به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ صدیقه صیاد شیرازی خواهر شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی است. از راه دور خودش را به تهران رسانده تا در سالروز شهادت برادرش در جوار مزار او باشد و میزبان مهمانان برادر شود. قبل از آمدن مهمان ها و آغاز مراسم سالگرد، کنار قبر می نشیند، فرصت را مغتنم شمرده و درددل های خود را به برادر ارشدش می گوید. چادر مشکی اش را تا نیمه صورت آورده، اشک می ریزد، به حالت سجده درآمده و مزار برادر را می بوسد. وقتی از او سوال می کنیم که چند وقت از آخرین دیدارتان با شهید صیاد شیرازی می گذرد؟ در جواب می گوید من ساکن مشهد هستم و فقط یک بار در سال بر سر مزار علی می آیم.
صدیقه صیاد شیرازی ادامه می دهد: علی فرزند ارشد خانواده بود. 23 خرداد 1323 به دنیا آمد. من 14 سال از او کوچکتر بودم. علی بسیار خانواده دوست بود. نسبت به خواهر و برادرانش احساس مسئولیت می کرد. به تحصیلات ما خیلی حساس بود. مادرم همیشه به او می گفت که کارهای خودت زیاد است. نگران بچه ها نباش و به کارهای خودت رسیدگی کن. اما علی هر روز برای درس های ما برنامه ریزی میکرد. روزی هم که خبر قبولی یکی از برادرانمان در دانشگاه شریف را شنید از خوشحالی گریه کرد.
وی درخصوص تحصیلات و ورود شهید صیاد شیرازی به ارتش گفت: علی در سال ۱۳۴۳ در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد. در سال 1346 در رشته توپخانه دانش آموخته و با درجه ستوان دومی وارد ارتش شد. از همان دوران جوانی توجه ویژه ای به نماز و اعتقادات مذهبی داشت. سال های قبل از انقلاب به افسر مذهبی معروف بود. این پایبندی او به دستورات اسلام، حساسیت ساواک را برانگیخته بود. همزمان چند تن او را رصد می کردند و رفت و آمد هایش را زیر نظر داشتند. از سال 1359 که جنگ شروع شد تمام وقت خود را در جبهه و جنگ می گذراند. حتی زمان هایی که برای زیارت و دست بوسی امام رضا (ع) به مشهد می آمد، اقامت بسیار کوتاهی داشت. جنگ دیدار او با خانواده را هم محدود کرده بود.
صدیقه صیاد شیرازی از سفری که همراه شهید صیاد شیرازی به شهر قم داشته است، به عنوان بهترین خاطره خود با برادرش یاد کرد و گفت: بعد از اینکه دخترش عروس شد، تصمیم گرفت به دیدار علمای وقت شهر قم برود. از ما هم خواست که در این سفر با او همراه باشیم. یادش بخیر! همه اعضای خانواده سوار پاترول شدیم. علی محافظ هم نداشت. در مسیر که بودیم صدای قرائت قرآن از رادیو پخش شد. علی اتومبیل را متوقف کرد. از همسرش پرسیدم چرا علی ایستاد؟ گفت هر وقت صدای اذان را بشنود هرجایی که باشد توقف می کند و نماز اول وقت میخواند. به او گفتم آخر اینجا مکانی برای وضو گرفتن و نماز خواندن وجود ندارد. گفت نگران نباش! حاجی همه امکانات را همراه خود آورده است. اینطور هم شد. علی بطری آب آورد، وضو گرفتیم و نماز جماعت خواندیم.
آن سفر بهترین خاطره من با علی بود. تعهد به نماز اول وقت را هم از برادرم به یادگار دارم.
وقتی از صدیقه صیادشیرازی می پرسیم که چگونه از شهادت برادرتان مطلع شدید؟ مجددا بغض گلویش را میگیرد. با صدای لرزان می گوید آن زمان به خاطر مسئولیتی که در حوزه علمیه خواهران داشتم تهران نبودم. در سفر بودم که خانواده تماس گرفتند و گفتند که علی ترور شده است. حدس میزدم که شهید شده باشد اما نمی خواستم باور کنم. بعد از تماس به کلاس بازگشتم و به شاگردانم گفتم که برای برادرم دعا کنید. آرزوی علی شهادت بود. مادرم همیشه به او می گفت شماها باید سلامت و تندرست باشید تا بتوانید به ایران خدمت کنید.
سرانجام او در 21 فروردین سال 1378 توسط فردی خدانشناس ترور و در مقابل چشمان فرزندش شهید شد.
انتهای پیام/