به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛الان که من دارم این مسابقه رابرای شما گزارش میکنم، لیگ تمام شده، کاپ را به قهرمان دادهاند و بازیکنها به خانه برگشتهاند اما مسابقه هنوز تمام نشده است. بگذارید کمی برگردم به عقب. برسم به زمین چمن دانشگاه شهید بهشتی که دارند محوطه خاکی دورش را آبپاشی میکنند تا بازی تیمهای دروازه غار و حاشیه کرمان شروع شود؛ همانجا که یکی از بازیکنها قبل از آنکه به زمین برود، برمیگردد سمتم و میگوید:«کسی از تیم دروازه غار چیزی نمینویسه.» حالا من دارم از آنها مینویسم. از آنها و دیگر بچهها؛ بچههای لب خط، بچههای کرمان، بچههای سیستان و بلوچستان که به عمرشان زمین چمن ندیده بودند، بچههای کردستان، بچههای فرحزاد، بچههای بوشهر... نقطه اشتراک بچههای لیگ پرشین، یک چیز است؛ همه در حال مسابقه دائم هستند. مسابقه با فقر، اعتیاد، کار اجباری، خشونت، آزار. مسابقهای هر روزه که اگر قهرمانش نباشند، زندگی را پاک باختهاند.
«چه آرزویی داری؟»
«هیچ آرزویی ندارم. میخوای بری توی کانال بنویسی که یه بچه آرزوش اینه. منم بهت میگم آرزویی ندارم.»
«تو که بچه نیستی. نوجوونی.» این را من میگویم و او میخندد و به زمین میرود.
هم تیمیاش، شایان رستمی، عضو تیم دروازه غار اما آرزو دارد که هیچ معتادی در جامعه نباشد. کسی بدبخت نباشد.«توی محل خودمون خیلی مشکل داریم اما توی همه محلهها مشکل هست. همه جا مشکل هست. دوست دارم بچههای زلزله زده کرمانشاه هم بیان اینجا با ما بازی کنن یا ما بریم اونجا کمکشون کنیم. اینجا که بازیا تموم شه، برمیگردیم محل خودمون. میرم راهآهن بازی میکنم. اونجا هم خوبه.»
سکوی تماشاچیان خلوت است. خیلی خلوت. میگویند آخر بازیها شلوغتر میشود. برای تیمهای جوانان هم بیشتر تماشاچی میآیند. برای بازیهای نوجوانان زیاد نمیآیند. در این 4 دوره که اینطور بوده گرچه امسال که سال چهارم است، لیگ بیشتر جا افتاده و شناختهتر شده. 44 تیم رقابت کردهاند و 24 تایشان به مرحله نهایی رسیدهاند. قهرمانان بزرگ، نان آوران کوچک؛ شعاری که بار غمش بیشتر است. آدم با خودش فکر میکند کدامشان را ممکن است سرچهارراهی دیده باشی مشغول فروختن متاعی کم بها. چهرههای همهشان آشناست و آشنا نیست. آنقدر آشنا که هر روز ببینیمشان و آنقدر ناآشنا که انگار وجود ندارند.
«من از پیش عادل فردوسیپور میام. گزارشگرم.» این را یکی از بچهها میگوید و میخندد. «اسمت چیه؟» «بگو عادل فردوسی پور.» آن یکی دیگر که اسمش حسین قاسمی است، میگوید:«منم شاه مازندرانم. بنویس ما می بریم.»
رفیقش میگوید:«بگو اگه خدا بخواد میبریم. بچههای کرمان هم خوبن. همه قوی هستند»
بچههای کرمان با لباسهای یکسر نارنجی از رختکن بیرون آمدهاند و آخرین توصیههای مربی را گوش میکنند. یکیشان عکس تخته کوب شدهای را دستش گرفته. پسری 12-10 ساله توی عکس میخندد و روبان مشکی گوشه عکس به بیننده میگوید که صاحب لبخند دیگر زنده نیست.
