به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ زمان تولد امام حسین (ع) در سال چهارم هجرت بود و رحلت رسول خدا حدود شش سال بعد از آن اتفاق افتاد.
در این مدت یاران زیادی از علاقه پیامبر اکرم نسبت به امام حسین روایت کردهاند. سلمان فارسى میگوید: دیدم که رسول خدا (ص) حسین (ع) را بر زانوى خویش نهاده او را میبوسید و میفرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدایى هستی که نُه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عج) است. امام حسین (ع) بعد از برادر بزرگوارشان امام حسن (ع) و به گفته رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و وصیت حسن بن علی (ع) امامت و رهبری شیعیان را عهده دار شد.
کتاب «حسین بن علی علیه السلام را بهتر بشناسیم» به قلم محمد یزدی و توسط انتشارات اسوه قم به چاپ رسیده است.
معرفی کتاب:
برخی عنوانهای اصلی کتاب شامل:
بیایید حسین بن علی را بهتر بشناسیم؛ اولین ولیعهد در اسلام؛ پاسداران عدالت؛ برنامه انسانها؛ ولیعهد خلیفه میشود؛ چرا حسین قیام کرد؛ بررسی از یک پاسخ؛ پاسخ پرسش چیست؛ حسین و امت گنه کار جدش؛ دلیل قیام حسین؛ یک نکته؛ تفاوت حکومت پدر و پسر؛ قیام حسینی شروع میشود؛ حسین تصمیم میگیرد؛ حسین مدینه را ترک میگوید؛ حسین وارد مکه میشود؛ کوفه در فکر آزادی؛ کوفه از حسین دعوت میکند؛ هدف حسین و جواب دعوت؛ یک آزمایش با انتخاب نماینده؛ نماینده حسینی در کوفه؛ دو نامه از کوفه؛ اثر گزارش نماینده حسین از کوفه؛ این دیگر چه سیاستی است؛ حرکت نابهنگام؛ انتخاب فرماندار و انقلاب کوفه؛ نماینده یزید به کوفه میرود؛ فرماندار، با نقشه شیطانی وارد کوفه میشود؛ فرماندار تازه، حکومت کوفه را از گلوی حسین بازمی گیرد؛ سازمان جاسوسی تشکیل میشود؛ یک سیاست خشن؛ موفقیت یک مأمور سازمان؛ دو قربانی در راه آزادی؛ یک شیطان در فرمانداری؛ آخرین موج انقلاب کوفه؛ فدایی سوم؛ بزرگترین قیام علیه استبداد؛ جوابهای پراکنده؛ یک جواب منطقی؛ دعوت حسین از دوستان بصری؛ یک خبر ناگوار؛ آخرین منزل؛ توقف برای همیشه؛ وفاداری یاران.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آفتاب چهره خویش را پشت پرده مغرب فروبرده بود، شعاع طلائیش آهسته آهسته از بالای سر حسین عبور میکرد، فضای پهناور و آرام این بیابان حالت ترس و وحشتی به خود گرفته بود، حضرتش به راه خویش ادامه میداد و سرگرم افکار روشن و انسانی بود، ناگاه سواری که با فاصله زیادی از او میگذشت نظر حضرت را جلب کرد.
معلوم است از کوفه میآید، بد نبود اگر از او پرسشی کرده اوضاع و احوال کوفه را خبردار میشدیم، به همین فکر کمی توقف فرموده و بعد صرف نظر کرد؛ سوار، راه خود را ادامه داده و حسین هم راه خویش. من با رفیقم از مکه برمی گشتم و همه جا عجله کرده تا به حسین رسیده ببینم کار حضرتش به کجا منتهی میشود، در همان وقتی که حسین علیه السلام توقفی کرد، ما هم به او نزدیک شده بودیم، ما از این توقف حدس زدیم که حسین بی میل نیست از کوفه اطلاعی پیدا کند، من به رفیقم گفتم: بیا برویم از این سوار عرب که تقریبا بیراهه میرفت خبری بگیریم، مرکب خود را به طرف او گردانده نزدیک شدیم، من اول پیش دستی کرده گفتم:ای عرب! کیستی و از کجا میآیی؟ گفت: بکر، از قبیله اسد از کوفه؛ فورا او را شناخته گفتم: ما هم اسدی هستیم، اسم من عبدالله پسر سلیمان و رفیقم منذر است، حالا که آشنا شدیم بگو ببینم کوفه چه خبر؟ کمی تأمل کرد و با نهایت ناراحتی گفت: خلاصه بگویم، من از کوفه بیرون آمدم در حالی که دستگاه جبار ابن زیاد، مسلم و هانی را کشته و حتی بدنشان را هم دفن نکرد. خیلی ناراحت شدیم، و از او خداحافظی کرده تا بعد که به حسین علیه السلام پیوستیم صلاح دانستیم نزدیک رفته مطلب را به عرض مبارکش برسانیم. من پیش رفتم، سلام کردم، خود را معرفی کرده، چون حضرتش مرا شناخت، گفتم: حسین جان! آن عرب را دیدید که با فاصله زیادی از شما میگذشت؟ ...
انتهای پیام/