اُوانسیان که یک شبهروشنفکر بریده از اجتماع بود، آن اندازه دیگران را سطح پایین میدانست که برای اجرای یکی از نمایشهای خود از تماشاگران نمایش آزمون ورودی میگرفت.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سال 47، در جریان برگزاری «جشن هنر شیراز»، نمایشنامهای از یک جوان ناشناخته که به هیات انتخاب جشن ارسال شده بود، جرقه ایجاد تشکیلاتی برای اجرای تئاترهای «مدرن» و «تجربی» را در ذهن «آربی اُوانسیان»، کارگردان و نویسنده و فیلمساز وابسته به جریان «موج نو» زد. (1)
آربی اُوانسیان
نمایشنامهای با بنمایههای نیهیلیستی، ریشخند مستتر و گاه آشکار اعتقادات دینی و یک نوع فرمالیسم افراطی (که سکه رایج آن دوران در بین برخی اصحاب صحنه و قلم بود) با عنوان «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای دوره بیست و پنجم زمین شناسی یا چهاردهم، بیستم و غیره فرقی نمیکند» از «عباس نعلبندیان» گروهی از «مدرنیست»های افراطی با محوریت اُوانسیان را به فکر تشکیل «کارگاه نمایش» انداخت که قرار بود سنتشکنترین متون تئاتری خارجی و داخلی را اجراء کنند و دست به تجربهگرایی از نوع رادیکال در حوزه نمایش بزنند.
عباس نعلبندیان
اُوانسیان که نمونه یک شبهروشنفکر برجعاج نشین و بریده از اجتماع بود، آن اندازه خود را «فرهیخته» و دیگران را سطح پایین و عوام میدانست که برای اجرای یکی از نمایشهای خود در جشن هنر شیراز، از تماشاگران نمایش خود آزمون ورودی میگرفت تا «فرهیختگی» لازم را برای تماشا داشته باشند! او کسی بود که به خاطر نقدهایی که یک خبرنگار وقت روزنامه کیهان به نام مریم خوارزمی بر اجرای یک تئاتر شنیع و مستهجن از مجارستان با نام «آتش، خوک، بچه» در جشن هنر نوشته بود، به این خبرنگار در دو نوبت حمله فیزیکی کرد! این ماجرا چنان رسوایی به بار آورد که کمیته برگزاری مجبور شد از اُوانسیان ابراز برائت کند و هر گونه سمت اجرایی او را در آن جشن تکذیب نماید، در حالی اُوانسیان اصولا یکی از بانیان و طراحان جشن هنر شیراز محسوب می شد. او در اولین و آخرین فیلم بلند سینمایی خود، بازیگر زن جوان فیلم خود را وادار به برهنگی سر صحنه فیلم کرد و از مدافعان سرسخت «برهنهنگاری» و نمایش عریان مسایل جنسی در آثار «هنری» بود.
سعید کنگرانی در مصاحبهای درباره فیلم «چشمه» چنین گفته بود:
" وقتی سیستمی میخواهد فسادی را طبق دستور یا دکترینی وارد فرهنگ سرزمینش کند، سینمای آن هم فیلم چشمه «آربی آوانسیان» میشود که در آن یک بازیگر زن را عریان میکند؛ کاری که در سینمای ما سابقه نداشت و برایش خیلی زود بود."(2) به هر حال، با حمایت همه جانبه رضا قطبی (پسردایی فرح و مدیرعامل رادیو و تلویزیون ملی) و پشتیبانی دفتر فرح، در همان سال 47 تشکیلاتی به نام «کارگاه نمایش» در تلویزیون ایجاد شد. اولین کار تولیدی کارگاه نمایش هم همان نمایشنامه «پژوهشی ژرف...» اثر نعلبندیان بود. مسوولیت این کارگاه بر عهده فردی به نام «بیژن صفاری» قرار گرفت.
بیژن صفاری
صفاری از نزدیکترین اعضای محفل نزدیکان فرح دیبا، معمار و عضو هیات امنای بنیاد فرح پهلوی، مشاور سازمان رادیو و تلویزیون، مدیر هنری کارگاه نمایش تلویزیون، از برنامهریزان جشن هنر شیراز و مسوول بخش تئاتر آن و پسر تیمسار سناتور محمدعلی صفاری(چند دوره شهردار تهران، نماینده مجلس ملی و سناتور) بود.
