به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حکایت آبادان، حکایت مردمی شجاع و شهادت طلب است که به رغم محاصره آن از سوی دشمن بعثی، ایستادند و اجازه ندادند تا وجبی از آن خاک به دست دشمن بیفتد.
پس از گذشت ۴۰ روز از شروع جنگ تحمیلی یعنی نهم آبان سال ۱۳۵۹ و در حالی که دشمن شهر مقاوم آبادان را به محاصره خود در آورده بود و با زدن پل و عبور از رودخانه بهمنشیر و رسیدن به روستای سادات و سپس نخلستانهای ذوالفقاری قصد تصرف شهر را داشت، حماسه مردمی منطقه ذوالفقاری آبادان رقم خورد و اگر هوشیاری و حضور به موقع مردم نبود شهر آبادان نیز همچون خرمشهر به تصرف عراق در می آمد و ادامه جنگ دچار تغییرات اساسی می شد و جبران آن را برای مدافعان اسلام دشوارتر می کرد.
عبور از رودخانه و ورود به ذوالفقاری
ذوالفقاری آخرین منطقه در شهر آبادان و کنار رودخانه بهمنشیر با انبوهی از نخلستانها است که ساحلی زیبا را در کنار رودخانه همراه با عطر معطر سبزیجات کشت شده در میان نخلستانها به وجود آورده و البته مردمی که مهربان، قانع و شجاع در خانه های ساده خود زندگی می کنند.
غلامرضا پاکروح از نیروهای مردمی جانباز در حماسه ذوالفقاری در مورد ورود ارتش بعث عراق به منطقه ذوالفقاری می گوید: من مقابل در سپاه بودم که دریاقلی که تا آن زمان تنها نامش را شنیده بودم سر رسید و با حالتی پریشان دائم می گفت می خواهم فرمانده سپاه را ببینم، من که فقط یک بسیجی بودم موضوع را با یکی دیگر از دوستانم مطرح کردم.
عبدالحسن بنادری فرمانده عملیات وقت سپاه آبادان نیز می گوید: به من اطلاع دادند که یک نفر آمده و با شما کار دارد، البته در آن زمان او را نمی شناختم، او به من گفت: «عراقی ها از بهمنشیر آمدن توی ذوالفقاری و می خواهند شهر را بگیرند». از وی پرسیدم شما کی هستی؟ گفت: «من دریا قلی هستم و در منطقه ذوالفقاری اوراق فروشی دارم، صبح زود عراقی ها از رودخانه عبور کردند». بهش گفتم در راه که می آمدی کسی را هم دیدی؟ گفت: «در مسیر هرکس را دیدم بهش خبر دادم»، این را گفت و رفت.
بعد از شنیدن این خبر نیروهایی را که در سپاه آبادان بودند در قالب گروههای دو یا سه نفره (۹ گروهان) سازماندهی کردیم و تعدادی از آنها را به خرمشهر و بخشی دیگر را نیز به منطقه ذوالفقاری اعزام کردیم که البته در میانشان سه نفر بیسیم چی هم بود، حماسه ذوالفقاری تقریبا تا غروب آفتاب ادامه پیدا کرد و جبهه تقریبا آزاد شد، دشمن شکست خورده بود و تعدادی از آنان از بین رفته بودن و هواپیماهای فانتوم نیز پل شناور عراقی ها را زده بود، فرمانده ارشد اسرای عراقی در منطقه به این موضوع اذعان داشت که ما تردیدی برای تصرف آبادان نداشتیم و قصدمان تصرف آن بود اما سرعت عمل مردم در آن زمان قدرت فرماندهی عراق را از آنان گرفته بود.
رضا جوشی یکی از نیروهای مردمی مسجد امام حسن مجتبی ذوالفقاری در این باره می گوید: مسجد امام حسن مجتبی از همان اوائل جنگ فعال بود و نیروهای ذخیره سپاه و دادگاه انقلاب در این مسجد مستقر بودند، آن روز در داخل سنگر مقابل مسجد بودیم که شهید دریاقلی با آن هیجانی که داشت آمد و به ما گفت: عراقی ها از طریق پلی که بر روی بهمنشیر مقابل روستای سادات زدند وارد این روستا شدند و خود را به نخلستانهای ذوالفقاری رسانده اند، پس از شنیدن حرفهای دریاقلی من به داخل مسجد رفتم و به حاج آقا اراکی که در آن زمان مسئول مسجد بود خبر ورود عراقی ها و استقرار نیروها، ادوات و تجهیزات مهندسی فراوانشان در منطقه ذوالفقاری برای تصرف آبادان را گزارش دادم، آقای اراکی نیز سریع و پس از سازماندهی ۱۵ نفر از بچه های مسجد، یک نفرشان را به پاسگاه خسروآباد، یکنفرشان را به سپاه آبادان و مابقی را نیز راهی ذوالفقاری کرد،آن روز در ذوالفقاری غوغایی برپا بود.
