در این عصر ما بهخصوص خیلی نیاز داریم به اینکه این مسائل زندگی اجتماعی و مدیریت اجتماعی و مسائل سیاسی را ببینیم ازنظر اسلام چیست؟
میدانیم امام رضواناللهعلیه صریحاً میفرمود که قسمت اعظمی از فقه ما مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی است. در دوران منحوس شاهنشاهی این مسائل جایی برای طرح نداشت و گوش شنوایی هم برای آن نبود. نه کسی مطالبه میکرد نه کسی چندان تحقیقی میکرد و اهمیتی میداد.
عمدتاً بر زبانها این بود که آقا امام زمان؟عج؟ باید خودش بیاید مسائل را درست کند و ما باید صبر کنیم. این روایت را زیاد میخواندند که «کونوا احلاس بیوتکم». پلاس خانهتان باشید، به کسی کاری نداشته باشید. این فرهنگ غالب بود. خدا امام را مبعوث فرمود و یک تحولی در بینش ما نسبت به اسلام و مسائل سیاسی و اجتماعی به وجود آمد.
اما در همان اوایل نهضت کسانی بودند که به این فکر افتادند که این مسائل را ازنظر علمی و فکری حل کنند. شاید یادتان باشد یک مجموعه مقالاتی از مرحوم علامه طباطبایی (ره)، مرحوم آقای مطهری(رض)، مرحوم آقای بهشتی(رض) و چند نفر به نام مرجعیت و روحانیت نوشته شد و چاپ شد و اتفاقاً همان سالها هم کتاب برگزیده سال شد. سال 41 این کتاب بهعنوان کتاب سال برگزیده شده. دو مقاله مرحوم آقای طباطبایی در آن کتاب دارد. یکی عنوان آن ولایت و زعامت است.
مرحوم آقای طباطبایی(ره) یک تحولی در تحقیقات علمی و فقهی حوزه و روحانیت ایجاد کرد. معمولاً وقتی درباره ولایتفقیه و حکومت اسلامی بحث میشود، گفته میشود چه روایتی اینجا وجود دارد و اینجا مقبوله عمر بنحنظله هست و مرفوعه ابوخدیجه و به این شکل درباره سند و دلالت آن بحث میشود.
بعضی هم معتقدند این روایات دلالت بر حکومت اسلامی یا ولایتفقیه ندارد. میگویند در تعبیر «جعلته حاکما» حاکم یعنی حکمیت و این ربطی به اصل حکومت ندارد. این را بعضی از مراجع میگفتند. بالاخره با زحمتهایی میگفتند، میشود از این روایت مسأله ولایتفقیه را هم اثبات کرد.
از مقبوله عمرو بن حنظله و مرفوعه ابوخدیجه خیلی ما همت کنیم یک دلالت ظنیای اثبات کنیم مثل سایر مسائل فقه. اما در این مقاله علامه با عنوان ولایت و زعامت مرحوم علامه طباطبایی(ره) میخواهد این مسأله ولایتفقیه را اثبات کند و هیچ اسمی از مقبوله عمربن حنظله و مرفوعه ابوخدیجه یا سایر این روایات نمیگوید.
اول یک مقدمهای عرض میکند که قرآن به فطرت دعوت کرده: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا» [1]احکامی که ما با فطرت اثبات میکنیم بعضی از آنها خیلی بیّن و روشن است.
مثل احکام بدیهی میماند. البته ما در منطق هم یک قسمت از بدیهیات ثانویه را فطریات میگوییم. اما آن فطریات عین این فطریات نیست. بههرحال ایشان تعبیر میکنند که بعضی فطریات بدیهی است.
حالا شاید منظور ایشان این است که از همان بدیهیاتی است که محسوسات و تجربیات اینها را بدیهیات ثانویه حساب میکنیم.
ما از این راه میتوانیم مسائل را اثبات کنیم. اصلاً پایه دین روی اینهاست؛ «أَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ».
بعد میفرماید: از امور فطری واضح که حتی بچهها هم میفهمند این است که اگر یک مجموعهای از انسانها بخواهند باهم زندگی کنند هدف مشترکی داشته باشند، یک مدیریت میخواهد.
