تفسیر آیات15-19 سوره مائده را اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛قرآن سراسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتماً اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجزه الهی را برای شما آماده می‌كنيم.

سوره مائده به معنى سفره آراسته از غذا است.مائده نام پنجمین سوره قرآن كه از آیه 112این سوره گرفته شده است. قسمتى از این سوره درباره تقاضاى حواریّون و یاران حضرت عیسى(ع)است كه از او خواستند سفره اى آراسته از غذا براى آنان از طرف خداوند نازل شود.بعضى از موضوعات مطرح شده در این سوره عبارتند از:بیان معارف اسلامى موضوع رهبرى بعد از رسول خدا(ص) نفى اعتقاد مسیحیت به تثلیث، موضوع وفاى به عهد و عدالت اجتماعى، شهادت به عدل، داستان هابیل و قابیل فرزندان آدم(ع) و تحریم قتل نفس و معرفى غذاهاى حلال و حرام و بیان قسمتى ازاحكام مربوط به وضو و تیمّم. این سوره 120آیه دارد و در مدینه نازل شده است.نام های دیگرش: عقود، المنقذه است.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در فضیلت این سوره نقل شده است: «هرکس که سوره «مائده» را قرائت نماید، به تعداد همه یهودیان و مسیحیان که در این دنیا نفس کشیده اند، ده حسنه به او داده می شود و ده گناه از گناهان او پاک می گردد و ده درجه به درجاتش افزوده می گردد.»
ابوحمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: «سوره مائده یکباره بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است و 70هزار فرشته هنگام نزول، آن را همراهی می کردند.»

 تفسیر آیات15-19 سوره مائده

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ
اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده است كه بسيارى از چيزهايى از كتاب [آسمانى خود] را كه پوشيده مى‏ داشتيد براى شما بيان مى ‏كند و از بسيارى [خطاهاى شما] درمى‏ گذرد قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است (۱۵)
يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند به وسيله آن [كتاب] به راه ‏هاى سلامت رهنمون مى ‏شود و به توفيق خويش آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون مى ‏برد و به راهى راست هدايتشان مى ‏كند (۱۶)
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است مسلما كافر شده‏ اند بگو اگر [خدا] اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هر كه را كه در زمين است جملگى به هلاكت رساند چه كسى در مقابل خدا اختيارى دارد فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است از آن خداست هر چه بخواهد مى ‏آفريند و خدا بر هر چيزى تواناست (۱۷)
وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ
و يهودان و ترسايان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستيم بگو پس چرا شما را به [كيفر] گناهانتان عذاب مى ‏كند [نه] بلكه شما [هم] بشريد از جمله كسانى كه آفريده است هر كه را بخواهد مى ‏آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى ‏كند و فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو مى‏ باشد از آن خداست و بازگشت [همه] به سوى اوست (۱۸)
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده كه در دوران فترت رسولان [حقايق را] براى شما بيان مى ‏كند تا مبادا [روز قيامت] بگوييد براى ما بشارتگر و هشداردهنده‏ اى نيامد پس قطعا براى شما بشارتگر و هشداردهنده‏ اى آمده است و خدا بر هر چيزى تواناست (۱۹)

بيان آيات
خداى تعالى بعد از آنكه مساله پيمان گرفتن از اهل كتاب بر اينكه رسولان او را يارى و تعظيم و احكام او را حفظ كنند، خاطرنشان كرد، و نيز بعد از آنكه مساله نقض پيمان را ذكر كرد، اينك در اين آيات آنان را دعوت فرموده به اينكه به فرستاده اى كه او فرستاده و به كتابى كه او بر وى نازل كرده ايمان بياورند چيزى كه هست اين دعوت را با زبان معرفى رسول و كتاب و استدلال بر اينكه آن رسول و كتاب حقند و اتمام حجت عليه آنان بيان كرده .
تعريفى كه گفتيم همان مضمونى است كه آيه اول متضمن آن است كه در هر دو اهل كتاب را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: (يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا...) و اما استدلالى كه گفتيم همان بيانى است كه جمله : (يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون ...)عهده دار آن است چون اين مضمون بهترين شاهد بر صدق رسالت است ، زيرا مردى امى و درس نخوانده كه اهل كتاب را از حقايقى از دين آنان كه جز كشيشان بر جسته مسيحيت احدى از آن اطلاع ندارد خبر مى دهد، نمى تواند يك مرد عادى باشد، و اين بيانگرى ، دليل قاطعى است بر اينكه او فرستاده خدا است براى اينكه از كتابهاى آسمانى قبل مطالبى نقل مى كند كه به جز متخصصين از علماى اهل كتاب كسى از آن مطالب آگاهى نداشت ، و نيز بيانى است كه جمله : (يهدى به الله من اتبع رضوانه ...)متضمن آن است ، براى اينكه هدايت قرآن همان مطالب حقهاى است كه در اين كتاب آمده ، و هيچ غبارى و ابهامى در حقانيت آن نيست ، و همين خود بهترين شاهد است بر صدق رسالت و حقانيت كتاب .
و اما اتمام حجت عبارت است از مضمون جمله : (ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير و الله على كل شىء قدير).
علاوه بر آن تعريف و آن اقامه بينه و استدلال و آن اتمام حجت ، اين آيات مطلب ديگرى را نيز متعرض شده ، و آن رد گفتار بعضى از مسيحيان است ، كه گفته اند: (مسيح پسر خدا است )، و رد گفتار بعضى از يهوديان كه گفته اند: (ما يهوديان پسران و دوستان خدائيم ).
يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير
به اهل كتاب مى فرمايد: رسول ما بسيارى از حقائق دين مسيح را كه خود شما آنها را پنهان كرديد و براى مردم نگفتيد بيان مى كند، و منظور از اين حقائق آياتى از تورات و انجيل است كه در آن از آمدن خاتم الانبياء و از نشانيها و خصوصيات آن جناب خبر داده ، و آيه شريفه زير از وجود چنين آياتى در كتابهاى تورات و انجيل خبر داده و مى فرمايد:(الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل ) و نيز مى فرمايد: (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم ... ذلك مثلهم فى التورية ، و مثلهم فى الانجيل ...).
و نيز آياتى از تورات و انجيل است كه ملايان يهودى و نصارا از در لجبازى در مقابل حق مضمون آن را از مردم پنهان كردند، مانند آياتى كه حكم رجم و سنگسار كردن را بيان مى كند و آيه (و لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر ...)، به بيانى كه خواهد آمد به آن اشاره مى كند و اين حكم يعنى حكم رجم همين الان نيز در توراتى كه در دست يهوديان است در اصحاح بيست و دوم از سفر تثنيه موجود است .

