به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ آیتالله محمد محمدی ریشهری حدود 20 سال نمایندگی رهبر انقلاب در حج را عهدهدار بوده و خاطرات مربوط به این دوران را در کتابی قطور منتشر کرده است. ایشان در بخشی از خاطرات خود مینویسد:
«با گذشت پاسی از شب، ترافیک در مسیرهای منتهی به مشعرالحرام به اوج خود رسید و به دلیل عدم آشنایی سرتیم محافظان سعودی با مسیر، اتومبیل ما در یکی از مسیرهای منتهی به مشعر در چنان ترافیکی گرفتار شد که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش.
تصمیم گرفتم از اتومبیل پیاده شوم و پس از طی مسافت تا جایی که وضعیت بهتری به لحاظ ترافیکی وجود داشته باشد، با کرایه یک ماشین خود را به مکه برسانم. از این رو همراه یکی از محافظان، مقداری پیاده رفتیم و سپس با کرایه اتومبیلی تا نزدیک پل مشعر آمدیم. ماشینهای بسیاری در آنجا توقف کرده بودند و جلوتر نمیرفتند، زیرا خروج از منطقه مشعر تا قبل از طلوع آفتاد برای کسانی که نیت حج کردهاند، جایز نیست.
مجددا پیاده به راه افتادیم و تا بعد از پل مشعر رفتیم، اما در آن سوی پل نیز پیدا کردن ماشینی که عازم مکه باشد و ما را هم سوار کند، کار چندان آسانی نبود. بالاخره یک وانتبار، پیدا شد. راننده این ماشین یک افغانی بود. نفری 5ریال سعودی به او دادیم تا ما را به نزدیک پل جمرات برساند. مجددا پیاده شدیم و این بار، چون مسیر مکه را بلد نبودیم در همان جا ماندیم.
پس از دقایقی مجددا وانتباری را دیدیم که به سمت ما میآمد. دست بلند کردیم و نگه داشت. راننده این وانتبار، جوانی اهل سوریه بود که اثاثیه یک کاروان ایرانی را به مکه حمل میکرد. خوشبختانه وقتی فهمید ما ایرانی هستیم، اجازه داد سوار شویم.
در راه، خود او سر صحبت را باز کرد و به زبان عربی نام مرا پرسید. پاسخ دادم: «ریشهری هستم.»
گفتنی است در آن سال اگرچه نیت حج نکرده بودم، اما برای همسانبودن ظاهری با دیگر حجاج، لباس احرام به تن داشتم. راننده کمی با تعجب نگریست و خیلی صریح گفت: «نه، دروغ میگویی. تو ریشهری نیستی!» به او گفتم مشخص کردن صحت و سقم این ادعای من، کار مشکلی نیست و از او خواستم فردا به بعثه مراجعه کند تا ببیند من ریشهری هستم یا نه. ظاهرا طاقت صبر کردن تا فردا را نداشت، لذا بلافاصله گفت: «قسم بخور ریشهری هستم!» لاجرم قسم خوردم، ولی همچنان برایش مشکل بود که حرف مرا باور کند!
لحظاتی گذشت و باز با تعجب پرسید: «یعنی تو نماینده امام خمینی هستی؟» گفتم: «بله.» گفت: «پس باید یک لشکر آدم همراهت باشد. مگر میشود تو نماینده امام خمینی باشی و اینطور سوار وانت شوی و به مکه بروی؟!»
لبخندی زدم و دیگر چیزی نگفتم. بالاخره کمکم باورش شد که ریشهری هستم. گفت: «ما شنیده بودیم که امام خمینی در خانهای کوچک زندگی میکند، اما باور نمیکردیم. حال که میبینیم شما اینطور سوار وانت میشوید، آن حرفها را هم باور میکنیم.»
منبع:خاطرهها، محمد محمدی ریشهری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1394، صص 259-261.
انتهای پیام/