنش ناامید میشویم اما به دیدارش در منزل شهید زاهدی امیدواریم؛ بنابراین به سمت خانه شهید زاهدی میرویم که تنها چند خانه با خانه شهید رحیمی فاصله دارد.
منزل سوم؛ دیدار با مادر شهید زاهدی
در باز است. زنگ میزنیم. بعد از مدتی صدای دلنشین و آرامشبخش مادر شهید را میشنویم که با لهجه شیرینش ما را دعوت میکند. داخل میشویم. مورد لطف و محبتش قرارمان میدهد. از آغوش این مادر مهربان محمدرضای عزیز به معراج شهادت رسیده. بیشتر میبوییم و میبوسیمش. نمیدانیم بوی بهشت چگونه است اما مست و حیران این آرامش و سکون میشویم.
داخل خانه متحیرمان کرد. سفره صلواتشان پهن است. مادر شهید علی رحیمی هم آنجا بود؛ نزدیک که میآید، انگار دوباره بوی بهشت در خانه میپیچد. خدا را شکر میکنیم که دعایمان زیر باران و درِ منزلشان به ثمر نشست و مادر شهید رحیمی را هم دیدیم.
مادر شهید زاهدی میگوید «بعد از شهادت محمدرضایم هر سهشنبه سفره صلوات میاندازم. سفرهای با تسبیحهای سبز به نام چهارده معصوم، بهانهای است برای ختم صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) که محمدرضایم آرزوی سربازی و دیدارشان را داشت. هر کس روزیاش باشد میرسد. امروز دخترم کلاس داشت و رفت. همه گفتند: امروز کسی نیست. در این باران و با شلوغی کارهای نزدیک عید کسی نمیآید. خودت و مادر علی باید صلواتها را تنهایی بفرستید؛ اما گفتم سفره خدا و چهارده معصوم است؛ خودشان مهمانشان را دعوت میکنند».
سمت راست مادر شهید علی رحیمی - سمت چپ مادر شهید محمدرضا زاهدی
همیشه در برابر ایمان و توکل این مادر شهید احساس عجز میکنیم. دستی به سفره میبریم و تسبیحی برمیداریم. میهمانی، کاملتر و باصفاتر از چند لحظه قبل میشود. گویا پنج تن آل عبا، همراهی میکنند این ملاقاتها را.
مادر شهید علی رحیمی وقتی میفهمد به در خانهاش رفتهایم، چادر میپوشد که برود، میگوید: «میروم خانه. بیایید برویم». امان از این مهماننوازی و تواضع. دلمان نمیآید دعوتش را رد کنیم اما نمیخواهیم مزاحم سفره صلواتشان شویم. تا خروجی خانه همراهمان میآیند؛ دعایمان میکنند؛ آنقدر زیاد که فقط شرمنده میشویم.
منزل چهارم؛ دیدار با مادر شهید مهدی قنبری
چشممان که به مادر شهید میافتد، دلمان میریزد. خیلی شکستهتر از قبل شده. وارد خانه میشویم. میرود چای سبز مخصوصشان را بیاورد. خوشطعمتر از تمام چای سبزهایی است که در عمرمان خوردهایم. چشمم به عکس روی دیوار می افتد؛ بیشتر دقت میکنم؛ عکس پدر شهید است با رُبانی مشکی در گوشهاش؛ شاید دلیل شکستهتر شدن مادر شهید هم همین باشد. پدر شهید خیلی صمیمی و دوستداشتنی بود. سال قبل با او هم مصاحبه کردیم. چقدر گریه کرد. تمام کلماتش با اشک بود و گریه. وقتی از رشادتهای پسرش میگفت، احساس افتخارش با اشک همراه بود. وقتی از دلتنگیهایش حرف میزد، اشکهایش سرازیر میشد اما وقتی از حضرت زینب (س) حرف میزد، اشکهایش را پاک میکرد و میگفت: «همهمان فدای حضرت (س)».
مادر و پدر شهید مهدی قنبری (تصویر مربوط به پارسال و زمانی است که پدر شهید در قید حیات بود)
دلمان برای پدر شهید تنگ شد. پارسال چقدر دعایمان کرد. وقتی برای مزاحمتمان عذرخواهی کردیم، چهرهاش جدی شد و گفت: «این چه حرفی است که میزنید؟ قدم روی چشممان گذاشتید و چشممان را روشن کردید».
امسال مادر شهید تنهاست. میگوید اول محرم سوریه رفتیم. شوهرم اربعین پای پیاده کربلا رفت. آخر ماه صفر حال جسمیاش نامساعد شد و سه روز بیمارستان بستری شد و بعد به پسرمان پیوست. نتوانست بیش از این دوری مهدی را تحمل کند. دوری مهدی سخت است. مهدی خیلی خوب بود، خیلی.
منزل پنجم؛ دیدار با خانواده شهید مرتضی دوران
محمد عرفان در را باز میکند. برادر کوچک شهید که نامش را آقا مرتضی پیشنهاد داده بود و در هزینه گوسفند قربانی برای سلامتیاش شریک شده بود. شاید میدانسته که بعد از او محمد باید عصای دست پدر و مادر باشد. محمد عرفان حالا بزرگتر شده. در را که باز میکند، پدر شهید را میبینم که پشت سر محمد عرفان ایستاده. تعداد موهای سفیدش خیلی بیشتر از پارسال شده؛ حق هم دارد. مرتضی که پسر ارشدش بود، 21 ساله بود که شهید شد. آنقدر عاشق جهاد بود که با نام دیگری به سوریه رفت و خود را فدای بانو کرد.
داخل خانه، مادر شهید از دلتنگیهایش میگوید و اشتیاقش به دیدن دوستان شهید تا برایش از کارها و مجاهدتهای پسر شهیدش بگویند. میخندد و میگوید: «مرتضی که حرفی نمیزد. حتی سری اول که مجروح شده بود، چیزی برای من تعریف نکرد. وقتی از او میپرسیدیم چی شده؟ چطور تیر خوردی؟ تعریف کن، میگفت: جنگ است دیگر. تعریف کردن ندارد. وقتی اصرار میکردم که زخمت را ببینم، ببینم گلولهها چطور پایت را خراش دادهاند، میخندید و میگفت: گلوله بودند دیگر. وارد پایم شدند و خارج شدند. حتی برای فیزیوتراپی که رفته بود، بقیه را به بهانه شرکت در نماز جماعت بیرون فرستاده بود که زخمش را نبینند».
امروز خواهران شهید هم حضور دارند. مهماننواز و مهربان. خیلی دلم میخواهد از برادرشان برایم بگویند اما چه کنیم که فرصت کوتاه است.
مادر و پدر شهید مدافع حرم مرتضی دوران
از منزل پنجمین شهید بیرون میآییم؛ زندگی به صورت عادی در جریان است و شهر در امنیت و آرامش. آرامش و امنیتی که سرچشمهاش را باید در ناآرامی دل مادران شهدا جستجو کرد.
انتهای پیام/