تفسیر آیات15-19 سوره مائده
و اما اينكه فرمود: از بسيارى عفو كرديم منظور خداى تعالى اين است كه بسيارى از آن حقائق را كه اهل كتاب پنهان كردند را عفو كرديم و بيان نكرديم ، شاهد اين عفو اختلافى است كه بين دو كتاب مى بينيم ، مثلا تورات شامل بر مسائلى در توحيد و نبوت است كه نمى شود آن را به خداى تعالى نسبت داد، مثل اينكه خدا را جسم و نشسته در مكانش مى داند، و خرافاتى ديگر از اين قبيل ، و نيز نمى شود آن مطالب را به انبياء نسبت داد، مثل انواع كفر و فسق و فجورها و لغزشها كه به انبياء نسبت داده و نيز مى بينيم كه تورات يكى از اصولى ترين معارف دينى را يعنى مساله معاد را به كلى مسكوت گذاشته ، و در باره آن هيچ سخنى نگفته ، با اينكه دين بدون معاد، دين استوارى نيست ، و اما انجيلها مخصوصا انجيل يوحنا مشتمل بر عقائدى از وثنيت و بت پرستى است (و اگر خداى تعالى از اينگونه دستبردهاى كشيشان و احبار عفو كرد، و در قرآن كريم نامى از آن نبرد، شايد براى اين بوده كه مردم به عقل خودشان در مى يابند كه اينگونه عقائد خرافى است و هيچ ربطى به خداى تعالى و به انبياى او ندارد.
مراد از نور در (قد جائكم من الله نور و كتاب مبين) قرآن مجيد است
قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين
ظاهر عبارت (قد جاءكم من الله ) اين است كه اين آينده اى كه از ناحيه خداى تعالى آمده يك نحوه قيامى به خداى تعالى دارد نظير قيامى كه بيان به مبين و كلام به متكلم دارد و همين خود مؤ يد اين است كه مراد از نور همين قرآن كريم است ، بنابراين جمله :(و كتاب مبين ) عطف است به كلمه (نور) تا تفسير آن باشد، و به اصطلاح عطف تفسيرى است ، مى فرمايد: (از ناحيه خدا برايتان نورى آمده كه همان كتاب مبين است)، و خداى تعالى در چند جا از كلام مجيدش قرآن را نور خوانده ، از آن جمله فرموده : (و اتبعوا النور الذى انزل معه )، و نيز فرموده : (فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا)، و نيز فرموده : (و انزلنا اليكم نورا مبينا).
البته احتمال هم دارد كه مراد از نور، رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) باشد، و اين مبنى بر استفاده اى است كه چه بسا از صدر آيه بشود، چون روشن كردن چيزهائى كه علماى يهود و نصارا آنرا پنهان كرده بودند خود يكى از آثار نور بودن رسول مورد بحث است ، علاوه بر اينكه در آيه اى ديگر آن جناب را صريحا نور ناميده ، و فرموده : (و سراجا منيرا).
هادى حقيقى خداى سبحان است و رسول و كتاب آلت و وسيله ظاهرى هدايت هستند
يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام
حرف (با) در كلمه (به ) به اصطلاح علم نحو، باى آلت است و ضمير در آن كلمه به كتاب و يا به نور بر مى گردد، حال چه اينكه مراد از نور، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد و يا قرآن ، براى اينكه اگر هم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد باز آلت بودن باء معنا دارد زيرا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز مانند كتاب آلت و وسيله اى ظاهرى است براى مرحله هدايت و اينكه گفتيم وسيله اى ظاهرى براى اين است كه حقيقت هدايت قائم به خداى تعالى است ، همچنانكه خودش در جاى ديگر كتاب مجيدش ‍ فرموده : (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء)، و نيز فرموده : (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ، و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و انك لتهدى الى صراط مستقيم ، صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ، الا الى الله تصير الامور)، و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد هدايت را در عين اينكه به قرآن و به رسول نسبت مى دهد در عين حال برگشت آنرا به خداى سبحان مى داند، پس هادى حقيقى او است ، و غير او سبب هاى ظاهرى است كه خداى تعالى آنرا براى احياى امر هدايت ، مسخر فرموده .
نكته اى كه در آيه مورد بحث است اين است كه جمله (يهدى به الله ) را مقيد كرده به جمله : من اتبع رضوانه )، و خلاصه شرط كرده كه تنها كسانى را هدايت مى كند كه خوشنودى خدا را دنبال مى كنند، معلوم مى شود خداى هادى كه هدايت گر او است ، وقتى هدايت بالقوه اش فعليت پيدا مى كند كه مكلف پيرو رضوان و خوشنودى او باشد، پس مراد از هدايت در اينجا هدايت به معناى رساندن به مقصد است ، نه هدايت به معناى نشان دادن راه ، و آن اين است كه پيرو رضوان خود را وارد در راهى از راههاى سلام خود و يا در همه راههاى سلام خود كند، و يا وارد در بيشتر آن راهها يكى پس از ديگرى بسازد.

تفسیر آیات15-19 سوره مائده
راههاى خدائى بسياراند ولى برخلاف راههاى غير خدائى ، همه آن راهها به يك راه(صراط مستقيم ) منتهى مى شوند
نكته ديگرى كه در اين آيه وجود دارد اين است كه صفت سلام را كه براى راههاى خود آورده بطور اطلاق و بدون قيد آورده است ، تا بفهماند سبيل او سالم از انحاى شقاوتها و محروميتهائى است ، كه امر سعادت زندگى دنيائى و آخرتى بشر را مختل مى سازد و راههاى سلام او آميخته با هيچ نوع شقاوتى نيست ، قهرا اين آيه شريفه موافق مى شود با اوصافى كه قرآن كريم براى اسلام و يا به عبارتى تسليم خدا شدن و نيز براى ايمان و تقوا آورده از قبيل : فلاح ، فوز، اءمن و امثال آن و ما در سابق آنجا كه پيرامون جمله (صراط المستقيم ) بحث مى كرديم يعنى در جلد اول اين كتاب گفتيم كه خداى سبحان به حسب اختلافى كه بندگان در سير به سوى او دارند، راههائى بسيار دارد كه همه آنها در يك راه به هم مى پيوندند و آن يك راه منسوب به خود او است كه در كلام مجيدش آنرا صراط مستقيم نام نهاده ، از يك سو فرموده : (الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنين )، و از سوى ديگر فرموده : (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )، كه در اين آيات فهمانيده كه براى خداى تعالى راههاى بسيارى است ، و ليكن همه آنها در رساندن انسانها به كرامت الهى متحد و مشتركند و سالكين خود را از راه مستقيم او متفرق نمى سازند و سالك هر راهى را از سالك راه ديگر جدا نمى كند، به خلاف راههاى غير خدائى كه هر راهى سالك خود را از سالك راههاى ديگر جدا و متنفر مى كند.
