به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ اطراف خیابان جمهوری تهران، چند سالن قدیمی سینما وجود داشت که امروز تعطیل شدهاند. «سینما کریستال» در تقاطع خیابان لالهزار و جمهوری که به اکران فیلمهای هنری مشهور بود، سینما «شهرقشنگ» قبل از سهراه جمهوری و «سینما همای»، نرسیده به چهارراه استانبول. این سالنها دیگر هیچکدامشان فعال نیستند، اما در عوض، زیر پل حافظ، مجموعه تجاری بزرگی به نام «چارسو» تاسیس شده است که در یکی از طبقات آن، چند سالن نمایش فیلم قرار دارد. چارسو را میتوان به مثابه نمادی از وضع فرهنگی-اجتماعی موجود در نظر گرفت؛ اولویت سرمایه و حاشیهنشینی فرهنگ. در سالنهای قدیمی سینما که اطراف مکان امروزین همین پردیس تجاری چارسو، روزگاری رونق داشتند، این بوفههای فروش مواد خوراکی و بساط فروش پوسترهای فیلم بودند که حولوحوش سینما ایجاد میشدند؛ اما حالا این سینماست که باید مثل طفیلی سرمایه، به حیات محدود خودش در بالاترین و دور از دسترسترین طبقات برجهای تجاری قانع باشد.
بیشتر بخوانید: چه خبر از تولیدات سینمایی ایران/ نقش آفرینی یک کارگردان در نقش سهراب سپهری!
چارسو ظاهر پر زرق و برقی دارد. فروشگاههای تلفن همراه در آن با دکورهای گرانقیمت و نورپردازیهای چشمگیر، جلوه یک بازار امروزی را به وجود آوردهاند. در طبقه پنجم چارسو فودکورتهای فراوانی هم وجود دارد که بهرغم قرار گرفتن این ساختمان تجاری در مرکز شهر، حتی معمولیترین غذاها را به گرانترین قیمتها میفروشند. برای رسیدن به سالنهای نمایش فیلم چارسو در گوشهای از طبقات ششم و هفتم باید از میان پاساژ و مغازههایش بگذرید. در پیشانی نمای بیرونی چارسو، تلویزیونهای بزرگی بهعنوان تابلوی ساختمان نصب شدهاند که در آنها تبلیغات مربوط به مجتمع تجاری- فرهنگی چارسو پخش میشوند. یکسری از این تبلیغات مربوط به فیلمهایی هستند که سالنهای چارسو نمایششان میدهد.
کیفیت بصری این تابلوها بالاست و تیزرهای بیصدای فیلمها لابهلای هیاهوی دستفروشانی که مقابل پاساژ علاءالدین همهمه میکنند، گاهی عابران یا مسافرکشان موتوری را در تماشای خودشان به خلسهای بیصدا میبرند. دیدن این صحنه که یک نفر در مقابل چارسو یا در ایستگاه اتوبوس آن سوی خیابان، ایستاده باشد و به تیزر بیصدای این فیلمها زل زده باشد، در طول روز و بهخصوص ساعات پر رفتوآمد شب به کرات اتفاق میافتد. کسانی هستند که در نیمکتهای روبهروی چارسو مینشینند و به آن تابلوها خیره میشوند. حتی کسان دیگری را میشود دید که سوار بر موتورسیکلت، لحظاتی را محو در این تابلوها میگذرانند. در تمام این نگاهها یک حسرت عمیق دیده میشود، حسرتی که انگار با خاطره سالهای شورانگیز سینمای ایران بیربط نیست. البته شاید این چیزی باشد که از ظاهر قضیه به نظر میرسد و اگر موضوع را از خود آن عابران و تماشاگران بپرسیم، بفهمیم که نگاهها کاملا عادی بودهاند و فکر آنها در جای دیگری سیر میکرده است. از دفتر روزنامه «فرهیختگان» تا پردیس چارسو یکی دو دقیقه طول میکشد و اکثر ما هر روز از جلوی این محل عبور میکنیم. بالاخره یک بار باید دل به دریا زد و از صاحبان نگاههای خیرهای که تیزر فیلمهای سینمایی در انعکاس چشمهایشان رنگ عوض میکرد پرسید؛ به چه چیزی نگاه میکنی؟ چه فکری دربارهاش داری؟ آیا من حسرت را در نگاه تو درست حس کردهام یا تو فقط نگاه میکردی و فکرت جای دیگری بود؟ دوست داری این فیلم را ببینی؟ آخرین بار کی به سینما رفتی و...