بیژن طراح «بوستان دانشجو» بود که از همان زمان ساخت در دوره پهلوی، به عنوان پاتوقی برای همجنسبازان پایتخت شناخته می شد.
بیژن صفاری عضو محفلی از به اصطلاح «هنرمندان» نوگرا بود که در زمینه نقاشی، معماری، و مجسمهسازی و سایر حوزههای تجسمی فعال بود و فرح دیبا به واسطه آن که خود در رشته معماری در فرانسه تحصیل کرده بود، با بیشتر آنها از دوران دانشجویی در ارتباط بود. این حلقه شامل افرادی چون صفاری، کیوان خسروانی، کارمران دیبا(پسرعموی فرح)، حسین زنده رودی، پرویز تناولی، آیدین آغداشلو، سهراب محوی و....بود که ویژگی کاری بسیاری از آنها فرانکوفیلیسم، نیهیلیسم، بیپروایی در نمایش عناصر جنسی و فرمالیسم بعضا افراطی بود. این حلقه یک محفل خاص خود در ساختمانی متعلق به یکی از دوستان اشرف به نام خانم سیف شکل دادند که پاتوق آنها بود و به «کلوب رشت 29»(پلاک 29 خیابان رشت تهران) مشهور شد.
پرویز تناولی، عضو محوری این حلقه که به نوعی بانی تشکیل رشت 29 بود و در کنار «کامران دیبا» و «رکسانا صبا» ان را راه انداختند.(3)
در مصاحبهای تشکیل این محفل را شرح داده است:
" تمام اصناف در آن زمان پاتوق داشتند مثل گچکارها، بناها یا شیروانیسازها. هرکدام از آنها قهوهخانهای بهعنوان پاتوق داشتند که در آنجا دور هم جمع میشدند و حتی سفارشهایشان را در همانجا دریافت میکردند. در نتیجه ما هم به این فکر افتادیم که مرکزی درست کنیم تا نقاشان هم محلی برای خودشان داشته باشند و بتوانند دور هم جمع شوند. در یکی از فرعیهای خیابان حافظ، بالاتر از دانشگاه پلیتکنیک (امیرکبیر) در خیابان رشت، ساختمانی را اجاره و نوسازی کردیم، در و پنجرههایش را تعویض و تابلوهای نقاشان را بر دیوارها نصب کردیم. در قالب یک باشگاه خصوصی، ناهار و شام میدادیم و برای نقاشان، موسیقیدانها، تئاتریها، سینماگران و تعدادی از مجموعهداران هم که دستاندرکار بودند، کارت صادر میکردیم. این باشگاه حدود سه سال عمر کرد .سال 1346 افتتاح شد اما بعدا بهدلیل مشغله زیاد من و کامران دیبا، باشگاه را بستیم." (4)
پرویز تناولی در جوانی
کامران دیبا
رابطه تناولی با کامران دیبا آن اندازه عمیق بود که خانه پرویز تناولی که در منطقه نیاوران تهران واقع شده و خودش مدتها پیگیر موزه شدن آن بود، توسط کامران دیبا پسر عموی فرح پهلوی طراحی شده است. رابطه تناولی با فرهنگمردان وابسته به شاه به دهه 1330میرسد. در سال 1336 تناولی مجموعه از آثارش را در تهران به نمایش گذاشت که با استقبال دولتمردان عصر پهلوی روبرو شد. در همین زمان مهرداد پهلبد وزیر فرهنگ رژیم شاه به وی بورس تحصیلی را در شهر میلان ایتالیا اهدا کرد و همین سرآغاز پیوند تناولی با رژیم پهلوی برای ترویج هنر نهیلیستی غربی در ایران شد و به تدریج با دفتر فرح پهلوی ارتباطات تنگاتنگی پیدا کرد.
کامران دیبا
در وصف «نیهیلیسم»(پوچگرایی) جاری در کارهای تناولی همین بس که نماد آثار او، مجسمههای موسوم به «هیچ» است. او خود به صراحت، نهایت تکاپوی هنری خود را همین «هیچ»ها معرفی کرده است:
"اگر روزنامههای دهه 40 و 50 را نگاه کنید متوجه میشوید که آنجا گفته بودم میخواهم دنیا را پر از «هیچ» کنم. نمیدانم چقدر آن ایده انجام شد و کاری هم به آن نداریم، زیرا این «هیچ»ها ساخته شد و به خانههای مردم راه پیدا کرد."