پس معناى آيه مورد بحث و خدا داناتر است اين شد كه خداى سبحان به وسيله كتابش و يا به وسيله پيغمبرش هر كس را كه پيرو خوشنودى او باشد به راههائى هدايت نموده و در آن راهها مى افكند كه شان آن راهها اين است كه هر كس را كه در آنها قدم بردارد از بدبختى در زندگى دنيا و آخرت حفظ نموده و نمى گذارد زندگى سعيده او مكدر گردد.
پس امر هدايت به سوى سلامتى و سعادت دائر مدار پيروى خوشنودى خدا است ، اگر كسى در صدد بدست آوردن خوشنودى خدا بود مشمول آن هدايت مى شود و الا نه ، و با در نظر گرفتن اينكه خدا راضى به كفر بندگانش نيست و (لا يرضى لعباده الكفر)، و از مردمى كه فاسق باشند راضى نيست (فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين )، و نيز با در نظر گرفتن اينكه هدايت خدا مشروط است بر اينكه انسان از راه ظلم اجتناب كند و ندانسته داخل در سلك ظالمان نشود. چون خودش هدايت خود را از چنين كسانى نفى نموده و آنها را از رسيدن به كرامت الهيه اش مايوس كرده و فرموده : (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) قهرا آيه شريفه مورد بحث كه مى فرمايد: (يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ) تقريبا همان معنائى را افاده مى كند كه از آيه زير استفاده مى شود، توجه فرمائيد: (الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ).
و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه
در اينكه ظلمت را به صيغه جمع و نور را به لفظ مفرد آورده اشاره است به اينكه راه حق هر چند كه بر حسب مقامات و مراحل متعدد است ، ولى در آن اختلاف و تفرق وجود ندارد، به خلاف طريق باطل كه همانطور كه گفتيم سراپا اختلاف است و اهل هر طريقى اهل طرق ديگر را دشمن مى دارد و از آنها متنفر است .
در مواردى كه اخراج مردم از ظلمات به نور بهرسول يا كتاب نسبت داده مى شود اذن خدا به معناى رضاى اوست
هر جا كه اخراج از ظلمات به سوى نور به غير خداى تعالى نسبت داده شود مثلا بگوئيم پيغمبر خدا و يا كتاب خدا مردم را به اذن خدا از ظلمتها به سوى نور بيرون مى آورد، در اينگونه موارد اذن خداى تعالى به معناى رضاى او خواهد بود، نظير اين آيه كه مى فرمايد: (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم )، و در اين آيه اخراج مردم از ظلمات به سوى نور را مقيد كرد به اذن پروردگارشان تا با اين وسيله توهم استقلال انبيا در هدايت و سببيت بيرون شدن به سوى نور را باطل و نفى نمايد و بفهماند كه سبب حقيقى اين هدايت خداى سبحان است ، و اگر در آيه : (و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور)، اخراج را مقيد به اذن خدا نكرده براى اين بود كه امر (خارج كن ) خود مشتمل بر معناى اذن بود، و حاجتى به آوردن اذن نبود.
گفتيم هر جا كه اخراج به رسول خدا و به كتاب خدا منسوب شود اذن خدا در آنجا به معناى رضاى خدا است ، و هر جا كه به خود خدا منسوب شود معناى اخراج به اذن او اخراج به علم او خواهد بود، چون كلمه (اذن ) به معناى (علم ) نيز مى آيد، گفته مى شود (فلان اذن به ) يعنى فلانى علم پيدا كرد به فلان جريان ، و از همين باب است آيه شريفه زير كه مى فرمايد: (و اذان من الله و رسوله )، و مواردى ديگر كه حاجت به ذكر آنها نيست .
و اما اينكه در جمله : (و يهديهم الى صراط مستقيم ) مساله هدايت دوباره عودت داده شده ، جهتش اين بود كه جمله (و يخرجهم ) بين جمله مورد بحث و جمله (يهدى به الله) فاصله شده بود، از سوى ديگر صراط مستقيم همانطور كه بيانش در سوره فاتحه گذشت راهى است مهيمن و سرآمد بر همه راههاى ديگر خداى تعالى ، قهرا هدايت به سوى صراط مستقيم نيز هدايتى مهيمن بر ساير اقسام هدايت است ، هدايت هائى كه مربوط به سبل جزئى است .
در اينجا سوالى پيش مى آيد و آن اين است كه خواننده عزيز بپرسد اگر صراط مستقيم چنين صراطى بود جا داشت همه جا مانند سوره (حمد) به صورت معرفه يعنى (الصراط المستقيم ) بيايد، در حالى كه در آيه مورد بحث نكره آمده فرموده : (و يهديهم الى صراط مستقيم و آنان را به سوى صراطى مستقيم هدايت مى كند)، معلوم مى شود صراطى مستقيم آنطور كه شما گفتيد يك صراط نيست ، در پاسـخ مى گوئيم نكره آوردن كلمه همه جا به منظور اين نيست كه بفهماند كلمه مصداقى نامعين از مصاديق متعدد است ، بلكه گاه مى شود كه نكره آوردن صرفا به منظور تعظيم و بزرگداشت مطلب است ، و در آيه مورد بحث قرينه مقام دلالت دارد بر اينكه منظور همين تعظيم است .
لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم
اينها كه چنين سخنى از آنان حكايت شده يكى از سه طائفه اى هستند كه سخنان و عقائدشان در سوره آل عمران گذشت ، اين طائفه اعتقاد پيدا كرده اند به اينكه خداى سبحان با مسيح متحد شده و در نتيجه مسيح ، هم بشر است و هم اله و معبود، گو اينكه جمله مورد بحث با عقيده آن دو طائفه ديگر نيز قابل انطباق هست ، يعنى هم قابل آن است كه با عقيده پسر بودن مسيح براى خدا تطبيق شود، و هم با ثالث ثلاثة بودنش ، ولى ظاهر جمله با عقيده اتحاد و عليت مسيح و خدا بهتر مى سازد.
