به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از قم، حافظه ی تاریخ نقش های ماندگار دلاور مردان عرصه ی دفاع مقدس را در خود ثبت کرده است،تصاویر مردان شجاعی که به مفاهیم ایثار و گذشت معنایی تازه دادندو سال ها ست که تصویری در قاب قدیمی مونس مادران شهدا در غم فراق فرزندشان است.
جای جای شهر و روستا نشان از شما دارد،غیور مردانی که برای حفظ آب و خاک از جان مایه گذاشتید،از شما گفتن زمان و مکان نمی شناسد لحظه لحظه هایمان را مدیونتان هستیم.
به سراغ مادر سردار شهید محمد حسین کبیری ساکن روستای خورآباد از توابع کهک رفتیم،ما را مهمان خانه کوچکش در روستا می کند،تصویری بزرگ از سردار شهیددر قاب قدیمی در خانه توجه ات را به خود جلب می کند، مادر سال هاست درد و دل های مادرانه اش را در گوش تصویر فرزندش شهیدش سردار محمد حسین کبیری نجوا می کند.
خطوط چین و چروک صورت مادر حکایت از سال ها فراق در غم نبود فرزند شهیدش دارد،پای صحبت ها و درد و دل های مادرانه اش نشستم.
فاطمه باقری هستم مادر سردار شهید محمد حسین کبیری،پدرش کشاورز و مرد زحمت کشی بود دختر برادرم را برایش گرفتیم زمانی که به جبهه رفت درس را رها کرد فرزند و همسرش را به ما سپرد انقدر این بچه دلسوز و با محبت بود طوری که گفت مهریه زنم را بپردازید بعد شهادتم .
یه دلبستگی خاصی به مادربزرگش داشت ،سربازیش سنندج بود مادربزرگش رفت دیدنش، ،بسیار شجاع و با اخلاق و مهربان بود(اشک ازچشمانش جاری می شود)همیشه بخشنده بود غذاشو با فقرا تقسيم می کرد،در همسايگی ما پيرزنی، زندگی می کرد بی کس و کار بود، از سپاه که می آمد،به سراغش می رفت، بهش رسيدگی می کرد براش از شهر خريد می کرد می برد، ظرف و ظروفش را می شست ،خانه اش را جارو می زد، بعدش به منزل ما می آمد.
درروستای ما روحانی فاضلی بود که دارای شرايط امامت جماعت بود، اما چون کسی او را نمی شناخت به او اعتنا نمی کرد تا پشت سرش به نماز بایستند. با توجه به اهميت برگزاری نماز جماعت، ايشان کسی را که مورد تأييد مردم بود آورد تا به عدالت آن روحانی گواهی دهد. بالاخره با تلاش و پیگیری های محمدحسین نماز جماعت در روستای خور آباد برپا شد.
پسرم سال 61 در عملیات رمضان به شهادت رسید.فرمانده گردان مالک اشتر بودوقتی خبر شهادتش را آوردند تمام فرماندهان گریه می کردند که همچین سرداری را از دست داده اند، 36 سال است که فرزندم به شهادت رسیده انگار برایم صد سال است که گذشته. همیشه به فرزندم افتخار می کنم پسرم در راه اسلام و ائمه رفت.
به تصویر فرزند شهیدش در قاب عکس قدیمی اشاره کردم،اشک در چشمانش حلقه می زند،دستان رنج کشیده اش را بر سر تصویر فرزند شهیدش می کشد،نقاشی را می بوسد و می گوید:الهی دور سرت بگردم مادر،تو فدای حضرت علی اکبر امام حسین شدی، خوش به سعادتت عزیز دل مادر.
هر روز به پسرشهیدم سلام می دهم ،انگار همیشه کنارمه، حرفامو گوش می کنه .صبح که از خواب بیدار می شوم برای نماز،تصویرشو می بینم صلوات می فرستم ،دعا می کنم براش می گم مادر خوشا به سعادت ضمانت من را بکن پیش حضرت زهرا سلام الله علیها،رو سفیدم کردی مادر.
نقاشی را که می بینم دلشاد می شوم از این که فرزندم در راه خدا دادم هر روز باهاش حال و احوال می کنم دلم باز می شود. این نقاشی همیشه روبرومه می گم مادر شیرم حلالت.خیلی خوشحالم که فرزندم فدای علی اکبر امام حسین شد خیلی جوان بود که شهید شد.
وقتی نقاشی را می بینم انگار حضور دارد حرف هایم را می شنودباهاش درد و دل می کنم.
بعد از شهادت عکس فرزندم را به بنیاد شهید دادیم از روی آن نقاشی کشیدند زمانی که نقاشی را تحویل گرفتیم خیلی گریه کردم انقدر شباهت داشت انگار پسرم زنده شده.