حالا این را بنده اضافه میکنم که یک روایتی است از پیغمبر اکرم(ص) که فرمود: اگر چند نفر با هم سفر میروید: فأمروا علیکم واحداً منکم، یک نفر را امیر خودتان کنید.
اگر میخواهید این سفر به نفع شما تمام شود، مصلحت شما را تأمین کند اگر هرکس هرچه خودش بخواهد بکند این کارها را پراکنده میکند. پس ما میتوانیم بگوییم اینکه یک مجموعه از انسانها برای اینکه به هدف خود برسند احتیاج به مدیر و فرمانده دارند. این یک امر فطری است یعنی به هر انسانی بگویی بهآسانی میپذیرد؛ فطری به این معنا.
تجربههای تاریخی هم نشان میدهد که هر جا مردمی مدیریت صحیحی داشتند به اهداف خود خیلی زود به نحو صحیح رسیدند هر جا مدیریت صحیح در جامعه نبود عقبگرد کردند و به ذلت افتادند.
نمونه آنهم در صدر اسلام وقتی مدیریت صحیح اجرا نشد خیلی لغزشها، عقبگردها و سقوطها پیدا شد. آیا میشود در یک چنین مسألهای اسلام ساکت مانده باشد؟ این در حالی است که خود پیغمبر اکرم؟ص؟مدیریت میکرد و ریاست جامعه اسلامی را به عهده داشت.
اگر چند روز برای جهاد هم میرفت و از مدینه خارج میشد، مقید بود یک جانشین برای خودش تعیین کند. معمولاً هم علی را تعیین میکرد اگر علی در آن سفر شرکت نمیکرد و لازم نبود که در آن جهاد شرکت کند.
آنوقت ممکن است که چنین پیغمبری و آن خدایی که این پیغمبر را فرستاده و این شریعت را فرستاده و تا روز قیامت خواسته این امت به سربلندی و سعادت دنیا و آخرت برسد برای آن فکری نکرده باشد؟ میگوییم دوازده امام معصوم تعیین کرده. حالا دوازده انسان عادی یک عمر محدودی دارند، بعدازآن چی؟ میشود پیغمبر فکری برای این امت در طول هزاران سال نکرده باشد؟
آن خدایی که میدانست که بنا هست چه جریاناتی اتفاق بیفتد و این امت آخرالزمان است، آخرین پیغمبر است، آخرین دستورات آسمانی است.
راجع به این مسائل سکوت کرده؟ آیا همان دلیل فطری که میگوید «اقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله» کافی نیست برای اینکه بدانیم برای این هم فکری کرده است؟
علامه بعد از این بحث را ادامه میدهند. یک جمله آن را یادداشت کردم که این نشانهای از دوراندیشی و تیزبینی مرحوم علامه طباطبایی(ره) است. یک مقاله کوتاهی است اما خیلی مسائل مربوط به حکومت و امامت را در اینجا مطرح کردند.
از جمله اینکه مثلاً اگر چند کشور چند فقیه داشته باشد، باید حتماً یکی از آنها رهبر باشد و همه مطیع او باشند یا نه؟ درباره این فرمودند ما دستور خاصی در این زمینه نداریم و شرایط زمان فرق میکند. باید ببینیم با رعایت چند نکته کدام شکل آن بهتر است.
هر فقیهی یا باید اعلم فقها باشد و اگر اعلم در فقه بود همین کافی است یا یک چیزهای دیگری هم باید داشته باشد؟ در آخر هم نتیجه میگیرند فردی که در تقوای دینی و حسن تدبیر و اطلاع بر مصالح از همه مقدم است، تنها فقاهتش کافی نیست، تقوای او هم باید در حد اعلی باشد، بالاتر از این باید مسائل را بهتر از همه درک کند و بهتر از همه تدبیر کند. مجموع اینهاست که برآیند آن معین میکند که چه کسی باید ولایت داشته باشد.