برهانى بر بطلان اعتقاد مسيحيان به اينكه مسيح فرزند خدا است
قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض جميعا
اين جمله برهانى است بر بطلان عقيده مذكور مسيحيان ، برهانى است كه از راه تناقض بودن آن عقيده اقامه شده ، چون بنابرآن عقيده مسيح از يك طرف اله و معبود است ، و از طرفى ديگر يك فرد بشر و مخلوق ، چون همواره از آن جناب بنام عيسى پسر مريم ياد مى كنند، و همه عوارضى كه براى ساير افراد بشر و هر انسان مفروضى كه در روى زمين قرار داشته باشد جائز و ممكن مى دانند، براى عيسى بن مريم نيز جائز و ممكن مى دانند، و همه ساكنان روى زمين مانند خود زمين و سراپاى آسمانها و اجزاى موجود در بين آنها مملوك خداى تعالى و مسخر در تحت ملك و سلطنت خداى تعالى است ، و در نتيجه خداى تعالى حق تصرف در آنها را دارد، هر تصرفى كه بخواهد، و هر حكمى كه براند چه به نفع آنها و چه به ضرر آنها و به همين دليل او مى تواند مسيح را كه جزئى از اين عالم است هلاك كند، همانطور كه مى تواند مادرش را و همه ساكنان زمين را هلاك كند، بدون اينكه بين مسيح و ساير اجزاى عالم در اين باره تفاوتى باشد، و مسيح بر سايرين مزيتى داشته باشد، خوب وقتى هلاكت براى مسيح از نظر عقل امرى جائز و ممكن باشد، ديگر چگونه او مى تواند معبود بوده باشد، پس اعتقاد به بشر بودن مسيح نقيض اعتقاد به خدا بودن وى است .
و اگر در جمله : (ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه ، و من فى الارض جميعا) كلمه مسيح را مقيد كرد به قيد (ابن مريم )، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه مسيح يك بشر تمام عيار و مانند ساير موجودات و ساير افراد انسانها واقع است در تحت تاثير ربوبى ، و به همين منظور كلمه (امه ) (مادرش ) را بر آن عطف كرد، تا بفهماند مسيح هم مثل مادرش و از سنخ او است ، و نيز جمله (من فى الارض جميعا) را به آن عطف كرد تا بفهماند حكم در همه نامبردگان يكى و به يك اندازه است .
از همين جا روشن مى شود كه آن تقييد و اين عطف ، اشاره اى به برهان فلسفى معروف به برهان امكان دارد، و حاصل اين برهان در مورد بحث اين است كه مسيح مثل مادرش شبيه و مماثل ساير افراد بشر است ، در نتيجه هر حكمى و هر حادثه اى كه در مورد ساير افراد بشر جائز و ممكن باشد در مورد او نيز ممكن است ، براى اينكه به قول فلاسفه (حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد)، و چون غير مسيح جائز است كه در تحت حكم هلاكت قرار گيرد، مسيح نيز جائز است كه هلاك شود، و يا به عبارت ساده تر عقل هلاكت مسيح را نيز جائز و امرى ممكن مى داند و از نظر عقل هيچ مانعى از قبيل اجتماع نقيضين و امثال آن در كار نيست تا از هلاكت او جلوگيرى كند، و اگر مسيح خدا بود عقل هلاكتش را ممكن و جائز نمى دانست پس معلوم مى شود او خدا نيست .
و لله ملك السموات و الارض و ما بينهم
اين جمله در مقام تعليل جمله قبلى است ، مى خواهد بفرمايد: علت اينكه گفتيم مسيح و مادرش مانند همه انسانها در تحت قدرت خدايند اين است كه ملك آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است از آن خداى تعالى است ، و اگر در اين جمله علاوه بر ذكر آسمانها و زمين تصريح كرده به آنچه در بين آن دو است ، با اينكه خداى سبحان همواره از عالم خلقت به آسمانها و زمين تعبير مى كند و ديگر نام بين آن دو را نمى برد، براى اين بوده كه كلامش به تصريح نزديك تر شود و بهتر از ورود توهم ها و شبهات جلوگيرى نمايد، و با اين بيان ديگر كسى نمى تواند توهم كند كه با اينكه مورد كلام انسانهايند كه جزء موجودات بين زمين و آسمانند، چرا نام آسمانها و زمين را برد، و نام بين آن دو را نبرد؟.
و اگر در جمله مورد بحث ، خبر كه كلمه (لله ) است ، مقدم بر مبتدا يعنى كلمه : (ملك) شده براى اين است كه انحصار را بفهماند (شما وقتى بگوئيد (زيد قائم است )، قيام را منحصر در زيد نكرده ايد، ممكن است غير او نيز افرادى قائم باشند، ولى وقتى بگوئيد (قائم زيد است )، قيام را منحصر در او كرده ايد و معناى كلامتان اين است كه غير او كسى قائم نيست (مترجم )) و با همين حصر، بيان تمام مى شود، چون خداى تعالى در مقام آن بود كه بيان كند ملك آسمانها و زمين و بين آندو منحصرا از آن خدا است ، و معناى آيه چنين است كه : چگونه ممكن است مانعى از نفوذ اراده خداى تعالى در هلاك كردن مسيح و غير او جلوگيرى نموده و نگذارد آنچه او اراده كرده واقع شود؟ با اينكه ملك و سلطنت مطلقه در آسمانها و زمين و بين آندو منحصرا از آن خداى سبحان است ، و احدى غير از او مالكيتى ندارد پس هيچ مانعى از نفوذ حكم او و به كرسى نشستن امر او وجود ندارد.
يخلق ما يشاء و الله على كل شىء قدير
اين جمله جمله قبلى را تعليل مى كند، همچنانكه آن جمله مطالب قبل را تعليل مى كرد، و مى فرمود: (و لله ملك السموات و الارض ‍ و ما بينهما)، جمله مورد بحث اين معنا را خاطرنشان مى كند كه چطور ملك آسمانها و زمين و ما بين آندو از آن خدا است ، توضيح اينكه ملك بضمه ميم كه خود نوعى سلطنت و مالكيت بر مردم و سلطنت و مالكيت مردم است ، وقتى تحقق مى يابد كه قدرت مالك شامل و جهانى بوده و مشيت او در سراسر جهان نافذ باشد، و چنين قدرت و مشيتى را خداى تعالى در سراسر آسمانها و زمين و بين آن دو را دارا است .