این یک تجربه بدیع برای هر سینمایینویسی است که حداقل یک بار با صاحبان اصلی سینما گفتگو کند. اینبار یک گفتوگوی سینمایی را نه با ستارهای که لابهلای صحبتها، به تعداد بالای دنبالکنندههایش در اینستاگرام استناد میکند و بعد از تو میخواهد که این بخش را در مصاحبه نیاوری و اینبار نه با یک مسئول فرهنگی که اگر روی این صندلی ننشسته بود، شاید ۱۰ سال یک بار هم گذارش به سینما نمیافتاد، بلکه با صاحبان اصلی سینما گفتگو کردهایم؛ یا بهقول مرحوم قیصر امینپور با مردمی که چین پوستینشان؛ مردمی که رنگ روی آستینشان؛ مردمی که نامهایشان؛ جلد کهنه شناسنامههایشان؛ درد میکند....
اولین کسی که با او گفتگو کردیم، مرد میانسالی بود که روبهروی پاساژ چارسو با موتور مسافرکشی میکرد. او همنام یکی از مشهورترین خوانندههای موسیقی سنتی ایران بود. علیرضا قربانی ۴۶ سال داشت و همانطور که روی موتور سیکلتش نشسته بود، به جای اینکه برای پیدا کردن مسافر، عابران را صدا کند و دم این و آن را ببیند، زل زده بود به تیزر فیلمهای سینمایی که از تابلوی چارسو پخش میشدند. علیرضا اول فکر کرد که سوال ما درباره زلزدنش به تیزرها جنبه کنایی دارد، برای همین گفت: «اینطور نیست که همیشه بیایم و این جا بایستم. اما هروقت که بیایم این تصاویر توجهم را جلب میکند و دقایقی آن را تماشا میکنم.»، اما وقتی گفتگو گرمتر شد و احساس راحتی بیشتری کرد، گفت: «معمولا از همه صحنههایی که این تابلو نشان میدهد خوشم آمده. بارها و وسوسه شدهام که بروم و فیلمها را ببینم» و وقتی پرسیدیم کدام فیلم وسوسهات کرده که ببینی، گفت: «اینقدر زیاد بوده که دقیق یادم نمیآید چند بار بوده و کدامها بودهاند؛ ولی مثلا مهران غفوریان را که روی این تابلوها دیدم برایم خیلی جذاب بود.»
قربانی راجعبه اینکه در این تیزرهای بدونصدا چه چیزی توجه او را جلب میکند هم حرف جالبی زد: «سبک بازی بازیگران و نوع گریم آنها را که میبینم، مخصوصا گریمهایی که برای یک دوره خاص تاریخی هستند و قدیمیاند، آنها را دوست دارم.»، اما جالب است کسی که اینقدر سینما را دوست دارد و محو تیزرهای بیصدای فیلمها روی یک تلویزیون تبلیغاتی میشود، میگوید آخرین باری که برای تماشای یک فیلم به سالن سینما رفته برای فیلم «ملک سلیمان» ۱۰ سال پیش بود. او میگوید این فیلم را به همراه خانوادهاش تماشا کرده بود. یک شهروند میانسال تهرانی، متعلق به طبقه متوسط رو به پایین، چه توقعی از سینما دارد؟ فیلمها برای اینکه او را ترغیب کنند تا آنها را در خود سالنهای تاریک ببینند، چه خصوصیاتی باید داشته باشند؟ «من در کل فیلمهای تاریخی را دوست دارم، اما اولویت اصلیام این است که یک فیلم را بشود با خانواده دید. محتوا داشتن فیلم هم مهم است و دلم میخواهد از واقعیتهای زندگی ما دور نباشد.» البته غیر از جنس فیلمها که یک فاکتور مهم در این زمینه است و طبیعتا هر شهروندی باید کالای موردنظرش را در سبد فرهنگی ارائهشده ببیند تا برای خرید آن ترغیب شود؛ مسائل دیگری هم هستند که باعث دوری ۱۰ ساله این شهروند و افراد دیگری مثل او از سینما شدهاند. «برای رفتن به سینما، نه وقتش و نه توان پرداخت هزینهها را داریم. هزینهها هم فقط مربوط به خود بلیت سینما نیستند. به علاوه، وقتی که میگذاریم و میآییم به سینما هم به کار ما صدمه میزند. کار ما هم طوری است که همه ساعات روز درگیر آن هستیم؛ یعنی اینطور نیست که بگوییم صبح کار میکنیم و شب به سینما میرویم یا بالعکس. حتی ما نمیتوانیم طوری برنامهریزی کنیم که یک روز یا حتی یک نصفهروز از کارمان بزنیم، چون مخارج زندگی بالاست. از طرفی، چون بعدا در منزل هم میتوانیم فیلمها را ببینیم، دیگر با نرفتن به سینما کنار آمدهایم.»