تناولی و «هیچ»هایش
او اضافه کرد:
"در یک دورههایی از کارم فقط «هیچ» میساختم و کار دیگری انجام نمیدادم. گاه نیز مجسمههای «هیچ» را با تلفیق شاعر، عاشق و دیوارها کار کردم. در هر حال «هیچ» دوست قدیمی بود که با هم اخت شدهایم." (5)
و از آنجا که در هنر «مدرن» و «پیشرو» عصر پهلوی دوم، همیشه «نیهلیسم» با «وقاحت جنسی» همراه بود، تناولی با پشتیبانی و حمایت دفتر ملکه، همین «هنرمند مجسمهساز، مجسمههایی از آلت تناسلی ساخت که در محوطه کاخ نیاوران نصب شد.
اما در آثار این حلقه، وجوه دینستیزانه و نگاه ریشخندگرانه به نمادهای مذهبی هم به وفور دیده می شد، چنان که «پیام فضلی نژاد»، نویسنده و پژوهشگر فرهنگی در مصاحبهای گفت:
"پرویز تناولی در دهه 1340 با بودجه و تبلیغات دفتر فرح پهلوی تبدیل به سمبل هنرمندان مدرنیست شد و به سفارش دربار مجسمههایی را از اندام تناسلی برای محوطه کاخ نیاوران ساخت. سال 1348، اوج دینستیزی وی بود و مجسمهای از یک ضریح - که برای مسلمانان نمادی قدسی است- ساخت و داخل ضریح یک آفتابه گذاشت و زیر آن نوشت که «ما همه را دوست داریم»!" (6)
فرح پهلوی، امیرعباس هویدا و اسدالله علم در جشن هنر شیراز(1349)
از دیگر همراهان و شرکای تناولی در اداره محفل «رشت 29» همانگونه که گفته شد، کامران دیبا بود. دیبا که یک معمار مدرنیست و فرمگرا بود، ساختمان کنونی تئاتر شهر را طراحی کرد.
اما شهرت دیبا در کنار معماری، به داستانهای متعدد از همجنسبازی او بازمی گشت و روابطی که با فردی به نام «کیوان خسروانی» داشت. کیوان خسروانی، طراح لباس شخصی فرح پهلوی، که او هم در زمینه معماری و مرمت آثار تاریخی در فرانسه تحصیل کرده بود، فرزند سپهبد مرتضی خسروانی، از فرماندهان رده بالای ارتش شاهنشاهی و رییس دادرسی ارتش و همچنین برادرزاده سپهبد پرویز خسروانی، بنیانگذار و مالک باشگاه «تاج» بود. خسروانیها از بهاییهای مشهوری بودند که به واسطه روابط نزدیک با امیرعباس هویدا(نخست وزیر بهایی شاه) به مدارج بالا رسیدند.
کیوان خسروانی
طراحی های لباس کیوان خسروانی
کیوان خسروانی و کامران دیبا به اتفاق هم یک بوتیک لباس موسوم به «N1»(نامبر وان) در تقاطع دو خیابان ایرج و ثریا(سمیه فعلی) راه انداختند که به پاتوقی برای همجنسبازان تبدیل شد. فضاحت این بوتیک و دو صاحب همجنسباز آن آن اندازه بالا گرفت که در نهایت در سال 49 با دستور شخص سپهبد محسن مبصر(رییس کل شهربانی)، پلیس به محفل اصلی فرزندان همجنسباز امرای ارتش و وابستگان دربار(البته همه اعضای این محفل همجنسباز با وابستگان درجه یک دربار نبودند) یعنی کلوب رشت 29 حمله برد و همه آنها از جمله کیوان خسروانی و کامران دیبا و تناولی و حسین زنده رودی و...را دستگیر کرد. لیکن این حمله به شدت برای سپهبد مبصر گران تمام شد و با اعمال نفوذ شخص فرح دیبا، که حامی اصلی این محفل محسوب می شد، هم دستگیرشدگان آزاد شدند و هم سهپبد مبصر از کار برکنار و مغضوب شد.(7)
نمایی از فضای داخلی رشت 29