پس همينكه او خالق هر چيز است و بهر چيزى قادر است ، خود برهانى است بر مالكيت او همچنانكه مالكيتش برهانى است بر اينكه او مى تواند هلاكت همه عالم را اراده نموده و اگر خواست اراده اش را به كرسى بنشاند و همين برهان آن است كه احدى از خلائق او در الوهيت شريك او نيست .
و اما برهان اينكه مشيت او نافذ و قدرتش شامل و عمومى است همين است كه او الله تبارك و تعالى است و چه بسا به خاطر همين بوده كه در آيه شريفه اين اسم چند بار تكرار شده ، پس نتيجه فرض الله بودن چيزى كافى است در اينكه شريكى در الوهيت براى او نباشد.
يهود و نصارى ادعاى فرزندى حقيقى براى خدا را ندارد، بلكه مدعى اختصاص وتقرب به خدايند
و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احباؤه
در اين معنا هيچ شكى نيست كه يهوديان ادعاى فرزندى حقيقى براى خدا ندارند و بطور جدى خود را فرزند خداى تعالى نمى دانند آنطور كه بيشتر مسيحيان مسيح را فرزند خدا مى دانند، پس اينكه در جمله مورد بحث حكايت كرده كه يهود و نصارا ادعا كرده اند كه ما فرزندان خدا و دوستان اوئيم منظور فرزندى حقيقى نيست ، بلكه منظورشان اين است كه با نوعى مجازگوئى شرافتى براى خود بتراشند، و اين مجازگوئى در كتب مقدسه آنان بسيار ديده مى شود، مثلا در آيه (38) از اصحاح سوم از انجيل لوقا آدم را فرزند خدا خوانده و در آيه (22) از اصحاح چهارم از سفر خروج تورات ، يعقوب را با چنين عنوانى نام برده و در آيه هفتم از مزمور 2 از مزامير داوود جناب داوود را و در آيه نهم از اصحاح 31 از نبوت ارميا اقرام را و در موارد بسيارى از انجيلها و ملحقات آنها عيسى را و در آيه نهم از اصحاح پنجم انجيل متى و ساير انجيلها صلحاى مؤ منين را پسران خدا خوانده .

تفسیر آیات15-19 سوره مائده
و به هر حال منظورشان از اين تعبير اين است كه ما يهوديان و مسيحيان آنقدر در درگاه خداى تعالى محبوب و مقرب هستيم كه پسران در نظر پدران محبوب و مقربند، پس ما نسبت به خداى تعالى جنبه شاهزادگان را داريم كه در صفى جداى از صف رعيت قرار دارند و به امتياز قرب به درگاه سلطان ممتازند، امتيازى كه اقتضا دارد با آنان معامله و رفتارى غير آن رفتارى كه با رعيت مى شود، بشود كانه شاهزادگان نسبت به قوانين و احكام جاريه در بين مردم افرادى استثنائى نيستند، كه آن قوانين در بين آنها اجرا نمى شود، هر فردى از افراد فلان كار زشت را بكند فلان مجازات را دارد الا شاهزادگان ، و هر فردى از افراد بايد فلان كار را بكند الا شاهزادگان كه به خاطر ارتباطى كه با تخت سلطنت دارند نمى شود به آنها توهين كرد، و آنها را مانند ساير افراد مملكت مجازات نمود، و در موقفى قرار دارند كه ساير افراد رعيت دارند، همه اين امتيازات به خاطر اين است كه اين شاهزادگان به مقدار انتسابشان به مقام سلطنت مورد علاقه و محبت و كرامت شخص سلطان قرار دارند.
پس مراد از اين پسرى ، صرف اختصاص و امتياز و تقرب است ، و عطف كلمه : (و احباؤ ه) بر كلمه (ابناء الله ) به منزله عطف تفسير است ، يعنى ابناء را تفسير مى كند به اينكه غرض از دعوى آن اختصاص و محبوبيت است ، و منظورشان از اين محبوبيت نيز خود آن نيست ، بلكه لازمه آن است ، و آن مصونيت از عذاب و عقوبت است ، مى خواهند بگويند ما به دليل اينكه پسران خدا يعنى احبا و دوستان خدا هستيم ، هر كارى بكنيم كرده ايم ، و هرگز گرفتار عقوبت نمى شويم و سرانجام ما جز به نعمت و كرامت كشيده نمى شود، چون عذاب كردن ما منافات با آن امتياز و محبوبيت و كرامت دارد كه در ما هست .
دليل بر اينكه مراد از دو كلمه (ابناء) و (احباء) لازمه اين دو كلمه است ، اين است كه خداى سبحان به دنبال آن فرموده : (يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء...)، براى اينكه اگر منظور همانطور كه گفتيم لازمه پسرى خدا و دوستى او يعنى مصونيت از عذاب ولو با نپذيرفتن دعوت حقه باشد نبود جا نداشت كه در رد گفتار آنان سخن از مغفرت بياورد، و بفرمايد: (يغفر...)، و نيز موقع مناسبى براى جمله : (بل انتم بشر ممن خلق ) نبود (بلكه مناسب آن بود كه آنان را مانند ساير مشركين به عذاب دائم تهديد كند)، پس معناى اينكه گفتند: (ما پسران خدا و دوستان اوئيم )، اين است كه ما از خواص درگاه خدا و محبوبان اوئيم ، و خداى تعالى هيچ راهى و مجوزى براى عذاب دائم تهديد كند)، پس معناى اينكه گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوئيم ، اين است كه ما از خواص درگاه خدا و محبوبان اوئيم ، و خداى تعالى هيچ راهى و مجوزى براى عذاب دادن ما ندارد، هر چند كه دعوت حقه اش را نپذيريم و هر كار زشتى كه خواستيم بكنيم و هر كار واجبى را كه مطابق ميلمان نبود ترك كنيم ، براى اينكه لازمه معناى خاصه بودن و محبوب خدا بودن همين است كه ما از هر مكروه و محذورى در امنيت كامل قرار داشته باشيم .
احتجاج با يهود و نصارى و ابطال ادعاى آنان از دو راه : راه نقض و راه اثبات نقيض
قل فلم يعذبكم بذنوبكم
در اين جمله به پيامبر گرامى خود دستور مى دهد با آنان احتجاج نموده ، دعوى آنان را ابطال كند، و اين دو حجت است كه يكى از راه نقض اقامه شده و ديگرى از راه اثبات نقيض دعوى آنان .
