گوشه‌ای از زندگی نامه شهید سیروس اباذری اسکوئی یکی از شهدای هشت سال دفاع مقدس را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛حماسه دفاع مقدس روز به روز بالنده‌تر شد و جوانان ما چونان کوهی استوار در برابر تهاجم دشمن ایستادند. مقدس‌ترین و با ارزش‌ترین استقامت، دفاع از عقیده است و بدون شک دوران هشت ساله جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از افتخارات بزرگ و بی‌نظیر ایران اسلامی است. شهادت زندگانی جاودانه یافتن است؛ اوج و عروج تعالی است.
شهادت تکامل ایمان و نهایت خلوص قلب‌هاست. شهادت مردن تحمیلی نیست بلکه انتخاب آزادانه و آگاهانه و خلوت عاشق و معشوق است.
شما می‌توانید در ادامه شرح کوتاه زندگی شهید سیروس اباذری اسکوئی یکی از شهدای دوران دفاع مقدس را بخوانید:

زندگی نامه:

سیروس از یک خانواده‌ی متوسط بود که محل تولد ایشان در شهرستان اسکو (کوی فرهنگیان) متولد ۱۳۴۴ فرزند عباسقلی مادرش عصمت نجف زاده که صاحب ۴ خواهر و دو برادر بود که سیروس پنجمین فرزند خانواده بود با توجه به رشادت و دلیری خیلی دلش می‌خواست که زودتر به خدمت نظام وظیفه برود که آن هم به خاطر جبهه، از خصوصیات خوب ایشان می‌توان چند جمله‌ای به عنوان الگو یاد کرد که یکی از همه مهمتر با توجه به داشتن کارگاه رنگرزی پدرش که در ساختمان خسرق راه اندازی شده بود. یکی از مهره‌های خوب این کارخانه بود. همین شهید بود که روی یک برنامه‌ی دقیق تا آنجا می‌توانست به پدرش کمک می‌کرد مخصوصاً آن زمانی که برادر بزرگ ایشان تقی اباذری در جبهه کردستان بود.

سیروس سعی می‌کرد که جای خالی برادرش را جبران کند و کمک کردن ایشان به پدرش دقیقاً روی برنامه خاصی بود که به همراه آن درس می‌خواند که پس از قبول شدن از سوم راهنمایی به فکر رفتن به جبهه افتاد که یکسال مانده به خدمت نظام وظیفه، داوطلبانه آماده به خدمت گرفت که ابتدا در پادگان قوشچی ارومیه مشغول آموزش شد و بعد از آن دوره تکاوری و رزمندگی را در همان پادگان یاد گرفت و سردوشی پلیس وظیفه را گرفت. زمان آن رسید که به شهر‌های دیگر بروند از جمله سیروس به شهر نقده اعزام شد که جزء نیروی فعال پلیس نقده بود که همیشه فرمانده ایشان از دلاوری و رشادت ایشان و نداشتن ترس و واهمه از ایشان برای ما تعریف می‌کرد و از خصوصیات خوب ایشان این بود که تحت هیچ شرایطی زیر بار زورگویی نمی‌رفت و روحیه آزاده خواهی وی همیشه در سطح بالا بود. ایشان فردی درستکار و نمازخوان و مومنی بود تا آنجا که می‌دانم مختصری از شهادت ایشان برایتان می‌نویسم.

شب شهادت ایشان یعنی (۱۳ مرداد سال ۱۳۶۴) که شب سیزدهم مادرش با ایشان تماس گرفتند و از وضع و شرح حال ایشان سئوال کرد. با خنده جواب دادند که الان در آسایشگاه روی تخت خوابیده ام و استراحت می‌کنم که قرار است دو ساعت دیگر به پست نگهبانی بروم که ساعت ۵/۱۰ شب جهت تحویل پست توسط افسر نگهبان و تحویل اسلحه از آنی کی بردند. اسلحه و مهمات و بی سیم را تحویل گرفت و آنی کی نگهبان را با خود بردند. پس از گذشت ۱ ساعت بعد از آن یک گروه در سر پست جهت خلع سلاح و مهمات و بی سیم و گرفتن پادگان نقده به ایشان حمله می‌برند، به سیروس دستور خلع سلاح می‌دهند که سیروس برای دفاع از خود و آگاه کردن فرماندهان یک گلوله تیراندازی می‌کند که به داد ایشان برسند که متأسفانه گروه‌های مختلف با زدن دو گلوله که یکی را به پیشانی او و دومی را به قلبش و فرار می‌کنند که همان لحظه دوست صمیمی او که اهل باویل بود فوری خودش را بر سر سیروس می‌رساند و سرش را روی زانوی خود قرار می‌دهد که همان جا وصتی که برای دوستش می‌کند می‌گوید که به پدر و مادرم نگویید که سیروس شهید شده است بلکه زنده است و می‌آید، چون پدر و مادرم خیلی ناراحت می‌شوند. فردای همان روز یعنی چهاردهم از طریق نیروی انتظامی پلیس تبریز خبر شهید شدن ایشان را به ما رساندند که فردای همان روز جنازه‌ی شهید را با چه عظمتی توسط بنیاد شهید اسکو و تبریز و نیروی انتظامی پلیس به اسکو آوردند که همان جا ما جمیع خانواده و اهالی مردم اسکو افسوس خوردیم، ولی از طرفی هم افتخار کردیم که ما هم شریک غم و اندوه خانواده شهداء شدیم و از طرفی هم افتخار می‌کنیم که فرزند ما هم در راه حق علیه باطل شهید شده است.

دو تا از صفات خوب ایشان می‌توانم این را بگویم. از اول جزء اعضاء هیئت قدیمی اسکو بود و هر هفته در آن هیئت شرکت می‌کرد. دوم جوانی ورزش دوست و علاقه‌ی بیشتری به فوتبال داشت و همیشه فوتبال بازی می‌کرد. سیروس فردی دست و دل باز و همیشه کمک به خانواده (پدر و مادرش) و دوستانش داشت و هیچ وقت زیر بار زورگویی و ستم نمی‌رفت. طبق فرموده‌ی تقیعیشی که با هم دوست بودند، چون هر کسی او را اذیت می‌کرد او به داد آن می‌رسید که آن پدرش فوت کرده بود همیشه او پشتیبان آن بود وقتی که شهادت او را شنید از حال رفت و گریه کرد و گفت: تو رفتی مرا به چه کسی سپردی‌ای برادر مهربان و از جان گذشته. هر وقت هم یک کار خلاف انجام میداد همیشه این شعر‌های زیر را در یک گوشه‌ای می‌نشست و نمازی می‌خواند و از خداوند می‌خواست که او را ببخشد و توبه می‌کرد و همیشه می‌گفت:

خدایا من آن عبد خطاکارم الهی    که شرم از فضل خود دارم الهی

ز. بار مصیبت پشتم خمیده   جهان، چون من گناه کاری ندیده

الهی بنده ام گمراه هستم     که من آن عهد اول را شکستم

الهی بنده‌ای ناچیز و پستم   که از زشتی خود آگاه هستم

الهی من بدم، اما تو خوبی     یقین دارم که ستارالعیوبی

ز. فضل، زشتی من افشا نکردی   گنه کردم، مرا رسوا نکردی

اگرچه یک جهان تقصیر دارم،   ولی به لطف تو امید دارم

روحش شاد و یادش گرامی باد

انتهای پیام/

 

برچسب ها: شهدا ، دفاع مقدس
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.