اینجا باید به این نکته بسیار مهم در تاریخچه جریان شبهروشنفکری اشاره کرد که از نیمه دهه 40 شمسی، جریانی فرهنگی در حوزههای مختلف، با هدایت و حمایت فرح و کارگزاری افرادی چون سید حسین نصر و داریوش شایگان به راه افتاد که بدنبال ترویج یک نوع عرفان انفعالی و خنثی، ملغمهای از هندوئیسم و بودیسم و صوفیسم اسلامی و لیبرالیسم اجتماعی و سلطنتطلبی سیاسی، بود. از شاخصههای این جریان که در سینما، معماری، تئاتر، مجسمهسازی، نقاشی و حوزه های مختلف فرهنگی و هنری(با پول وزارت فرهنگ و هنر و سایر موسسات فرهنگی دربار) در حال نشو و نما بود، یک نوع نگاه «مستشرقانه» و «توریست پسند» به عناصری از سنت ایرانی-اسلامی بود. به بیان دیگر، در این ملغمه فکری، فرد می توانست بدون اعتقاد به مبانی دین باشد، ولی آثارش طبع «عرفانی» را به رخ بکشد، یا در زیست خود «سوپرمدرن» و «ضد سنت» باشد، ولی کار هنریش عکاسی از سقاخانه، حسینیه و تکایای قدیمی باشد، بهایی باشد ولی دلمشغولی هنریش ثبت تعزیه امام حسین(ع) در نقاط مختلف کشور باشد و...که انتهای آن به نوعی «عتیقهبازی» با سنتها می رسید که فرد فیالمثل، مجسمه بودا را در کنار علامت دست حضرت ابالفضل(ع) و صلیب مسیح در میزانسن کافه یا خانهاش می نشاند. این نوع رویکرد به «سنت» که شاید بتوان ان را «فتیشیسم فرهنگی» نامید، به شدت از اواخر دهه 40 تا پیروزی انقلاب در ساحت فرهنگی و هنری رواج داشت و بعد از انقلاب هم با یک وقفهای چندساله، دوباره از اواخر دهه 60 سربرآورد.
مهمانسرای نایین، طراحی کیوان خسروانی
جالب اینجاست که بدانیم شهید بزرگوار سیدمرتضی آوینی که به واسطه رشته تحصیلی و تمایلات شبهروشنفکری خود پیش از انقلاب (که خود شهید به تفصیل درباره آن دوران خود سخن گفته) در نقدی بر فیلم «هامون» (داریوش مهرجویی/1369) درباره این ملغمه فکری چنین گفته است:
" روشنفکر جماعت هیچ تعلقی به شرق و ساحت عارفانه آن ندارند و اگر هم قرار است روزی این « مرض وابستگی و غرب زدگی فلاکت بار » ما حل شود، نسخه ای را باید آقای « پل توییچل » و یا کارلوس کاستاندا بنویسد...و خب، از عجایب مشایخ طریقت روشنفکری یکی هم آن است که می توانند چیزهای متناقض را با هم جمع کنند(!) و البته این دیگر جمع نیست، تفریق است و همان طور که گفتم، وقتی باطن عرفان را از دین تفریق کنیم چیزی که بر جای می ماند یک جور مذهب خانقاهی است که با چلوی چرب و چیلی و کباب برگ و سیگار وینستون و کنیاک سه ستاره و «دن خوان » و جی. دی. سالینجر و « تفسیر عتیق نیشابوری » و امامزاده ابراهیم و تار و تنبور و ... حتی ریش(!) جمع می شود...
مهشید هامون(بیتا فرهی) در نمایی از فیلم «هامون»
«مهشید»، زن هامون، از آن «روشنفکرهای شاملویی» است که خود را در مجلات « آدینه » و « دنیای سخن » پیدا کرده اند؛ از « کتابسرا » خرید می کنند و پاتوقشان « گالری سیحون » است و اولین راندووی آنها هم در کتابسراست... نماینده تمام عیار اینها در زمان آن ملعون، کیوان خسروانی و کامران دیبا بودند که تا خرخره در یک اشرافیت فاسد لجن غرق بودند، اما قصرهایشان را با کاهگل و آب نما و بادگیر و طاق های گنبدی شکل و کاشی... می ساختند مثل هامون و مهشید در جست و جوی احساس نوستالژی، به شاه عبدالعظیم و امامزاده ابراهیم و امامزاده یحیی می رفتند و حتی با لبان خمرآشنا و گناه آلوده خویش ضریح مقدس مردان خدا را هم می آلودند، اما در عین حال، با یکدیگر رسماً ازدواج می کردند و خانواده ای کاملاً مردانه(!) تشکیل می دادند."(8)
به هر حال، برخی مشتریان و «پانسیونر»های دائمی کلوپ رشت 29 عبارت بودند از: کیوان خسروانی، بیژن صفاری، لیلی امامی خویی (همسر مطلقه هویدا)، کامبیز و سیروس آتابای (خواهرزاده های شاه)، پرویزتناولی، حسین زنده رودی، کامران دیبا، مهرنوش شریعت پناهی و عده ای دیگر ازمردان و زنان درباری و امرای لشکر و وزرا و مدیران ارشد رژیم پهلوی.