حاصل دليل اول كه جمله مورد بحث بيانگر آن است اين است كه اگر دعوى شما مبنى بر اينكه شما پسران خدا و دوستان اوئيد و در نتيجه از تعذيب الهى ايمنند و خداى تعالى راهى به تعذيب شما ندارد چون از همه عذابهاى دنيائى و آخرتى ايمن هستيد دعوى درستى است پس به من بگوئيد اين عذابى كه هم اكنون به خاطر گناهانى كه داريد در آن واقع شده ايد و بطور مستمر در آن مى سوزيد چيست ؟ عذابى كه شما يهوديان به كيفر كشتن پيامبرانتان و افراد صالح از مردم خود و به كيفر فسق و فجورى كه همواره در بينتان جارى است ، از قبيل پيمان شكنى ها، و مخصوصا پيمانهائى كه با خداى تعالى بستيد، و تحريف كلمات خدا از جاى خودش ، و كتمان آيات خدا و كفر به آن و هر نوع طغيان و تجاوزى كه مرتكب شديد، بر سرتان آمد بعضيها مسخ شديد و بعضى ديگرتان به تقدير الهى گرفتار ذلت و مسكنت گشتيد و ستمكاران بر شما مسلط شدند و دست به كشتار يكديگر زديد، عرض و ناموس يكديگر را دريديد، خانه هاى خود را به دست خود ويران كرديد، اموالتان را از بين برديد، و اينك زندگيتان چون بيمارى است كه مرض ‍ بدنش را فاسد ساخته ، نه زنده است كه جزء زندگان شمرده شود، و نه مرده است كه جزء مردگان بشمار آيد، نه اميد زندگى او مى رود و نه چون مردگان فراموش مى شود.
نصارا هم همينطور نه فساد معاصى و گناهانى كه در اقوام مسيحيت براه افتاد كمتر از فساد واقع در امت يهود بود، و نه انواع عذابهائى كه قبل از بعثت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و در زمان بعثت و بعد از آن تا به امروز بر سر مسيحيان دنيا آمد كمتر از عذاب يهوديان بوده ، اينك اين شما خواننده عزيز و اين تاريخ ، مراجعه كن ببين در باره مسيحيت و تباهى هاى آن چه مى گويد و از چه عذابها و بدبختى هايشان خبر مى دهد، قرآن كريم نيز نمونه هاى بسيارى را در سوره بقره و آل عمران و نساء و مائده و اعراف و سوره هائى ديگر ذكر نموده .
ممكن است در اينجا يهوديان مغلطه نموده بگويند: بله ما همه اين وقايع غم انگيز و بلاها كه بر سرمان آمده قبول داريم ، اما اين از باب عذاب الهى نيست و نبوده بلكه از باب(البلاء للولاء) بوده است ، از اين باب بوده كه خداى تعالى هر قومى را كه بيشتر دوست بدارد بيشتر گرفتار بلاهايش مى كند، همچنانكه امثال اين بلاها بر بندگان صالح خدا از انبيا و رسولان خدائى چون ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و يوسف و زكريا و يحيى و غير ايشان گرفته تا خود شما مسلمانان نيز به نظائر آن مبتلا شده ايد، جنگ احد و جنگ موته و ساير غزوات نمونه اى از آن گرفتاريها است ، چطور شد كه وقتى اين ناملايمات به ما متوجه مى شود آنرا عذابهاى الهى مى خوانيد و وقتى خود شما به آن مبتلا مى شويد عنوان نعمت و كرامت به آن مى دهيد.
مردم به اختلاف مقام و موقعيتى كه نسبت به پروردگارشان دارند، در ابتلاء بهبلايا و مصائب دنيوى بر سه دسته اند
در پاسـخ مى گوئيم : در اين هيچ شكى و بحثى نيست كه ناملايمات جسمى و بلاها و مصائب دنيوى همانطور كه بر سر مؤ منين مى تازد بر سر كفار نيز مى تازد، هم صالحان را مى گيرد و هم طالحان را اين خود سنت الهى است كه در بندگان گذشته او نيز جريان داشته ، الا اينكه عنوان و اثر اين بلاها با اختلاف ديدگاهها و موقعيتها فرق مى كند، تا ببينى بندگان خدا نسبت به پروردگارشان در چه موقعيتى و مقامى قرار دارند.
بله آن بنده اى كه صلاح و سداد در سويداى دلش جايگير شده و فضيلت انسانيت در جوهره ذاتش جاى گرفته ، چون انبياى گرام و افراد تالى تلو آنان وقتى با مصائب و محنتهاى دنيوى روبرو مى شود، بجز فعليت يافتن فضائل جا گرفته در نفسشان اثرى ندارد، مصائب و محنتها آن فضائل را كه تاكنون نهفته و بى اثر بود به فعليت مى رساند، هم خود آنان از آن فضائل فعليت يافته برخوردار مى شوند، و هم ديگران را برخوردار مى سازند، پس اين نوع مصائب و يا به عبارتى مصائب اين نوع افراد در عين اينكه مايه كراهت طبع است ، چيزى و عنوانى جز بليت و پيش آمد الهى ندارد، و اگر خواستى مى توانى بگوئى اين مصائب براى اين نوع افراد ترفيع درجه است .
و اما آن افرادى كه نه صلاح و سداد در سويداى دلشان جاى گرفته و نه شقاوت و فسق ، وقتى مصائب و بلاها بر آنان هجوم مى آورد، راه كفر يا ايمان و صلاح و يا طلاح آنان را مشخص مى سازد، در نتيجه مصائب براى اينگونه افراد جنبه امتحانات و آزمايش الهى را دارد خداى تعالى اينگونه افراد را مى آزمايد تا معلوم شود آيا راه بهشت را پيش مى گيرند و يا راه دوزخ را.
در مقابل آن دو طائفه ، طائفه سومى هست كه در زندگيشان جز بر هواى نفس تكيه و اعتماد ندارند، و جز با فساد و افساد و فرو رفتن در لجنزار شهوت و غضب انس نمى ورزند و هيچگاه فضيلت را بر رذيلت و خضوع در برابر حق را بر استكبار نسبت به خداى تعالى بر نمى گزينند، همچنانكه قرآن داستان اين طائفه را سروده نمونه هائى چون امت نوح و قوم عاد و ثمود و مردم فرعون و اصحاب مدين و قوم لوط را آورده ، قهرا مصائب براى اين طائفه جنبه عذاب دارد، و خداى تعالى مى خواهد با فرستادن بلاها نسل اين طائفه را بر اندازد.
و خداى تعالى همه اين معانى يعنى معناى عذاب طائفه اول و دوم و سوم را در يك آيه جمع كرده و مى فرمايد: (و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين ، و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين ).