نمی دانم چه کسی نقاشی را کشیده بهش می گم دستت درد نکنه نقاشی خوشگل از پسرم محمد حسین کبیری کشیدی که هر روز می بینم دلم باز می شود.
طراحی از چهره شهدا به مدد نقاشان دفاع مقدس است که چراغی کوچک برای زنده نگه داشتن یاد شهدا روشن کرده اند،هنرمندانی که هنر خود را صرف ارزشهای دفاع مقدس کردند، چهره آسمانی شهدا را روی بوم میآوردند و به خانواده شهدا هدیه میدادند.
هنرمندانی که آثارشان در قابی قدیمی روایت سالها دلدادگی مادر به فرزند شهیدش است.
به سراغ یکی از هنرمندان دفاع مقدس که افتخار بزرگی چون طراحی از عکس شهدا را در کارنامه هنریش دارد،رفتیم،استاد این روزها دستی هم بر قلم خطاطی دارد،اتاق کارش مملو از آثار خطاطی ،خط نوشته ،تهذیب است.
محمود مدنی هستم،متولد 1330 هستم فوق لیسانس نقاشی دارم و مدرس دانشگاه هستم،نقاشی و خطاطی را از پدرم آموختم.نخستین طراحی چهره یا همان پرتره را از یکی از اقوام نزدیک انجام دادم که در ازای آن پول خوبی به من داد.بعدها نقاشی از چهره امام خمینی را بسیار کار می کردم. در 15 خرداد سال 1342 نقاشی از امام خمینی(ره) به طور مخفیانه در زیرزمین یک خانه انجام دادم.که خانه لو رفت.کماندوها به منزل ریختند و ما هم از لوله بخاری فرار کردیم.
پس از شروع جنگ تحمیلی شهدایی تقدیم نظام و انقلاب شد.آن زمان عکاسی انقدر پیشرفته نبود و ما کار طراحی از چهره شهدا را انجام
می دادیم، مثلا بعد از ظهر چهار عکس شهید می آوردند و باید از روی آن ها طراحی می کردیم.معمولا تشییع شهدا بسیار شلوغ می شد و حداکثر عکس 40*30 بود و همه می خواستند بدانند چه کسی شهید شده است.تصاویر می بایست بزرگ باشد. تنها امکانات ما رنگ پلاستیکی،قلم،پارچه چلوار و کلاف چوبی بود. منگنه کوب نداشتیم و با دست منگنه ها را می کوبیدیم تا آن که یک نجار دستگاه منگنه کوب به من داد و کارم راه افتاد.
آن سال ها امکانات زیادی وجود نداشت برای طراحی،امکانات ما در حد قلم و رنگ خشک بود و پارچه چلوار که این نقاشی ها برای زمان تشییع با ابعاد بزرگ طراحی می شد. و از آن جا که عکس های زیادی از شهدا را می آوردند و من باید به سرعت نقاشی ها را تحویل می دادم ساعت ها به کار طراحی می پرداختم زمانی که عکس شهدا را برایم می آوردند باید تا ظهر فردا که زمان تشییع شهید بود کار را تحویل می دادم یک اتاق کوچک داشتم با دو کودک خردسال که باید می ذاشتیم بچه ها بخوابن که ندوند وسط کار رنگ بریز رو بوم،مشوق اصلی کارهایم همسرم بود ایشون به امور منزل و درس و مشق بچه ها رسیدگی می کردن تا من با خیال راحت روی کارم تمرکز کنم،ایشون خیلی حمایتم کردن همیشه کارهایم را می دیدند می گفتن خیلی شباهت در آورده اید از عکس شهید.ایشون همیشه همراه و هم قدم من بودند.
از آن جا که در طول روز باید تصاویر شهدای زیادی را کار می کردم و این کار زمان زیادی می برد،اوایل دستگاه اوپک نداشتیم و ساعت های زیادی زمان می گذاشتیم برای طراحی،دستگاه اپک به کمک ما آمد،برای اپک کردن تصاویر باید محلی تاریک را در نظر می گرفتیم اپک از یک آینه با زاویه 45 درجه و یک عدسی تشکیل شده بود،عکس را داخل دستگاه قرار می دادیم و تصویر بسیار بزرگ بر روی دیوار شکل می گرفت،که این کار کمک زیادی برای طراحی چهره کرد و کار نقاشی با سرعت بیشتری انجام می شد.
تصاویر شهدای روحانی زمان کمتری برای طراحی می برد به خاطر لباس و محاسن که بیشتر کار را پوشش می داد، اما تصاویر شهدای کم سن و سال زمان بیشتری می برد به واسطه ی ریزه کاری های طراحی چهره اعم از این که موهای تراشیده شده و سبیل تازه سبز شده را با ظرافت خاصی باید طراحی می کردیم.اما کار به قدری شیرین بود که سختی های مسیر را هموار می کرد، خیلی از چهره هایی که طراحی می کردم از دوستان صمیمی ام بودند دوستانی که مدت ها با هم بودیم و حالا باید تصویرشان نقاشی می کردم و تمام مدت اشک می ریختم.گاهی انقدر درگیر طراحی چهره می شدم که نمی دانستم کی کار را شروع کردم و کی تمام شد.
