حس هایی سرآب گونه
تعارفها ادامه پیدا کرد و به تریاک رسید و حسی متفاوت در من ایجاد کرد، ابتدا تفننی بود، اما دیگر نتوانستم کنترلش کنم در نهایت برای تهیه مواد همه کار میکردم حتی سرقت، زندانی هم شده بودم، رفته رفته کارم به تزریق رسید، منی که از کودکی حتی از یک آمپول ساده میترسیدم رد پای سرنگها بر دستانم خودنمایی میکرد، روزی ۱۸ بار تزریق میکردم تا اینکه خانواده ام قضیه را فهمیدند، شکسته شدنشان را دیدم، اما حمایتم کردند و توانستم ترک کنم.
۲ ماهی از پاک بودنم نمیگذشت که فکر ازدواج را در ذهنم نشاندند به امید آنکه دیگر به طرف مواد نروم، ازدواج کردم درست شب عقدم بود، صدایی در درونم گفت: چه خوب است اگر تنها کمی تریاک مصرف کنی مثل قبل نمیشی تو می توانی کنترلش کنی، از یک طرف تنها بودنم در خانه نیز بیشتر تحریکم میکرد و این داستان دوباره شروع شد.
برای اینکه همسرم متوجه نشود تزریقاتم را در پاتوقها و پنهانی انجام میدادم تا اینکه بعد از مدتی همسرم خبر باردار شدنش را به من داد.
همزمان با این خبر عدهای به من پیشنهاد جابه جا کردن وانتی با محموله ای را دادند، من هم اول راه زندگی مشترک بودم و پول نیاز داشتم بنابراین پذیرفتم، غافل از اینکه در راه پلیس کمین کرده بود و ما را گرفتند .
پس از آن همه گروه همراه اعدام شدند تنها من زیر حکم مانده بودم و قرار بود دیر یا زود اجرا شود، در همان زمان آزمایشهای خون با نام دیده وری را در زندان انجام دادند ، آن زمان فهمیدم اچای وی مثبت هستم.
مهمانی ناخوانده
من از قبل میدانستم اچ آی وی چیست و همیشه سعی میکردم در تزریق هایم نکات را رعایت کنم، هیچ زمان از یک سرنگ دوبار استفاده نمیکردم و تزریق مشترک نیز هرگز نداشتم تا اینکه یاد روزی افتادم که در یکی از خانهها برای تزریق رفته بودم و باقی مانده ظرف هروئین شخص دیگری را به من دادند و احتمالا همانجا بود که این ویروس به من منتقل شد.
اما دیگر برای شخصی که زیر حکم اعدام بودم فرقی نمیکرد و تنها نگرانی ام مبتلا شدن همسر و فرزندم بود بنابراین به مادر و پدرم گفتم، چون دیر یا زود مرگم فرا میرسید آنها هم چیزی نتوانستند بگویند، نامهای به مرکز بهداشت زدم تا از همسر و فرزندم تست بگیرند و مادرم هم همکاری کرد و همسرم را به بهانهای به آنجا برد و خوشبختانه مبتلا نشده بودند.
در این بین حکم من به حبس ابد تغییر یافت و با انجام کارهای فرهنگی و مصرف نکردن مواد عفو و بعد از ۵ سال حبس آزاد شدم.
خلا و نگرانی
از زندان که بیرون آمدم همسرم را در جریان گذاشتم و بخاطر علاقه اش مرا با تمام این مشکلات پذیرفت، اما ترس و خلا بیماری به سراغم آمد، اینکه زمانم برای زنده ماندن کم است و هنوز دارویی برای درمانم پیدا نشده بود، بدنبال اینها امیدم نیز کم رنگ شد.
این خلا را با مصرف موادی، چون شیشه و کریستال پر کردم و باز کلینیک رفتم سعی کردم درمان را آغاز کنم، اما به متادون داروی درمانی ام معتاد شدم و برای تهیه آن سرقت میکردم.
چندین بار دست به خودکشی زدم، اما باز هم جان سالم بدر بردم دیگر حتی مادرم هم به جایی رسید که گفت خودت را بکش تصمیم گرفتم تا از یکی از پلهای عابر پیاده خودم را پایین بندازم، روی پل بودم مانده بودم بین رفتن و نرفتن که یکی از دوستان مصرف کننده ام مرا دید، مواد جدید داشت، همه چیز را فراموش کردم و با او رفتم.
نوری در تاریکی
دیگر در خانواده ام جایی نداشتم، ۳ ماه تمام یک لباس رابه تن داشتم و گدایی می کردم حتی توان سرقت هم نداشتم خانواده ام نیز خانه شان را عوض کرده بودند تا اینکه یکی از دوستانم که ترک کرده بود مرا دید و گفت: اگر میخواهی ترک کنی من کمکت میکنم.
مرا به کمپ برد و هزینه اش را هم پراخت کرد در ۶۰ روزی که در آن کمپ بودم برادرم را برای اطلاع از وضعیتم دعوت کردند او حال خوب مرا که با چشمانش دید، ملاقاتها شروع شد، خانواده ام هم انگار این دفعه باور کرده بودند که واقعا تفاوتی ایجاد شده و این بار داستانم به شکلی دیگر ورق خواهد خورد.
١٥سال است که دارم با اچای وی زندگی میکنم حالا دقیقا سه سال و دو ماه و ۵ روز از آخرین مصرفم میگذرد و درانجمن ۱۲ قدمی که معتادان گمنام در آن برای ترک بهم کمک میکنند وارد شدم.
این انجمن کاری ندارد اهل کجایی و کی هستی، هدفش تنها کمک به افراد مصرف کننده است، آنهایی که واقعا میخواهند ترک کنند، همین انجمن باعث نجات من از این وضعیت شد. در این انجمن ما برای ۲۴ ساعت زندگی میکنیم. تمام سعی مان این است که ۲۴ ساعت پاک بمانیم. نگران فردا و دیروزمان نباشیم.
حالا تمام سعی ام این است به افرادی که اول راهی که من یکبار رتا ته آن را رفته ام هستند عشق و امید بدهم تا به زندگی نگاه دیگری داشته باشند و خداراشاکرم که توانایی انتقال این حسی را به آنها دارم.
وی اکنون آموزشگر و حامی افرادی مانند خودش است او به پاتوقهای مختلف سر میزند و سرنگ توزیع و به آنها کمک میکند، زیرا او بهتر از هر پزشک دیگری میتواند حال آن بیمار را درک کند و همراهش باشد او سعی میکند احساس خوبش را با دیگران به اشتراک بگذارد تا افراد مانند خودش را تشویق کند و به آنها نشان دهد کار سختی نیست میتوان ترک کرد و میتوان با اچای وی زندگی سالم داشت.
اچای وی فقط یک بیماری است همچون دیابت، شاید هنوز درمانی قطعی نداشته باشد، اما راههای جلوگیری از ابتلا به آن مشخص و داروهای کاهش ویروس و احتمال انتقال آن نیز موجود است همه اینها باعث شده دیگر زندگی با این بیماری دشوار نباشد و مبتلایان طول عمری همچون یک فرد سالم داشته باشند.
وظیفه ما در مقابل افرادی که با اچ ای وی زندگی می کنند حمایت، کاهش انگ و نگرانی و آشنایی بیشتر با آن است تا مبتلایان آن بتوانند زندگی با آرامش و بدون ترس داشته باشند.
انتهای پیام//آ.ح