«این آرشه. آرش صحراگرد. این لیگ اصلش به خاطر آرش شروع شد.» این را جواد آهنگر میگوید. آقای گل سال گذشته و از بچههای تیم جوانان دروازه غار. «هم مدرسهای بودیم. اون روز اومد مدرسه. حالش خوب بود. فرداش 6 صبح مُرد. توی خواب مرده بود. 12سالش بود اون موقع. گفتند یه چیز سمی خورده. نمیدونم چی خورده بود. مسموم شده بود.خیلی پسر خوبی بود. آرش جزو اولین نفرایی بود که توی تیم بازی میکرد. لیگ به یاد آرشه. الانم بچههای کرمان عکسش رو آوردن برای یادبود که به بچههای دروازه غار بدن. اینجوری یادش هستن همه. یادمون نمیره که این لیگ واسه خاطر آرش ادامه داره.»
بچههای کرمان قاب را میبرند و مقابل نیمکت تیم رقیب میگذارند و دورش را با گلهای داوودی زرد میپوشانند. لبخند پسر میان داوودیها محزونتر بهنظر میرسد.
بازی شروع میشود. گزارشگر میگوید:«لطفاً پای گیرنده هاتون بشینید و به گیرندههاتون دست نزنید. تا شب فوتباله.»
گیرندهای در کار نیست البته و بچهها همینقدر که دارند توی زمین چمن بازی میکنند و وقتی نور برود، پرژکتورها روی سرشان روشن میشود، برایشان مثل خواب است. خیلی هایشان اصلاً زمین چمن ندیده بودند. مثل بچههای سیستان و بلوچستان که وقتی از مینیبوس پیاده میشوند تا وارد ورزشگاه شوند یکصدا میگویند:«تیم بلوچستان آتش وارد میشود.» از شهر سرباز آمدهاند.
فوتبالیستهای سرباز خوب میدانند بازی روی سنگلاخ و زمین ناهموار چطور است. سعیدالدین بزرگزاده مربیشان 23 سال است فوتبال بازی میکند و فوتبال یاد میدهد اما زمین چمن برای خودش هم مثل یک رؤیاست. «یک روز تمرین میکردیم و فردا صبحش آب زمین را شسته و برده بود. روی سنگ و کلوخ بازی میکردیم اما عشق فوتبال بودیم. توپ نداشتیم. توپ بادی برایمان رؤیا بود. تمام سال پول جمع میکردیم که توپ بخریم. 20 تومن 20 تومن کنار میگذاشتیم. 20تا تک تومنی. چند سال پیش لب جاده داشتیم بازی میکردیم که بچههای امام علی ما را دیدند و به لیگ دعوتمان کردند. این بچهها تهران را ندیده بودند. من خودم تمام این مدت 23 سال دوبار اومده بودم تهران. اینکه در زمین چمن بازی کنند با نور و دوربین، برایشان باورنکردنی است. میخواهم به جاهای بزرگتر برسند. یک زمین هست که قرار است برایمان بخرند، اگر زمین جور شود و چمن مصنوعی، دیگر چه میخواهیم؟!»
ابوالفضل، گل دروازه غار را در نیمه اول زده. تماشاچیان اندک، بیوقفه تشویق میکنند:«توپ، تانک، فشفشه، این توپ باید گل بشه.»
همان موقع بچههای لب خط که باید با سیستان و بلوچستان بازی کنند، دارند دور زمین گرم میکنند؛ همان جایی که یک بنر بزرگ زدهاند که روی آن نوشته شده:«لب خط، اول خودباوری است.»
«می خواهیم فضایی ایجاد کنیم که بچههای حاشیه شهرها که گاهی هیچ انتخابی جز خلاف ندارند، به خودباوری و هویت برسند.»
این را میثم واحدی، مسئول برگزاری لیگ پرشین میگوید و اینطور ادامه میدهد:«ورزش طی این سالها توانسته معجزه وار به این بچهها کمک کند و الگوهای اجتماعی و فرهنگیشان را تغییر دهد؛ بچههایی که از بسیاری حقوق ابتداییشان مثل حق تحصیل محرومند.