طبیعی بود که وقتی همجنسبازان نشانداری چون بیژن صفاری، کامران دیبا و کیوان خسروانی محور یک محفل می شدند، حدس زدن این که چه میزان انحطاط اخلاقی در میان «کلوب نشینان» رسوخ کرده بود، دشوار نیست.
حتی امیرعباس هویدا- نخست وزیر وقت – هم که دچار بیماری همجنس بازی (هموسکسوالیته) بود، برای گذران اوقات فراغت و سرگرم شدن با مردان دلخواهش، بعضی از شبها به این کلوپ می آمد. همچنین برخی از زنان همجنس باز دربار و وابسته به اقشار بالای جامعه نیز برای انجام اعمال خلاف اخلاق خود به این کلوپ می آمدند و اغلب، همپالکی – یابه اصطلاح خودشان «پارتنر» – خود را از میان دختران فقیر انتخاب می کردند.
برخی از اوقات هم فرح پهلوی به صورت ظاهراً غیرتشریفاتی و مثلاً پیش بینی نشده در کلوپ رشت 29 حضور می یافت و ضمن مورد تفقد قراردادن حاضرین و اعطای جوایزی به شاعران و هنرمندان حاضر دراین محل، به تقویت این جریان کمک های شایانی می کرد. جوایزی که فرح به این افراد می داد عمدتاً بورسهای مطالعاتی خارج از کشور و سفرهای تفریحی به نقاط مختلف دنیا بود.(9)
از این رو، «رشت 29» خیلی زود محفلی برای عیاشیهای عجیب و غریب و کامجوییهای افراطی شد و در اواخر فعالیت آن از محفل «هنرمندان» به اصطلاح «پیشرو» در حوزه تجسمی به پاتوق همجنسبازانی چون «محمد خردادیان»(رقصنده مرد تالار رودکی و بعد موسیقیهای لس انجلسی) و «اسکندر حجتی»(معروف به حجی جون، مجری شبکههای لس انجلسی) تبدیل گردید. (10)
اما بیژن صفاری، با چنین فساد و انحطاط اخلاقی، سرپرست «کارگاه نمایش» شد که به بهانه «اوانگاردیسم» و «کشف شیوه های نوین نمایشی» و «پیداکردن راههای بهتر و متفاوت برای ارتباط با تماشاچی و مخاطب» و امثال اینها، بودجه کلانی را از طریق دفتر فرح(دوست صمیمی بیژن صفاری)در اختیار داشت. طبیعی بود که بازیگران حرفهای و قدیمیتر چندان تمایل نداشتند که با تشکیلاتی کار کنند که کسی چون بیژن صفاری سرپرست و کسی چون اُوانسیان مدیر آن بود و هیچ ابایی در شکستن حدود اخلاقی و عرفی جامعه نداشتند. از این رو، کارگاه نمایش شروع به جذب بازیگران و عوامل جوان و بسیار جوانی کرد که به خاطر نداشتن رزومه قبلی، کاملا در اختیار کارگردان باشند و به دستورات او تن دهند.
لازم به ذکر است که دیگر کارگردان اصلی کارگاه نمایش در کنار اُوانسیان، یک کارگردان آسوری تبار به نام «آشور بانیپال بابلا» بود که علیرغم این که در جونی تحصیلات دینی در الاهیات مسیحی کرده بود(11)، فردی لائیک و به شدت هنجارشکن در حوزه هنری بود و در وقاحت جنسی در آثار نمایشی و نقاشیهای خود، چند قدم از امثال اُوانسیان هم جلوتر بود. او که مرید و سرسپرده بیژن صفاری بود (12)، همان کسی است که در سال 56 (با عذرخواهی از مخاطبان)نمایشگاهی از نقاشی های خود از بدن برهنه و پایینتنه خود را در گالری ثریا در تهران به نمایش گذاشت که مهمان ویژه این نمایشگاه کسی نبود جز: فرح پهلوی (13)
آشور بانیپال بابلا
بانیپال بابلا در یکی از نمایشهای کارگاه نمایش به کارگردانی خودش
آشور بانی پال چند نمایشنامه بر روی صحنه آورد. در یکی از این نمایشنامه ها تمام هنر پیشه های زن و مرد آن لخت و عریان -به صورت مادر زاد- به صحنه می آمدند و در مقابل چشم تماشاگران هنر نمایی می کردند و در نمایشنامه ای دیگر، هنر پیشگان در حین اجرای برنامه برخی از تماشاچیان را به باد ناسزا می گرفتند و به آنان فحش های رکیک می دادند و واکنش خشم آلود بعضی از تماشاچیان را به حساب موفقیت خود در وادار کردن تماشاچی به بازی و دخالت در نمایش خود تلقی میکردند.