چهره ی نخستین شهیدی که طراحی کردم،شهید هادی کریمی بود،که مدرسه ای در منطقه آذر به نام وی است،برایم مهم بود کاری که تحویل می دهم جاذبه خوبی در خانواده شهید داشته باشد استرس داشتم زمانی که خانواده شهید نقاشی را تحویل گرفتند،گریه می کردند پسرمان زنده شده و این بهترین حس و حالی بود که داشتم که توانستم خانواده شهید را خوشحال کنم.
معمولا پدر شهید برای تحویل نقاشی می آمد،و بیرون برادرها و سایر اقوام نزدیک شهید حضور داشتند،پدرهای شهدا همیشه می خواستن به سایر اعضای خونواده روحیه بدهند،زمانی که نقاشی رو تحویل می گرفتند به سینه ی خود می چسباندند و اشک از گونه هایشان جاری می شد،خیلی حس و حال خوبی بود از این که نقاشی که من از عکس شهید انجام دادم غم نبود فرزندشان را تسکین می دهد و یادگاری ماندگار خواهد شد.وقتی پدر شهید نقاشی رو می برد همراهان شهید که آمده بودند با دیدن نقاشی گریه می کردند، روضه ای برپا می شد.
خاطرم هست یکی از برادران شهید برای تحویل گرفتن نقاشی آمد وقتی نقاشی را دید به قدری اشک ریخت که نقاشی خراب شد چون با قلم خشک کار می کردیم این اشک باعث شده بود تمام رنگ پخش بشود،خیلی حس و حال عجیبی بود
بنده یک هزارم آن رسالت را هم نتوانسته ام انجام دهم،در زمان جنگ هر کس در حد توانایی خود قدمی بر می داشت،اون ها خونشان و جانشان را دادند گفتیم ماهم چند ساعت وقت بذاریم قلم بزنیم براشون خونواده هاشون رو خوشحال کنیم.نیت کرده بودم نقاشی غیر از شهید انجام ندهم خیلی ها می گفتن نقاشی ما را هم بکش در ازای آن پول می دهیم قبول نمی کردم.من حتی یک ریال هم بابت نقاشی شهدا دریافت نکردم.
سوال خوبی را مطرح کردید،به میزان زیادی هنرم را مدیون دفاع مقدس هستم من در جریان جبهه و جنگ و طراحی از چهره شهیدان، هنرم متبلور شد چرا که طراحی چهره شهدا به غیر از مهارت اصول نقاشی و ظرافت های طراحی دغدغه ایمان به هدف شهدا ر ا هم داشته است. تا اندازه ی زیادی خود شهدا کمک می کردند،به طوری دست من کار رو اجرا می کرد،فرمان از یه جای دیگه بود خب ما معتقد هستیم به این که شهدا زنده هستند،خیلی پیش می آمد که می گفتند این نقاشی که از چهره شهید انجام دادید اصلا لبخندی نداشت من می گفتم خودم هم نمی دانم خود به خود ایجاد شده و این نشان دهنده این بود آرمان و هدف شهدا ناخودآگاه در تصاویر چهره شان مشهود می شد.
خاطرم هست یک بار 105 شهید آوردن قم رفتیم سردخانه برای تحویل ،یکی از شهدا حاج علی بیطرفان مدیر آموزش پرورش بود،سرشو روی پایم گذاشتم من شونه داشتم از جیبم در آوردم موهاشو شونه کردم یک لبخند زیبایی داشتن ایشون،همیشه این لبخند بر لبانشون بود ما ساعت ها باهم بودیم(می زند زیر گریه) هر وقت مشکلی پیش می اومد با یه لبخند ازش رد می شدن خیلی روحیه خوب و قوی داشتن،وقتی خواستم نقاشی چهره ایشون رو انجام بدم اون لبخند زیباشون رو به تصویر کشیدم لبخندی که تا به همیشه ماندگار شد.
سلام بر مادران شهدا،دلیر زنانی که دراین آب و خاک به تاسی از حضرت ام البنین(س)برای سربلندی اسلام و جاودانگی ایران اسلامی، همسران و پسران خود را زیر قرآن رد کردند و ذره ای از اعتقادات راسخ خود دست نکشیدند و پیروی از ولایت را سر لوحه ی امور خود قرار دادند، درود بر همسران و مادران شهدای هشت سال دفاع مقدس که همچون ام البنین در غم فراق فرزندان شهیدشان عاشقانه صبوری کردند.
انتهای پیام/ش
گزارش از زهره شعبانی