حتی این حرکت روی خانوادههایشان هم اثر مثبت گذاشته. ما اینجا بحث همگرایی صلح را داریم. میتوانیم با گردهمایی ورزشی، فضایی برای گفتمان و نزدیکی بین اقوام ایجاد کنیم. بچهها از تمام فرهنگها و قومیتها هستند. بلوچ، افغان، ترک، لر، شمالی و جنوبی در کنار هم تمرین میکنند.
یک بحث دیگر هم مسئولیت اجتماعی ورزشکاران است. ما از کسانی که در ورزش به جایی رسیدهاند، مطالبه میکنیم که کمک کنند. ورزشکاران میتوانند در محلات حضور پیدا کنند و تأثیرگذار باشند و انگیزه بدهند به بچه ها. خیلی از بازیکنان معروف، خودشان از این محلهها شروع کردهاند.
میتوانند صدای این بچهها باشند. هدف ورزش باید جامعهسازی باشد نه فقط تولید پول و ثروت. اینجا فقط بحث رقابت نیست، گفتمانی است که ادامه دارد. در واقع ما میخواهیم صدای اعتراض بچههایی را به گوش همه برسانیم که از فرصت برابر برخوردار نیستند. میخواهیم بگوییم چرا ورزش برای بچههای سیستان و بلوچستان و کرمان و کردستان نیست؟! چرا توپ فوتبال برای این بچهها آرزوست؟! در همین محله دروازه غار میگفتند امکان ندارد بتوانید در زندگی این بچهها تغییر ایجاد کنید اما این اتفاق میافتد.»
«و حالا یک دریبل زیدانی زیبا از حسین قاسمی.» گزارشگر این را میگوید و افسوس میخورد که دریبل به این زیبایی منجر به گل نشد؛ بُرد اما نهایت آرزوی بچهها در لیگ نیست. با هرکدامشان که حرف میزنم، به چیزی فراتر میرسم. انگار از پس تمام رنجهایی که کشیدهاند، موجودی تازه متولد شده که هم تسلیم است و هم شرمسار. آنقدر که از بودنش در آن فضا و موقعیت، رضایت دارد، به بُرد فکر نمیکند و حتی فراتر از آن، فکرهایی در سر دارند که ممکن است در مناسبات روزمره حتی به ذهن ما خطور نکند، مثل محمد بارک زهی از بچههای سیستان و بلوچستان که میگوید ما برای صلح و دوستی آمدهایم و آرزو دارم همه به جایی برسند که تمام آرزوهایشان برآورده شود و رامین فاروغی از دروازه غار که آرزو دارد همه با هم یک روز قهرمان شوند و کل بچههای تیم کرمان دلشان میخواهد فوتبالیست شوند. کرمانیها اولین بار است در لیگ حضور دارند.
دروازه غار را به چشم غده سرطانی میبینند
همه چیز میتواند برای هرکسی جور دیگری باشد. اینکه کجا و در چه موقعیتی متولد شوی، قطعاً سهم زیادی در آنچه برایت پیش خواهد آمد، دارد. بگذارید اصلاً به شانس ربطش بدهیم. کودکی که در محله پرآسیب متولد میشود، قطعاً با انتخاب خودش آنجا دنیا نیامده. بیشتر وقتها این حقیقت را فراموش میکنیم وبه کودکان مناطق پرآسیب که گاهی در بهترین حالت کودک کار هستند و در بدترین شرایط به انواع خلاف ممکن است تن دربدهند، به چشم مزاحمانی کوچک نگاه میکنیم که باید در کوتاهترین زمان ممکن آنها را از سر خودمان باز کنیم. شاید شما هم از جمله کسانی باشید که از دروازه غار، تنها نامی به گوشتان خورده باشد؛ منطقهای آسیبزا و خطرآفرین که اگر برای نسل جدیدش کاری صورت نگیرد، سالهای سال باید تلخی این نام را روی زبان مزه کنیم.
«طرحهایی که در منطقه دروازه غار انجام میشود باید طرحهایی باشد که به دقت بررسی شده باشد چون این منطقه تجمعی از آسیبهای مختلف است که بزرگترین قربانیانش بچهها هستند.»