مجید عابدی از نیروهای مردمی مسجد الرسول ذوالفقاری می گوید: ساعت هفت صبح از صدای شلیک تیر توسط عراقی ها که به قوطی های کنسرو برخورد و آنها را به بالا پرتاپ می کرد بیدار شدم، زنی در حال شستشوی لباس در کنار آب بود که پس از شنیدن صدای تیراندازی دوان دوان به سمت خانه شان در نخلستان رفت، من نیز دوان دوان به سمت نیروهای مستقر در مسجد رفتم تا غیر عادی بودن شرایط را به اطلاع آنان برسانم، همین طور که به سمت مسجد می دویدم شاهد حرکت و حضور خیل عظیمی از مردم، بسیجیان، نیروهای شهربانی و کمیته بودم که برای مقابله به منطقه ذوالفقاری آمده بودند.
یک روز پیش از ورود عراقی ها
هجوم نیروهای بعث عراق به کشورمان حاصل ناکامی ها و شکست های مختلف دشمنان در مقابله با انقلاب اسلامی بود که سبب شد تا رژیم حاکم بر عراق به دستور اربابان خود به مقابله با این انقلاب بپردازند، روستای سادات در شمال رودخانه بهمنشیر روبروی محله ذوالفقاری آبادان قرار دارد، مردم این روستا پس از گذشت چهار ماه در فصل گرما در حال جمع آوری محصولات خرما و میانه کاری شان بودند که با آغاز جنگ کارشان نیمه تمام ماند اما همچنان به زندگی خود در میان آتش دشمن ادامه می دادند.
محمد علی دریس از اهالی روستای سادات آبادان می گوید: غروب بود که برادرم به سمت جاده می رفت به یک باره برگشت و به من گفت: ابوعادل برگرد و همین طور که روی زمین دراز می کشی ببین از طرف منطقه مارد خاکی به سمت ما می آید، سریع به حالت درازکش درآمدم و دیدم که درست می گوید، این خاک مربوط به عبور تانک های عراقی ها به همراه ادواتشان از جاده بود، عراقی ها وارد روستا شدند، ساعت ۱۲ شب بود که دیدیم با لودرهایشان دست به کار تخریب نخلستانها شدند، از خانه هایمان بیرون آمدیم که ناگهان عراقی هایی که با اسلحه وارد روستا شده بودند فریاد زدند: هیچ کس بیرون نیاید و الا آسیب می بیند، زنان و کودکان در سنگرها پناه گرفتند و از ترس صدایی از کسی بلند نمی شد، تا صبح همانجا ماندیم، کسی به ما نگفت که اینجا بمانیم ما خودمان ماندیم آخر زمین ها و خانه و زندگیمان اینجا بود.
سید احمد موسوی یکی دیگر از اهالی روستای سادات آبادان می گوید: یک روز پیش از ورود عراقی ها به آبادان، رد خاکهای که از دور به سمت ما می آمد دنبال کردیم، دیدم یکسری تانک به سمت انتهای نخل ها که به آن سبخی می گفتند می رفتند، تا ظهر این کار ادامه داشت، بعد برای یکی دو ساعت عبور تانکهای عراقی متوقف شد و دوباره از بعد از ظهر شروع شد، مردم روستا وارد حسینیه محل شدند و پناه گرفتند، عصر حوالی ساعت ۶ یا ۷ بود که یکی از بچه های محل آمد و گفت: عراقی ها به روستایمان نزدیک شدن، ما هم آنها را دیدم و از لباسهایشان شناختیم، عراقی ها هر کس را می دیدن به سویش تیراندازی می کردند. در خانه ما منبری بود که عراقی ها با پرتاب نارنجک آن را نابود کردند و سپس با اسلحه کلاش شروع به شلیک به سمت این جایگاه کردند که هنوز هم ترکش های آن انفجار بر پیکره دیوارها هست.
در طرح اولیه، ارتش بعث عراق دو محور پیشروی به سمت خرمشهر و به سمت آبادان را مد نظر قرار داد که با عبور از غرب رودخانه کارون وارد آبادان شدند، با توجه به مقاومت نیروهای نظامی و درگیریهای محلی، عراقی ها ابتدا جاده آبادان به اهواز و سپس جاده آبادان به ماهشهر را تصرف کردند، عراقی ها که تجربه تلخی را از تصرف خرمشهر با ورود به شهر به دست آورده بودند از ورود به مرکز شهر آبادان خودداری کردند و با نقشه ای دقیق و حساب شده، شهر آبادان را دور زدن و پس از انجام کارهای شناسایی وارد روستای سادات شدند.