حوادث و بلايا براى مسلمين ، امتحان و براى منحرفين از اسلام نكال و عذاب بوده است
تاريخ يهود از زمان بعثت موسى (عليه السلام ) تا زمان بعثت محمد خاتم الانبيا (صلى الله عليه وآله ) كه بيش از دو هزار سال است و همچنين تاريخ نصارا از زمانى كه عيسى (عليه السلام ) به آسمان برده شد تا زمان ظهور اسلام ، بطورى كه مى گويند تقريبا ششصد سال طول كشيده مالامال از انواع جرائم و گناهانى است كه اين دو ملت مرتكب شدند، و در ارتكاب گناهان هيچ گناهى را فروگذار نكردند تا آنجا كه بدون ندامتى و شرمى كارشان به اصرار و استكبار كشيده شد، و معلوم است كه بلاها و مصائبى كه بر سر اين دو ملت آمده جنبه اى به غير از عذاب و عنوانى به غير از نكال نداشته ، ونمى تواند داشته باشد.
بخلاف مسلمين كه اگر آنها نيز به بلاهائى مبتلا شدند يا در نظر گرفتن اينكه بلاها از نظر طبيعت كه اين عالم دارد چيزى بجز حوادث عادى نبوده ، حوادثى كه دست تدبير الهى آنها را پيش مى آورده و مى آورد اين سنتى است از خداى تعالى كه همواره جارى بوده و همواره جارى خواهد بود، آرى (ولن تجد لسنة الله تبديلا)، و اين حوادث بالنسبه به حال مسلمانانى كه مبتلا به آن مى شده اند البته سخن ما در باره مسلمانانى است كه بر طريق حق استوار بودند چيزى به جز امتحان نبوده همچنانكه نسبت به مسلمانانى كه از راه اسلام منحرف شدند چيزى بجز نكال و عذاب نبوده و از نظر اسلام احدى نمى تواند ادعا كند كه من به خاطر اينكه در شناسنامه ام مسلمانم نزد خداى تعالى كرامتى و حرمتى على حده دارم ، زيرا قرآن كريم چنين كرامتى و چنين احترامى براى احدى اثبات نكرده ، تا چه رسد به اينكه مسلمانان را پسران خدا و دوستان او بداند، و اسلام هيچ اعتنائى به اسماء و القاب ندارد.
بلكه در خطاب به مسلمانان فرموده : (ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين ؟ تا آنجا كه مى فرمايد: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ، و من ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزى الله الشاكرين ) و نيز فرموده : (ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب ، من يعمل سوءا يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا).
و در اين آيه يعنى آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (قل فلم يعذبكم بذنوبكم ) وجهى ديگر هست ، و آن اين است كه مراد از (عذاب )، عذاب اخروى باشد و كلمه (يعذبكم ) به معناى آينده است ، نه به معناى استمرار كه در وجه سابق گفته شد، و از اين باب به اهل كتاب فرموده : (پس چرا خدا در قيامت شما را عذاب ميكند)، كه اهل كتاب خود اعتراف دارند به اينكه در برابر گناهانشان فى الجمله و تا حدودى مى بينند، اما يهوديان اعتراف دارند دليلش حكايتى است كه قرآن كريم از سخنان آنان كرده و فرموده يهوديان گفتند: (لن تمسنا النار الا اياما معدودة )، و اما نصارا اعتراف دارند دليلش اين است كه هر چند آنها معتقد به فدا هستند، يعنى معتقدند كه عيسى (عليه السلام ) با خداى تعالى معامله اى كرد و آن اين بود كه به دار آويخته شود، و در عوض خداى تعالى گناهان مسيحيان را بيامرزد و ليكن همين اعتقاد فى نفسه اعتراف به اثبات گناه و عذاب است چون مى گويند: عذاب كشيدن مسيح و بدار آويخته شدنش به خاطر گناهان امت نصارا بود، علاوه بر اينكه انجيلهاى آنان گناهانى چون زنا و امثال آن را گناه مى داند، و كليساها نيز با اينگونه اعمال معامله گناه مى كنند، و به همين جهت در كليساها جائى را براى آمرزش گناهان اختصاص مى دهند تا گنه كار بدانجا رود، و به گناه خود اعتراف نموده و از مسؤ ول آن غرفه آمرزش گناه خود را طلب كند، اين هم براى خود وجهى ديگر است ، و ليكن وجه صحيح همان وجه اول است .
سه مقدمه براى بيان حجت عليه دعوى يهود و نصارا كه مى گفتند خدا راهى به عذاب كردن ما ندارد
بل انتم بشر ممن خلق ، يغفر لمن يشاء، و يعذب من يشاء، و لله ملكالسموات و الارض و ما بينهما و اليه المصير
اين قسمت از آيه مورد بحث برهان دومى است كه مى خواهد از راه معارضه دعوى يهود و نصارا را باطل كند و حاصل اين برهان اين است كه اگر به حقيقت شما نظر كنيم همين كافى است كه دعوى شما مبنى بر اينكه پسران خدا و دوستان اوئيد را باطل كند، براى اينكه حقيقت ذات شما اين است كه شما بشرى هستيد از ميان انسانها، و ساير موجوداتى كه خداى تعالى آفريده ، و شما هيچ امتيازى از ساير مخلوقات خدا نداريد، و از ميان مخلوقات يعنى آسمانها و زمين و آنچه بين آندو است هيچ موجودى زائد بر اينكه مخلوق خدا است چيزى ندارد، همه مخلوق اويند، و او مليك و حاكم در همه است ، حاكم به هر چه و به هر طور كه بخواهد، و به زودى بازگشت مخلوق به سوى پروردگار مليك و حاكمش مى باشد، پروردگارى كه حاكم در او و در غير او است .
وقتى مطلب چنين باشد پس خداى سبحان مى تواند هر كسى را كه خواست بيامرزد، و هر كسى را كه خواست عذاب كند، بدون اينكه مزيتى يا كرامتى و يا هر بهانه ديگرى از عذاب و يا مغفرت او جلوگيرى نمايد، و يا راه او را در به كرسى نشاندن ارادهاش قطع كند، و يا بين او و آنچه اراده كرده حجابى و يا حائلى بيندازد.
پس اينكه فرمود: (بل انتم بشر ممن خلق )، به منزله يكى از مقدمات حجت و برهان است ، و جمله : (و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما) به منزله مقدمه ديگر، و جمله : (و اليه المصير) به منزله مقدمه سوم دليل است ، و جمله : (يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء) به منزله نتيجه بيان و حجتى است كه دعوى يهود و نصارا را كه گفتند خدا راهى به تعذيب ما ندارد نقض مى كند.
يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل
راغب در مفردات خود گفته : كلمه (فتور كه كلمه فترت از آن گرفته شده ) به معناى آن حالت سستى است كه بعد از فرو نشستن خشم به آدمى دست مى دهد، و نيز به معناى نرمى بعد از شدت ، و نيز به معناى ضعف بعد از قوت است ، خداى تعالى اين ماده را در كلام خود استعمال كرده و فرمود: (يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل )، و معناى آمدن رسولى بعد از فترتى از رسولان ، اين است كه رسول ما بعد از مدتى طولانى كه هيچ رسولى نفرستاديم بيامد.
و اين آيه شريفه دومين خطابى است كه به اهل كتاب شده ، و متمم خطاب اول است ، براى اينكه آيه اول براى اهل كتاب اين معنا را بيان كرد: كه خداى تعالى رسولى به سوى ايشان گسيل داشته ، و او را با كتابى مبين تاييد نموده ، و او به اذن خدا بشر را به سوى هر خيرى و هر سعادتى هدايت مى كند، و آيه مورد بحث بيان مى كند كه بيانى كه گفته شد جنبه اتمام حجت براى آنان دارد، رسول ما به اين منظور بشر را هدايت نموده هر خير و سعادتى را برايشان بيان مى كند، كه فردا يعنى در روز قيامت نگويند: خدايا هيچ بشير و نذيرى به سوى ما نيامد تا راه سعادت و شقاوت را براى ما بيان كند.
با اين بيان ، احتمالى كه در باره آيه داده شده تاييد مى شود و آن احتمال اين است كه متعلق فعل (يبين لكم ) در اين آيه همان متعلق در آيه قبل است ، و بنابراين احتمال تقدير آيه چنين مى شود: (قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما تخفون من الكتاب )، پس دين اسلامى كه به سوى آن دعوت مى شويد در حقيقت همان دين خودتان است كه به آن متدين هستيد و آن دين را تاييد مى كند و اگر مى بينيد كه در اين دين چيزهائى هست كه در دين شما نيست اين موارد اختلاف بيان همان امورى است كه رهبانان شما از معارف دين شما دزديدند و از شما پنهان داشتند.
و لازمه اين احتمال اين است كه جمله : (يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم )، از قبيل تكرار عين خطاب قبلى باشد همان را اعاده كرده ، تا بعضى از چيزهائى كه در آن خطاب ناگفته مانده ، اضافه كند و آن مطلب ناگفته عبارت است از جمله : (ان تقولوا ما جاءنا...) و اگر جمله : (يا اهل الكتاب ) را تكرار كرد براى اين بود كه بين آنچه گفته شد و بين اين جمله ناگفته ، فاصله زياد شده بود و به عبارت اصطلاحى بين متعلق و متعلق فاصله آنقدر شده بود كه متعلق به متعلق نمى چسبيد، و اين قسم تكرارها در كلام معمولى انسانها بسيار است ، از آن جمله شاعر مى گويد:
قربا مربط النعامة منى لقحت حرب وائل عن حيال
قربا مربط النعامة منى ان بيع الكريم بالشسع غال
كه شاعر خواسته است بگويد: جايگاه نگهدارى شترمرغان را به من بدهيد زيرا شما كريم هستيد و شخص كريم اگر چيز گرانبهائى را به يك بند كفش بفروشد باز خريدار مغبون است و چون جمله معترضه (لقحت حرب وائل عن حيالى كه آتش جنگ وائل در برابرم شعله ور شد) بين صدر و ذيل كلام فاصله شده بود، مجددا صدر كلام را تكرار كرد.
در مقابل آن احتمال ، احتمال ديگرى هست و آن اين است كه خطاب (يا اهل الكتاب )تكرار خطاب قبلى نباشد بلكه خطابى از نو باشد و جمله (يبين لكم ) نيز اشاره به همان بيان قبلى نباشد بلكه متعلق آن حذف شده باشد يا براى اينكه خواسته باشد عموميت را برساند يعنى بفرمايد: (اى اهل كتاب رسولى به سوى شما آمد تا همه چيز را براى شما بيان كند) البته همه چيزهائى كه احتياج به بيان دارد و يا براى بزرگداشت آنچه حذف شده و خواسته باشد بفهماند: (اين رسول به سوى شما آمد تا امرى عظيم را كه شما محتاج به بيان آن هستيد برايتان بيان كند) و جمله : (على فترة من الرسل ) بى اشعار و بلكه بى دلالت نيست بر اينكه آن حاجت چيست ، چون معناى آيه روى هم چنين است : (رسولى به سوى شما آمد تا برايتان بيان كند چيزى را كه گذشت مدتى طولانى از آخرين پيامبر قبلى و نيامدن پيامبرى ديگر شما را محتاج به بيان آن نموده است .
جمله : (ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير...) متعلق است به جمله : (قد جاءكم )، چيزى كه هست در اين ميان كلمه : (حذر) و يا كلمه : (لئلا) از اول آن افتاده و تقدير جمله چنين است : (حذر أ ن تقولوا) و يا (لئلا تقولوا) يعنى : (ما اين رسول را فرستاديم تا مبادا شما چنين و چنان گوئيد) و يا (ما اين رسول را فرستاديم تا شما چنين و چنان نگوئيد).
اعتقاد به محال بودن نسخ و بداء مستلزم محدود دانستن قدرت خداى تعالى است
و جمله : (و الله على كل شى ء قدير) گوئى مى خواهد توهمى را كه ممكن است به ذهن افرادى بيايد رفع كند، چون يهوديان به خاطر اينكه نسخ و بداء را محال مى پنداشتند معتقد بودند كه شريعت تورات نسخ نخواهد شد و بعد از آن ديگر شريعتى نخواهد آمد، خداى تعالى در جمله مورد بحث اين توهم را دفع نموده و مى فرمايد: اين عقيده شما با عموميت قدرت حقتعالى منافات دارد، شما داريد با اين عقيده باطل خود قدرت خدا را محدود مى كنيد با اينكه خداى تعالى بر هر چيزى قادر است ، هم بر نسخ و هم بر بداء، و ما در جلد اول در تفسير آيه شريفه : (ما ننسخ من آية او ننسها...)پيرامون اين مساله بحث كرديم .

انتهای پیام/

 

برچسب ها: قرآن ، تفسیر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.