این را طیبه سیاووشی، نماینده تهران در مجلس میگوید و ادامه میدهد:«به همین دلیل است که سمنها و خیریههای مختلف در این منطقه حضور دارند. البته حضور بعضی از آنها بسیار مؤثر است اما باید مدیریت شده باشد. فعالیتهایی که حول محور ورزش میگردد و میتوانند این بچهها را وارد حوزههای سالمتری کند، به نظر من مؤثرتر هستند و خیلی اهمیت دارند. اینکه بچهها را از آن فضای دردناکی که در خانواده و محل زندگیشان شاهدش هستند، دور کند و از آسیبهایی مثل اعتیاد و قاچاق جدا کند، تغییر اساسی در زندگی این بچه به وجود میآورد.
در مجمع نمایندگان تهران روی بحث منطقه دروازه غار دارد کار میشود چون بهعنوان یک مرکز آسیبهای اجتماعی در شهر تهران شناخته شده که این هم دلایل متعدد و ریشهای دارد و همه این عوامل باید با هم دیده شوند. تا به حال هم چون عوامل بهصورت جدا جدا دیده شدهاند، با وجود هزینههایی که در منطقه شده و در زمان شهردار سابق هزینههای قابل توجهی هم بوده، متأسفانه میبینیم که نتیجه چندان مثبتی حاصل نشده به همین دلیل به نظر من باید عمیقتر و علمیتر به این مسأله نگاه شود.
خوشبختانه این توجهات هست و داریم تلاشمان را میکنیم اما متأسفانه نمیتوانم بگویم که مثلاً سال آینده به نتیجه میرسد. برنامههایی در مجمع نمایندگان تهران هست اما بیشتر در حد طرح است چون برنامههایی از قبل اجرایی شده اما متأسفانه ناموفق بوده یعنی نوعی تزریق پول بوده و تلاش کردهاند که اعتبارات ببینند برای آنکه آن منطقه وضعیتش بهبود یابد. بحث بنگاههای اقتصادی و پیوندی که با این جامعه مهاجر اعم از افغان و کسانی که از شهرهای دیگر برای کار آمدهاند، دارند و مسأله سکونتگاههای آنها و مسائلی که از 40، 50 سال پیش هم در منطقه داشتهایم باعث شده که بعضیها این منطقه را بهعنوان غده سرطانی در تهران بدانند که البته من با این حرف موافق نیستم چون انسانهایی که آنجا زندگی میکنند برایم اهمیت دارند. میگویند این غده در حال انتشار است و هنوز راهحلی برای آن پیدا نشده که به نظر من این راه حل فقط اعتبارات نیست و به یک طرح علمی کار شده نیاز است و اینکه یک مدیریت صحیح وجود داشته باشد که از زاویه دید انسانی آنجا را ببیند.»
حالا که دارید این نوشته را میخوانید، لیگ تمام شده. کاپ را به قهرمان دادهاند که چه اهمیت دارد کدام تیم است. بچهها اما با خیالهایی در سر به خانه برگشتهاند. خانهای که هزاران هزار کیلومتر با آرزوهایشان، اگر آرزویی داشته باشند، فاصله دارد. میروند تا یک سال دیگر که دوباره با لباسهای یکدست در هیبت نوجوانانی درآیند که رؤیایی در سر دارند. این مسابقه هیچوقت تمام نمیشود.
نیم نگاه
ورزش طی این سالها توانسته معجزه وار به این بچهها کمک کند و الگوهای اجتماعی و فرهنگیشان را تغییر دهد؛ بچههایی که از بسیاری حقوق ابتداییشان مثل حق تحصیل محرومند.
شایان رستمی، عضو تیم دروازه غار آرزو دارد که هیچ معتادی در جامعه نباشد. کسی بدبخت نباشد.
سعیدالدین بزرگزاده، مربی تیم سیستان وبلوچستان: یک روز تمرین میکردیم و فردا صبحش آب زمین را شسته و برده بود. روی سنگ و کلوخ بازی میکردیم اما عشق فوتبال بودیم. توپ نداشتیم. توپ بادی برایمان رؤیا بود.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/