سلمان دریس از دیگر اهالی روستای سادات می گوید: قبل از ورود عراقی ها یک نفر با پیکان سفید وارد روستا شد، دوری زد و برگشت و به من گفت: من در اینجا گم شده ام و نمی دانم که چطور باید به سمت روستای ملاکه و سیحان بروم و من هم راه را به او نشان دادم، ظاهرش مانند ایرانی ها بود اما بعد متوجه شدم که او یک عراقی است و برای شناسایی منطقه آمده، او دوباره از من پرسید این اطراف پاسگاه و یا نیروی رزمنده ای هست و به او گفتم نه اینجا چیزی نیست، از من پرسید اینجا کجاست و من بهش جواب دادم روستای سادات و در سمتی دیگر روستا آلبوعبادی و در طرفی دیگر روستای بودهله است و خلاصه همین طور چند سوال دیگر هم پرسید و رفت. ساعت ۱۲ شب بود که ناگهان از بیرون صدای داد و فریاد شنیدیم، از یکدیگر می پرسیدیم چه شده است؟ از یک سو صدای لودرها و از سوی دیگر فریادهایی به گوش می رسید، بله عراقی ها وارد روستا شده بودند و صدای مسئولشان به گوش می رسید که می گفت: این خانه را خراب کنید، آن یکی را هم خراب کنید و همین طور دستور تخریب می داد، نیروهای مهاجم عراقی برای آنکه نقشه طراحی شده خود را بدون هیچ دردسری عملی کنند خانواده های روستا چه مرد و چه زن و کودک بی دفاع را از خانه هایشان بیرون کشیدند و در حسینیه روستا حبس کردند، ترس و وحشت همه را فرا گرفته بود، فرمانده عراقی ها دائم تهدید می کرد که اگر کسی خارج شود کشته می شود.
مرتضی دریس از اهالی روستای سادات آبادان نیز می گوید: تقریبا ساعت ۱۲ شب بود که عراقی ها در حالی که نخل ها را سرنگون می کردند وارد روستا شدند، صدای لودرها و تراکتورهایشان به وضوح شنیده می شد تا اینکه صبح شد و شروع به دور زدن کردند، پدرم به سمت در رفت تا آن را باز کند که به یکباره عراقی ها وارد خانه شدند و پرسیدن اینجا پاسدار هست؟ بیشتر دنبال پاسدارها بودند جواب دادیم نه اینجا کسی نیست، در میان عراقی ها یک نفر سعودی که سلاح کلاشینکف داشت به چشم می خورد که قصد حمله به پدرم را داشت، روستای سادات گذرگاه رسیدن به کوی ذوالفقاری آبادان بود لذا ارتش بعث به شکل مخفیانه وارد آن شده بود و مردمی که در حال حرکت به سمت آبادان بودند را اسیر و یا در حسینیه محل حبس کردند، تا بتوانند به شکل غافلگیر کننده ای وارد کوی ذوالفقاری شوند.
روز حماسه
جنگ همچنان ادامه داشت، ارتش بعث عراق پس از استقرار در روستای سادات و هموار کردن مسیر روستا با از بین بردن نخلستانها، ادوات جنگی خود را از طریق پل متحرکی که بر روی رودخانه بهمنشیر ساخته بودن عبور دادن و پس از ورود به روستای سادات از آن جا به سمت نخلستانهای کوی ذوالفقاری حرکت کردند، پس از پیاده شدن نیروهای تکاور عراق بر ساحل کوی ذوالفقاری اقدام به شناسایی اولیه کردند، در آنجا یک مغازه اوراق فروشی بود که صاحبش دریاقلی نام داشت او پس از مشاهده نیروهای عراقی و پیش از روشن شدن هوا خود را به مساجد و مراکز نظامی رساند و حضور نیروهای عراقی به منطقه ذوالفقاری را خبر داد، پس از اطلاع از این مسئله مردم آبادان برای دفاع از انقلاب، خاک و ناموسشان به سمت ذوالفقاری حرکت کردند.