عوامل یکی از نمایشهای آشور بانیپال در اواسط دهه 50 شمسی
از بازیگران جوانی که جذب این مرکز شدند می توان به هوشنگ توزیع و شهره وزیریتبار(آغداشلو) اشاره کرد که هر دو وابسته به فرقه بهاییت بودند (15) و چند سال بعد از پیروزی انقلاب در لس انجلس با هم ازدواج کردند. درباره انحطاط اخلاقی شهره آغداشلو(که در فرایندی عجیب به ناگهان در میانسالی در هالیوود رشد کرد و در 2003 بابت بازی معمولیش در «خانهای از شن و مه»، نامزد اسکار شد و بعد یک پای ثابت ساخت فیلمهای ضدایرانی در آمریکا شد) بد نیست باز به مصاحبه افشاگرانه مرحوم کنگرانی رجعت کنیم:
پشت صحنه یکی از نمایشهای آشور بانیپال: ردیف جلو از راست عباس نعلبندیان و شهره آغداشلو و هوشنگ توزیع(ردیف عقب از چپ)
" یک نمونهاش مهمانیهای جشنواره فیلم تهران. در طول این جشنواره دو کوکتل در کاخ سبز اشرف برگزار شد. بازیگران خارجی میآمدند تا با بازیگران ایرانی آشنا شوند. برای دو تا از این مهمانیها اسم مرا هم رد کردند و بهخاطر شنیدههایی که از این ماجراها داشتم، ترس وحشتناکی بر من مستولی شده بود. به هر حال بهصورت مهمان رفتم و هیچ اتفاقی هم در آنجا نیفتاد، جز اینکه با کسانی آشنا شدم که بیشترشان در فکر تصرف من بودند. یکی از آنها هم خانم آغداشلو و دوستانش بودند که دوره جوانی را برایم تبدیل به دوره سیاهی و تباهی کردند و پای مواد مخدر به زندگی من باز شد. فکرش را بکنید کسی که همیشه به همراه داشتن مسواک و خمیردندان معروف بود و حتی سیگار هم جز یکی دو بار نکشیده بود و همیشه صبحها طناب میزد، به چنین وادی افتاد.
من زمانی با واسطهگری خانم آغداشلو با اینگونه زنها آشنا شدم که بسیار آدم مقیدی بودم و همینطوری به کسی راه نمیدادم. نامزدم هم دبیرستانی بود و بین دو خانواده درباره ازدواج ما صحبت شده بود و همیشه تصویرش جلوی چشمم بود، ولی آنها با ولنگاریهایشان مرا به دام کشیدند. من نه چیزی درباره مواد مخدر میدانستم و نه در خانوادهام چنین چیزی سابقه داشت، بعد از یکسال متوجه شدم بهصورت «بخوری» مرا معتاد کردهاند." (16)
شهره آغداشلو و هوشنگ توزیع
اما رویدادی در سال 56 با محوریت «بیژن صفاری» رخ داد که نه تنها زلزلهای در فضای اجتماعی پایتخت ایجاد کرد، که به نمادی از اوج سقوط اخلاقی دربار و وابستگان آن تبدیل شد.
