به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،خیلیها فکر میکنند که دوستیهای امروزی شبیه به گذشته نیست. آنها فکر میکنند که دوستیهای امروزی رنگوبوی ریا و مسائل مادی گرفته است؛ اما همیشه استثناهایی هم هستند. هنوز در میان هیاهوی شهری، در میان تمام دلمشغولیهایی که آدمها برای خود ساختهاند، کسانی هستند که درس رفاقت و مردانگی میدهند. کسانی که شاید سنوسال کمی داشته باشند اما برای رفیقشان همه کار میکنند. رفیقی که با وجود جثه ریزش، هر روز دوستی را که نمیتواند راه برود، بغل میکند تا او را به کلاس درس برساند.
هر دویشان 18سال سن دارند. دوستی آقایان «علی بویری» و «ابراهیم موسوی» از چهار سال پیش، زمانی که هر دو در کلاس اول راهنمایی درس میخواندند، شروع شد. نخستین نقطه مشترکشان این بود که هر دو روستایی هستند و برای ادامه تحصیل به شهر ایذه آمدهاند. ابراهیم اهل روستای سوسن و علی اهل روستای آبله سفلی کوهسنگی ایذه است. غربت در شهر و دوری از خانواده نخستین نقطه مشترکشان شد. ابراهیم به دور از خانواده در خانه مادربزرگ و علی هم در خانه برادرش زندگی میکرد؛ اما دلیل دیگری هم وجود داشت تا دو دوست، دلشان یکی شود؛ موضوع بیماری ابراهیم. او از بچگی با بیماری مادرزادی نرمی استخوان دست به گریبان بود. بیماری که بقیه خواهرها و برادرهایش هم به آن مبتلا بودند. ناتوانی در راه رفتن، باعث میشود که علی به فکر کمک کردن به دوستش بیفتد.
برای رضای خدا این کار را انجام میدهم
علی درباره دلیل کمک به ابراهیم میگوید: «دیدم که ابراهیم نمیتواند راه برود و هیچکس هم به او کمک نمیکند، تصمیم گرفتم که به او کمک کنم. من تنها دوستش بودم.» البته این تصمیم برای علی هم سخت بوده است: «به این فکر کردم که خیلی سخت است که او را بغل کنم، اما به این نتیجه رسیدم که باید تا آخرش بروم. حالا هر دو کلاس دهم هستیم و در دبیرستان درس میخوانیم. چهار سال است که با دوستم هستم.»
البته ابراهیم از همان ابتدا قبول نمیکند تا علی کمکش کند ولی اصرار علی جواب میدهد. بعد از آن بویری، هر روز صبح بعد نماز صبح، به خانه ابراهیم میرفت: «من بعد از اینکه نمازم را میخوانم، دیگر نمیخوابم به پیش ابراهیم میروم و با هم صبحانه درست میکنیم. بعد آژانس میگیریم. من بغلش میکنم و با ماشین به مدرسه میرویم و بعد من دوباره او را به درون کلاس میبرم.»
در طول روز هم او همیشه با ابراهیم است. اگر ابراهیم نمیتواند راه برود، علی برای او پا شده است. همه کارهای دوستش را انجام میدهد، او را به خرید میبرد و با هم درس میخوانند. همه اینها، مراقبت از دوستش و بلند کردن و حمل او ممکن است، برای علی سخت باشد. شاید حتی بویری کمردرد هم بگیرد؛ اما اینها البته برای علی مهم نیست: «کمرم درد میگیرد. کسی که کار خیر انجام میدهد، دیگر کمر درد معنی ندارد. مشکلات را حل کردم. برای رضای خدا این کار را انجام میدهم و کمر درد معنی ندارد.»
رشته موردعلاقهام را انتخاب نکردم
علی هیچوقت به خانوادهاش درباره کمک به دوستش چیزی نمیگوید. تا همین چند وقت پیش، خانواده علی هم نمیدانستند که او به دوستش کمک میکند تا اینکه برای پرسیدن شرایط تحصیلیاش به مدرسه میروند: «تازه امسال بود که آنها هم متوجه شدند که من به دوستم کمک میکنم. پدرم به مدرسه آمدند و از درسهایم سؤال کردند، مدیر مدرسه بود که به خانوادهام گفت که به کسی هم کمک میکند. پدرم خیلی تعجب کرد و بعد وقتی فهمیدند که این کار را میکنم، خیلی خوشحال شدند. خیلی تشویقم کردند که به دوستم کمک میکنم.»
علی برای اینکه به دوستش کمک کند، سر دو راهی هم بوده است. کمک به ابراهیم همیشه برای او آسان نبوده است. زمان انتخاب رشته یکی از زمانهایی بود که علی در سر دوراهی میماند. ابراهیم رشته کامپیوتر را دوست داشت و علی مشتاق درس خواندن در رشته تئاتر و بازیگری بوده است. انتخاب علی اما روشن است: «به خاطر ابراهیم من هم در هنرستان، کامپیوتر خواندم.» البته ابراهیم بعد از اینکه متوجه میشود که علی به خاطر او بهدنبال علاقهاش نرفته است، ناراحت میشود. بویری اما کامپیوتر را انتخاب کرده است: «شاید هم زمانی که درسم را در هنرستان تمام کردم از طریق دانشگاه در رشته تئاتر درس بخوانم. در دانشگاه نمیدانم که میخواهم کامپیوتر بخوانم یا اینکه نه. فعلاً در هنرستان کامپیوتر میخوانم.»
برای علی هر کاری که بتوانم، میکنم
نه اینکه ابراهیم نخواهد از ویلچر و عصا استفاده کند. او نمیتواند راه برود و نمیتواند با ویلچر هم کار کند. تنها راهی که با آن ابراهیم بتواند راه برود، عمل جراحی است. هزینه عمل جراحی برای خوب شدن زیاد است و تأمین هزینه جراحی برای خانواده ابراهیم با وجود داشتن چند فرزند دیگر که مشکلی مانند او دارند، سخت است. دکترها معتقدند که ابراهیم اگر عمل کند، میتواند راه برود. ابراهیم معتقد است که اگر علی نبود خیلی از اتفاقات خوب برایش نمیافتاد.
او درباره دوستش میگوید: «همه کارهای من را علی انجام میدهد و اگر علی به من کمک نمیکرد، من نمیتوانستم حتی درس بخوانم.» ابراهیم دوست دارد که ادامه تحصیل بدهد و تأکید هم میکند که این کار را انجام میدهد: «من در دانشگاه مهندسی کامپیوتر میخوانم.» ابراهیم خوشحال است که علی کمکش میکند، هرچند کارهایی را که او برایش انجام داده است؛ نمیتواند جبران کند: «من نمیتوانم آن کارهایی را که علی انجام داده است، برای او انجام دهم ولی هر چه که بخواهد در حد توانم برایش انجام میدهم.» جثه علی کوچک و لاغر است. او اما مردانه، درد دوستش را التیام میدهد و برای دوستی که پا ندارد، پا شده است.
منبع:صبح نو
انتهای پیام/