سردار مکی یازع از رزمندگان و پاسداران سپاه وقت آبادان می گوید: همه مردم وقتی وضعیت غیر عادی حضور عراقی ها به منطقه ذوالفقاری را شنیدن با هر آنچه در اختیار داشتن به سمت ذوالفقاری حرکت کردند، رادیو آبادان آن زمان حکم بیسیم را داشت و تمام اطلاعات را به شهروندان می رساند، از رادیو اعلام شد که عراقی ها از بهمنشیر وارد ذوالفقاری شده اند و قصد دارند تا نواحی مختلف شهر را بگیرند و لذا بایستی آمادگی رزمی خود را حفظ کنید و از این فرصت برای سرکوب کردن متجاوز به خاک و سپردن لاشه های متعفن مزدوارن عراقی استفاده کنید ضمن آنکه نیروهای مردمی برای همکاریهای لازم، بسیج شوند. ما با دو دستگاه ماشین تویوتا به سمت ذوالفقاری حرکت کردیم وقتی به خانه های انتهای ذوالفقاری در سی متری رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و از آنجا به بعد شروع به پیاده روی کردیم، در مجموعه ما علاوه بر برادران، خواهرانی نیز در قالب امدادگر همراه و کمک حال بودند، البته در بیشتر درگیریها در سطح شهر آبادان خواهران نیز در کار امدادگری کمک می کردند.
ساعت هفت و نیم صبح بود که به انتهای سی متری ذوالفقاری رسیدیم اما درگیری آنقدر شدید بود که تا آمدیم به سمت رودخانه برسیم ساعت ۱۲ و نیم ظهر شده بود(فاصله ۶۰۰ متر بود) همه اش درگیری بود و به راحتی امکان عبور نداشتیم، مجبور بودیم تا به حالت درازکش یا با پنهان شدن پشت این نخل و آن نخل خودمان را به کنار رودخانه برسانیم، وجود تعداد بالای جنازه های عراقی و پیکر شهدای خودمان در کنار رودخانه نشان از شدت بالای درگیریها داشت، عده ای از مردم در میان جنازه های عراقی می چرخیدن و سلاحشان را جمع آوری می کردند تا از همانها علیه خودشان استفاده کنند، ما که تا آن زمان تنها ژسه و برنو داشتیم الان دیگر کلاشینکف هم به آنها اضافه شده بود، آری نخستین حماسه مردمی در ایران و نخستین شکست عراقی ها پس از ۴۰ روز در منطقه ذوالفقاری آبادان رقم خورد، شکستگی که برای ایران شکوه آفرید.
محمد فرخی از نیروهای امدادگر و پاسدار سپاه می گوید: شب در بیمارستان بودیم که حوالی صبح مجروح آوردند، پرسیدیم این مجروحان از کجایند که گفتن ذوالفقاری، تعجب کردیم، با شنیدن این حرف به سمت ذوالفقاری راه افتادیم، برنامه گروه ما که شامل دو دستگاه آمبولانس بود این بود که هر جایی اتفاقی رخ داد و به ما اطلاع دادند سریعا خودمان را به آنجا برسانیم و به این ترتیب دم دمای صبح با آمبولانس رفتیم ذوالفقاری، ما با آمبولانس از کنار جاده حرکت کردیم و در حین حرکت دریاقلی را با موتور یاماها ۱۲۵ دیدم که یک جعبه مهمات را روی باک موتورش گذاشته و با پاهایش آن را گرفته بود، حوالی منطقه ذوالفقاری که رسیدیم آمبولانس کنار زد و من به داخل نخلستان رفتم، در آنجا مجروحان زیادی از مردم دیده می شد، همه برای دفاع از شهرشان و عقب راندن عراقی ها آمده بودند.
عباس میاحی رزمنده نیروهای مردمی می گوید: در جاده خسروآباد در حرکت بودیم تیرهای دشمن آنقدر نزدیک مان به این سو و آن سو می خورد که هر لحظه به نظر می رسید کارمان تمام است، در این حین آقای رئیسی یکی از همرزمان برای روحیه دادن به بچه ها شروع به خواندن سرودهای حماسی به شکل بندری کرد و این کارش همه ما را به خنده واداشت، وقتی به ذوالفقاری رسیدیم در کوچه ها با شنیدن صدای مهیب و مداوم خمپاره زمین گیر شدیم.