در یکی از شبهای بهمن 56، در هتل «کومور»، واقع در خیابان تخت جمشید(طالقانی فعلی)، جنب خیابان پهلوی(خیابان حضرت ولیعصر(عج))، که یکی از پاتوقهای اصلی هنرمندان به اصطلاح «آوانگارد»، فرزندان مقامات و مسوولان رژیم پهلوی و البته همجنسبازان پایتخت بود، یک مراسم عروسی بسیار مجلل و پرخرج برگزار شد. در رستوران «فیروزه» در طبقه بالای این هتل که ویوی 360 درجه به تهران داشت، آن شب جشنی برگزار شد که مهمان صاحب نام و مقام کم نداشت. کارتهای دعوت به زبان فرانسه برای بسیاری از مقامات لشکری و کشوری ارسال شده بود اما به دلیل جو ماههای پایانی سال 56 ( کمتر از یک سال مانده به انقلاب 57)، بسیاری از مقامات به جای خود نماینده و یا دوست نزدیکی را فرستادند.
ساختمان هتل کومور در خیابان تخت جمشید(طالقانی کنونی) در وسط تصویر
فرح پهلوی، پیام تبریکش را توسط دوست نزدیک و مشاورش، لیلی متیندفتری فرستاده بود و از دربار هم سروناز پهلوی (از برادرزادگان پادشاه) حضور داشت. اما مهمترین مهمانان «هنری» این جشن، چهرههای اصلی خانه نمایش و محفل رشت 29 از قبیل هوشنگ توزیع، شهره و آیدین آغداشلو، بهمن محصص، پرویز تناولی، منوچهر شیبانی و آشور بانیپال بابلا بودند. این مجلس، یک جشن عروسی «خاص» بود که یک طرف آن «بیژن صفاری» قرار داشت که خود از معماران هتل کومور محسوب می شد.
نکته فاجعهبار این جشن این بود که در این مراسم «بیژن صفاری» با «پسر» دیگری به نام «سهراب محوی» ازدواج می کرد!
بیژن صفاری نقاش و معمار، مشاور هنری سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران، طراح پارک دانشجو و کاخ نیاوران، از برنامه ریزان جشن هنر شیراز و از مسئولان کارگاه نمایش و از صمیمیترین دوستان ملکه پهلوی، با دوست پسرش سهراب محوی، آن اندازه وقیح شدند که تصمیم گرفتند رابطه عفن و تهوعآور چندساله خود را «رسمی» کنند و در پایتخت یک کشور اسلامی شیعه عقد ازدواج ببندند!(17)
سهراب محوی(باز هم متعلق به فرقه بهاییت) (18) )، فرزند «ابوالفتح محوی» از ثروتمندترین تاجران عصر پهلوی ( پدرخوانده مافیای فاسد تجاری در عرصه هتلداری، کازنو و آژانسهای هوایی و تجارت اسلحه) (19) و پیشخدمت مخصوص شاه بود. «علی شهبازی»، بادیگارد مخصوص شاه در کتاب خاطرات خود، ابوالفتح محوی را جزو حلقه فاسدی معرفی می کند که کار آنها فراهم کردن بساط عیاشیهای جنسی محمدرضا بود. (20)
ابوالفتح محوی(نفر وسط پشت شاه)
ذکر این ماجرای گندآلود و مشمئزکننده، صرفا از آن رو بود که نشان دهیم وقتی از «فساد» دربار پهلوی و سرریز آن به محیطهای فرهنگی و هنری حرف می زنیم، دقیقا منظور چیست.
*پی نوشت:
1- https://www.youtube.com/watch?v=pV22N1RdHh0
2- https://www.farsnews.com/news/13940531000732
3- http://www.club29.ca/rasht29-club.html
4- https://fa.camagallery.com/news/parviz-tanavoli-from-boom-gallery-to-Rasht29club-before-the-revolution
5- https://www.khabaronline.ir/detail/155993/culture/visual
6- http://nasimonline.ir/Content/Detail/903715
7- http://www.pyknet.net/1388/hafteh/107/39KEYAVAN.htm
8- https://old.aviny.com/Aviny/Naghd_Film/Hamon.aspx
9- yon.ir/J5GSO
10- http://iranscope.blogspot.com/2015/10/blog-post_4.html
11- http://www.rangmagazine.com/post/2217
12- https://www.radiofarda.com/a/f4_ashur_banipal_artist_rebellion_iran/3552560.html
13- نیمه پنهان، سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست، جلد ششم، صفحات 119 و 120
14- همان.
15- http://shiastudies.com/fa/14457
16- https://www.farsnews.com/news/13940531000732
17- https://halatnewsdotcom.wordpress.com/2016/06/30
18- http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1252985
19- http://kayhan.ir/fa/news/95264
20- https://www.tasnimnews.com/fa/news/1393/11/13/641711
منبع:تسنیم
انتهای پیام/