غیر از نوع پراکندگی جغرافیایی سالنهای سینما در ایران، مشکلات اقتصادی جامعه ما که شیب آنها از سال ۹۰ به این سو تندتر شد و شتاب تصاعدی گرفت هم مزید بر علت شدهاند تا مردم عادی کمتر بتوانند به سینما بروند. صحنهگردانان امروز سینمای ایران که مهارت اصلیشان تامین سلیقه طبقات بالاتر است، اصلا از این وضعیت نگران نشدهاند و سعی در انحصار هرچه بیشتر تماشای فیلمها توسط بخشهای فوقانی جامعه کردهاند. افزایش قیمت بلیت سینما که طی این سالها مرتب و بهرغم بسیاری از اعتراضات تکرار شد، دایره مخاطبان سینما را در یک طیف اجتماعی بهخصوص تنگتر هم کرد و حالا هنری که در روز خلقتش بهعنوان مردمیترین نمونه هنری در جهان شناخته میشد، در ایران به بلندگوی یک طبقه اجتماعی خاص و آینهای از زیست فرهنگی- اجتماعی آنها تبدیل شده است.
نفر بعدی یک جوان ۲۹ ساله است که تا مقطع دبیرستان هم تحصیل کرده، اما کار را به گرفتن مدرک دیپلم نرسانده است. او امروز بهعنوان سرآشپز یک رستوران مشغول به کار است. بهزاد معظمی در نیمکتی که روبهروی تابلوی چارسو قرار داشت نشسته بود و لبو میخورد و به تیزر فیلمها خیره شده بود. او میگوید با اینکه تیزرهای چارسو بیصدا هستند، جذابیت تصویر فیلمهایی که دوستشان دارد او را درگیر خودش میکند. در حقیقت بهزاد یک مخاطب حرفهای سینماست و فاصله دو بار فیلم دیدن او به سه روز میرسد. او از این شیوه تبلیغات چارسو هم راضی است و میگوید: «این تابلو نسبت به بقیه سینماها بزرگتر و با کیفیتتر است. آزادی هم چنین چیزی دارد، اما تابلوی آن کوچکتر است و کیفیتش هم به این خوبی نیست.» البته بهزاد میگوید تا به حال پیش نیامده که به خاطر این تیزرها یک فیلم را ببیند. او یک مخاطب حرفهای سینماست و معمولا از قبل میداند که چه فیلمهایی قرار است اکران شوند و شناسایی فیلمها را از روی این تابلو انجام نمیدهد؛ «البته این تابلوها بیشتر وسوسهام میکنند که بروم و فیلمها را ببینم و به عبارتی تیر خلاص را میزنند. از قبل اطلاع دارم که چه فیلمی اکران میشود، اما این تابلوها باعث میشوند که بیشتر برای رفتن به داخل سالن ترغیب شوی.» او کسی است که اکثر فیلمها را دیده است و حالا نشسته تا تیزر آنها را از این تابلو تماشا کند.
علی اسماعیلپور هم در یکی از کنجهای پیادهروی چارسو به نردههای کنار خیابان تکیه داده بود و تیزرهای تابلوی چارسو را تماشا میکرد. علی فوقلیسانس عمران دارد و او هم یک مخاطب حرفهای سینماست؛ با این تفاوت که برخلاف بهزاد، برای دیدن فیلمها در خود سالن سینما، مقداری سختگیرتر است. «من معمولا ماهی یک بار به سینما میروم و باقی فیلمها را ممکن است بعدا در خانه ببینم. همیشه موضوع فیلمها را دنبال میکنم و اگر از هرکدام خوشم بیاید، علاقهمندم که آن را در خود سالن سینما ببینم. من در کل خودم را مخاطب سینما میدانم.» علی درباره تماشای این تیزرهای بیصدا میگوید: «صدا نداشتن این تیزرها بیشتر من را جذب میکند، چون باعث میشود بتوانم از قدرت تخیلم استفاده کنم؛ همانطور که شما کتاب میخوانید، نه صحنهها را میبینید و نه چیزی از صداهای آن میشنوید، اما خودتان تمام صحنهها و صداها را تصور و تصویرسازی میکنید، دیدن تیزرهای بیصدا هم چنین عالمی دارد.» علی میگوید هیچ علاقهای به دیدن تیزر فیلمهایی که قبلا خود آنها را دیده است، ندارد. در حقیقت علی برعکس بهزاد با این تیزرها برخورد میکند و میگوید: «اگر فیلمی را دیده باشم، دیگر نمیتوانم با دیدن تیزر بیصدای آن تصویرسازی کنم.» از این جهت، دیدن تیزرها در تعیین فیلمی که او بخواهد در سالن سینما ببیند، اهمیت زیادی دارد. وقتی از علی آخرین نتیجه این انتخابهای سختگیرانهاش را پرسیدیم گفت: «آخرین فیلمی که انتخاب کردم تا آن را در سالن سینما ببینم تنگه ابوقریب بود.» او حالا از این انتخابش راضی است.