بر طبق آن مقدماتی که خود ایشان ذکر فرمودند و از قرآن شروع کردند، از «أَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا»، بعد میفرمایند که غیر از اینها ما آیات صریحی در این زمینه داریم؛ «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکمْ» [2]یا «إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ» [3]که مسأله ولایت صریحاً مطرح شده بهعنوان یکی از مواد شریعت.
در مقاله خود باز یک نکتهای را بیان کردند که جای دیگر هم به این پرداختند که ما در احکام فقهی دو جور حکم داریم. یک احکام ثابتی است که در هیچ شرایطی تغییر نمیکند؛ به آن مواد شریعت میگویند.
آنچه موافق سنت پیغمبر(ص) هست، همه از این قبیل است. مخالفت از سنت پیغمبر(ص) در مدیریت جامعه در هیچ زمانی به هیچ وسیلهای جایز نیست. دسته دوم احکامی است که مصادیق خاصی را باید تعیین کرد و بهحسب شرایط زمان و مکان تفاوت میکند. یک روزی باید جنگ کرد یا صلح کرد. در این موضوعات باید یک نفر تصمیم بگیرد. علامه میفرماید حالا که این دسته دوم هست ما بیشتر به حکم حکومتی احتیاج داریم.
آن احکام ثابت شریعت کمتر در آن اختلاف است. در احکام ثانویه احتیاج به ولی امر دارد و فقیه باید در اینجا ولایت کند. بعد میفرماید بههرحال ما باید این سه نکته را همیشه در نظر داشته باشیم:
اول، مسلمین تا آخرین حدّ ممکن باید در اتفاق و اتحاد بکوشند. چون مطرح کرده بودند، میشود چند کشور باشد و هریک، یک حکومت اسلامی داشته باشند. اگر چنین چیزی باشد شرط آن این است که باید آن شکل برای اتحاد مسلمین مفیدتر باشد. اگر جور دیگری میسر هست که اتحاد بهتر حفظ شود آن را باید انتخاب کرد.
نکته دوم، حفظ مصلحت اسلام و مسلمین بر همه واجب است. اینگونه نیست که مسائل اسلامی فقط به حکومت و ولیفقیه و مرجع تقلید مربوط باشد. بر همه مسلمانها در همه حال که مصالح اسلام و مسلمین را تا آنجایی که میتوانند حفظ کنند.
نکته سوم، اینکه میگوییم جامعه اسلامی باید رهبر داشته باشد فکر نکنید یعنی جامعهای که مرزهای طبیعی دارد. مثلاً در یک جزیرهای یک جامعه هست یا مرزهای قراردادی دارد و منظور از جامعه اسلامی این است، نه، امروز در جامعه اسلامی مرز آن اعتقاد به خدا و شریعت اسلامی است. این جامعه را باید ببینیم مصالح آن چگونه بهتر تأمین میشود.
آخرین نکتهای که با کمال معذرت اضافه میکنم این است که در حقیقت مرحوم آقای طباطبایی(ره) نهتنها اصل تفسیر قرآن و علوم قرآنی را زنده کرد بلکه راه و روش استفاده از قرآن برای همه نیازمندیهای اجتماعی را احیا کرد.
در جلد چهارم تفسیر المیزان ذیل آخرین آیه سوره آلعمران یک بحث مفصلی درباره احکام اجتماعی اسلام دارد. یکی از بخشهای آن مقاله این است: «من یتقلد ولایة أمر المجتمع».
یکی از تیترهایی که آنجا باز کردند در تفسیر المیزان درباره اهمیت مسائل اجتماعی اسلام و اینکه (این عین تعبیر ایشان است) «تمام شئون اسلامی اجتماعی است».
ما اصلاً در اسلام هیچ شأن فردی نداریم تمام شئون اسلام اجتماعی است. در آنجا مباحثی دارند درباره اجتماع و تحولات اجتماع و اینکه چگونه تحول صحیح در جامعه به وجود میآید.
برگرفته از سخنرانی آیتالله مصباح یزدی در همایش بزرگداشت علامه طباطبایی در دارالقرآن، 09/09/96
[1]- روم،30
[2]- نساء،59
[3]- مائدة،55
منبغ: صبح نو
انتهای پیام/