حجت الاسلام غانم جاسمیان جانباز و پاسدار سپاه آبادان می گوید: برای پاکسازی منطقه ذوالفقاری رفته بودیم، حرکتمان را از ابتدای ذوالفقاری در کنار رودخانه بهمنشیر به سمت قبرستان آغاز کردیم عراقی ها مانند باران به سمت ما تیراندازی می کردند، بهترین کاری که نیروی هوایی ما انجام داد آنکه پل دست ساز عراقی ها را که بر روی رودخانه بهمنشیر احداث کرده بودند را نابود کرد و آن دسته از عراقی هایی که در آبادان بودن به دست ایرانی ها اسیر شدند، شدت تیراندازی به سمت من زیاد بود به خاطر همین خودم را به داخل یکی از نهرهای مجاور انداختم، سرم را آوردم بیرون تا قبل از شلیک آرپیجی محیط را ورانداز کنم و مطمئن شوم که تیرم به هدف اصابت می کند، نشستم تا شلیک کنم که به یکباره گلوله ای به سرم خورد و با کمر پرت شدم توی نهر، کلاه کاسکت سرم بود فکر کردم کلاه روی صورتم افتاده که نمی توانم چیزی را ببینم اما نه من به خاطر اصابت گلوله بود که قادر به دیدن نبودم، تیز ار گوشه چشم چپ وارد و از گوشه چشم راستم خارج شده بود و لذا دیگر قادر به دیدن هیچ چیز نبودم.
سردار غلام نوروزی رزمنده پاسدار سپاه آبادان می گوید: اولین جایی که مورد هجمه قرارگرفت نیروهایی بودند که در میان کوره های آجر پزی مستقر در حاشیه ذوالفقاری بودند، بچه های ما دو نفر از عراقی هایی را که در این کوره ها بودن را با تیر زدند و این منطقه را آزاد کردند، عراقی ها در خانه ای در منطقه ذوالفقاری مستقر شده بودند که ابتدا متوجه حضورشان نشدیم اما از لباسهای خاکی رنگشان و کلاشینکف هایی که در دست داشتند متوجه شدیم که عراقی اند و بلافاصله به سمت آنها تیراندازی کردیم و آنها نیز پشت ساختمان فرار کردند، روز پس از عقب نشینی دشمن تمام اجساد عراقی و نفربرهایشان در آب و در ساحل رودخانه بهمنشیر به وضوح دیده می شدند، باور اینکه شکست نخواهیم خورد و حق با ما است چیزی بود که مردم آبادان آن را در حماسه ذوالفقاری به طور صد در صد نشان دادند.
خبر پیروزی اعلام شد
پس از خروج عراقی ها از منطقه ذوالفقاری بار دیگر شادی در میان مردم برپا شد، رادیور آبادان در آن زمان متنی را با گویندگی سید محمد صدر هاشمی اینگونه برای مردم منتشر کرد: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید خواهران و برادران آبادانی توجه فرمائید طبق اخبار رسیده از اتاق جنگ آبادان، نیروهای کفر پیشه صدامی که از رودخانه بهمنشیر عبور کرده و خیال اشغال شهرمان را داشتن در کوی ذوالفقاری با مقاومت سلحشوران ما روبرو شده و پس از تحمل تلفات و ضایعات فراوان ناگزیر از فرار شدند، صدها تن از این جنایتکاران به هلاکت رسیدند که بسیاری از آنان به رودخانه بهمنشیر ریخته شدن و دهها تن ا زآنان اسیر و هم اکنون در حال ارجاع به پشت جبهه هستند و بسیاری از خودروها، مهمات و سلاحها از عراقی های متجاوز در منطقه باقی مانده و هم اکنون نیروهای مزدور به آن سوی بهمنشیر رانده شدن و همچنان زیر آتش رزمندگان ما قرار دارند، آفرین به رزم دلاورانه فرزندان قهرمان اسلام آفرین به ایمان استوار دلاوران مکتب توحید الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر».
شکست حصر آبادان
آبادان اما در کل با وجود بیرون راندن دشمن از شهر، ۳۴۵ روز آبادان در محاصره دشمن بود اما مردم شهر و دریارشان را ترک نکردند، آبادانی ها در کنار سایر رزمندگان اسلام که از شهرهای مختلف کشور آمده بودند برای جلوگیری از سقوط شهرشان ایستادگی و مبارزه کردند، و دشمن به رغم محاصره شهر به شکل نعل اسبی، اما هیچگاه موفق به تصرف آن نشد و نخستین شکست ارتش بعث عراق در کوی ذوالفقاری رخ داد و عراق مزه تلخ شکست را در حماسه ذوالفقاری زمانی که به عقب رانده شدند، چشید.
پنجم مهر ماه سال ۱۳۶۰ نقطه عطفی در تاریخ هشت سال دفاع مقدس به شمار می آید. در این روز؛ اولین عملیات گسترده ایران در مقابل ارتش متجاوز عراق با موفقیت کامل صورت گرفت و شهر آبادان پس از یک سال از محاصره دشمن بعثی خارج شد.
منبع: مهر
انتهای پیام/