در ۳۵ سال اخیر رشد جمعیت ۱۲۷درصد و رشد ساخت سالن سینما در ایران منفی ۴۴درصد بوده است و این در حالی است که سالنهای متعددی بهخصوص طی ۱۲ سال گذشته ساخته شدهاند. به عبارتی تعداد تخریب سالنها در ایران نسبت به تعدادی که در همین سالها سالن ساخته شده، خیلی بیشتر بوده است؛ اما چه سالنهایی در کدام مناطق جغرافیایی تخریب شدهاند و به جای بخشی از آنها، در کدام مناطق سالن سینما ساخته شده است؟ اگر تنها به شهر تهران نگاه کنیم، خواهیم دید که امروز ۱۵ سالن سینمای لالهزار یا مخروبه شدهاند و یا جایشان را پاساژهای تجاری گرفته است. سینما «تیسفون» در خیابان قزوین، سینما «ری» نبش میدان قزوین، سینما «فلور» در خیابان امیری و سینما «ادئون» در مخبرالدوله هم موارد دیگری هستند که میشود به آنها اشاره کرد. در همین سالها سینما آزادی بازسازی شد، سینما ملت به بهرهبرداری رسید و پردیس کورش تبدیل شد به قطب اکران فیلمهای سینمایی در ایران. نیازی به توضیح نیست که در کنار این همه تخریب، آن تعداد از سالنهای سینمایی که ساخته شدهاند هم اکثرا متعلق به شمال شهر بوده و به عبارتی سینما امروز تبدیل به یک کالای لوکس و مورد استفاده طبقات بالادست اجتماعی شده است.
نسبتی که بین شمال شهر تهران با جنوب آن به لحاظ پراکندگی سالنهای سینمایی مشاهده میشود، بین کلیت شهر تهران با باقی شهرستانها هم با شکافی به مراتب عمیقتر برقرار است. استانهای ایلام و سیستان و بلوچستان هرکدام تنها یک سالن نمایش دارند و کهگیلویه و بویراحمد حتی همان یک سالن را هم ندارد. اگر از گیلان و خراسان رضوی که به ترتیب ١٢ و ۱۰ سالن سینما دارند صرفنظر کنیم، بالاترین تعداد سالن سینما در کشور متعلق به استان گلستان با پنج سالن نمایش است. حالا و در چنین شرایطی طبیعی است که فیلمهای سینمایی هم مطابق طبع و پسند یک طبقه بهخصوص در شمال شهر تهران ساخته شوند، نه آنچنان که عموم مردم ایران دوست دارند و سلیقه عمومی باقی مردم کشور به ناچار باید در شبکه نمایش خانگی یا روی آنتن ماهوارهها با فیلمهایی کنار بیایند و خو بگیرند که سلیقه همان طبقه بهخصوص در چند نقطه مشخص تهران تاییدش کرده. این یک الیگارشی فرهنگی است و در ظرف آن دیگر نمیشود جدولهای آماری راجعبه فروش فیلمهای سینمای ایران را ملاک و معیاری برای محبوبیت مضامین و موضوعات دانست.
گذشته از همه اینها، قیمت بلیت سینما طی این هفت سال که کشور با شیب تصاعدی قیمتها و بروز مشکلات متعدد اقتصادی مواجه بود، حتی از تورم سایر کالاها و نرخ کلی و متوسط تورم در کشور هم خیلی بالاتر بوده است. قیمت بلیت سینما در این هفت سال تورم ۵۰۰ درصدی را تجربه کرده است، در حالی که با توجه به کمتر شدن قدرت خرید مردم، توقع میرفت بهعنوان یکی از ارزانترین تفریحات جامعه، تورم آن نسبت به نرخ کلی تورم پایینتر باشد. در این مورد توجه به دولتی بودن کلیت سینمای ایران هم نمودهای بحران را جدیتر به نظر میرساند. سینمای دولتی یکی از خدمات عمومی است که باید برای همه افراد جامعه بهطور یکسان قابل دسترسی باشد، اما حالا تقریبا متعلق به یک طبقه بخصوص شده است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/