به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، در این مطلب به بازخوانی خاطراتی از هاشمی رفسنجانی ، عزتالله سحابی، اسدالله بادامچیان و عباس عبدی درباره مهندس مهدی بازرگان می پردازیم.
بیشتربخوانید: مکالمه فاششده تاریخی از شاه مخلوع با نخستوزیر رژیم پهلوی + صوت
اسدالله بادامچیان از اعضای قدیمی حزب موتلفه اسلامی و از کسانی است که مبارزات انقلاب دوران شاه را تجربه کرده و با گروه های مختلف انقلاب در آن ایام نیز همکاری داشته است. او روایت جالبی از سال پایانی دوران طاغوت و موضع نهضت آزادی و جبهه ملی در آن زمان دارد. در ادامه بخشی از مصاحبه وی با خبرگزاری فارس در بهمن ماه سال 93 از نظر می گذرد.
نه نهضت آزادی و نه جبهه ملی اصلا هیچ نقشی در انقلاب اسلامی ایران ندارند جز نقش تخریبی؛ البته در مبارزه با شاه نقش دارند.بازرگان تا آخرین روز می گفت که شاه بماند سلطنت کند و نخست وزیر حکومت. امام هم در صحبتهای خودشان خطاب به جبهه ملی میگویند که شما دو ماه قبل از انقلاب میگفتید شاه باید بماند و سلطنت کند.وقتی کسی میگوید شاه باید بماند و مبارزه پارلمانی را به سبک غربی قبول دارد پس انقلابی نیست. آقای بازرگان هیچ وقت فرد اینگونه ای نبود. وی در مصاحبهای به فالاچی میگوید من به امام گفتم انقلاب در ایران زود هنگام است و باید سیاست گام به گام را به پیش ببریم؛ به این صورت که اول دبیرستان ها را بگیریم، بعد دانشگاه ها و پس از آن مردم و در نهایت انقلاب کنیم.جبهه ملی اصلاً اسلام را قبول ندارد و بیشتر ملیگرایی را قبول دارد. انقلاب اسلامی هم انقلاب ملیگرایی نیست. اما در مبارزه با شاه نقش داشتند و زندان رفتند و کار کردهاند. بعد از انقلاب هم که بیشتر نقش تخریب داشتند.حتما برای شما سوال برانگیز است که این جریان در دوران انقلاب یک شهید هم نداشته است. در 15 خرداد یا دیگر حوادث انقلاب آنها شهید ندادند در و زندان هم کسی از اینها کشته نشد. فقط دکتر حسین فاطمی بود که شاه از اقدامات او لجش گرفت و دستور داد وی را بکشند وگرنه بقیه این افراد در میانشان یک چهره شهید نیست.
عزتالله سحابی عضو شورای انقلاب، رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت مهدی بازرگان از فعالان شاخص ملی- مذهبی در پیش و پس از انقلاب است. سحابی که خود در جریان مبارزات علیه رژیم پهلوی سالها تجربه زندان را از سر گذرانده است، خاطراتی از نواب صفوی و فدائیان اسلام دارد که از زبان دیگران کمتر شنیده شده است. او با وجود داشتن زاویه فکری با فدائیان اسلام در حوزه عملی، اعتقاد راسخ آنان به راهشان را تصدیق و نواب و یارانش را افرادی تصویر میکند که «واقعاً فدایی اسلام» بودند. بخشی از خاطرات عزتالله سحابی به عنوان یکی از چهرههای نهضت ملی، درباره فدائیان اسلام و نواب صفوی به شرح زیر است:
روز جمعهای بود که من و مهندس بازرگان به خانهای که معین کرده بودند رفتیم و نواب صفوی هم به اتفاق مرحوم خلیل طهماسبی آمده بود. درباره کودتاچیها و سپهبد زاهدی و وابستگی ایران به انگلیس و آمریکا و فساد اخلاقی و فحشای رایج صحبت شد. بیشتر هم مهندس بازرگان و نواب صفوی صحبت میکردند و من و خلیل ساکت بودیم. دیدیم که طرفین تفاهم زیادی دارند. آخر سر نواب رو به مهندس بازرگان کرد و گفت، تکلیف خودمان را فهمیدیم. شما باید به ما کمکی بکنید. ما یکی از افراد خود را به شما معرفی میکنیم. شما به طریقی او را در باغ قیطریه به عنوان باغبان یا کارگر وارد و مشغول به کار بکنید و بقیه کار با ما (منظور ترور زاهدی بود). در آن موقع زاهدی نخستوزیر کودتا در باغ قیطریه مستقر بود و به اصطلاح مقر فرماندهیاش آنجا بود. این ملاقات در آذرماه ۱۳۳۲ رخ داد. مهندس بازرگان این موضوع را در کمیته مرکزی نهضت مقاومت مطرح کرد.
ولی کمیته مرکزی با این اقدام مخالفت کرد. مخالفت آنها نیز از دو جهت بود. اول اینکه میگفتند ما به فدائیان اسلام به دلیل عملکردشان در دوران زمامداری مصدق اعتماد نداریم و دوم اینکه اعضای کمیته مرکزی نهضت مقاومت با ترور و اعمالی اینگونه موافق نبودند و اظهار میداشتند که کار ما از نوع مسلحانه و قهرآمیز نیست. مرحوم بازرگان هم دیگر موضوع را تعقیب نکرد.
عباس عبدی سال 84 در گفتوگویی با روزنامه شرق در خصوص نظرات مهدی بازرگان روایت جالبی دارد که در ادامه عینا نقل میشود. آقای بازرگان به دلیل اینکه بعدها جزء منتقدان نظام شد یا به دلیل دارا بودن ویژگیهای مثبت صداقت و صراحت و ... که در او مشاهده میشود در حال حاضر از سوی عدهای با تاییدی مواجه است که بیشتر ناشی از بغض نسبت به عملکرد مسئولین است و ریشه در واقعیت خود آن مرحوم ندارد. در واقع از بغض دیگران او را تایید میکنند. در حالی که آقای بازرگان متناسب با اول انقلاب نبود. طبعا هم اشتباه بود که سرکار آمد. دانشجویان در موارد بسیار زیادی نزد مسئولان دولت موقت رفتند که هر نوع کمکی میتوانند به دولت بکنند، بعضیها در دولت بودند که آنها را تحویل میگرفتند چون خودشان هم تیپی بودند که جوانها را درک میکردند. مثل آقای دکتر یزدی؛ ولی آقای بازرگان اصلا این تیپی نبود. خاطرهای تعریف میکنم البته من خودم در آن جلسه نبودم، گزارش آن را شنیدم. در جلسهای نماینده دانشجویان رفته بودند که اعلام کنند ما میخواهیم به دولت کمک کنیم، هر کمکی که بخواهید برایتان انجام میدهیم. برده بودندشان پیش آقای بازرگان، ایشان که آن حرفها را شنیده بود بدون ملاحظه گفته بود بهترین کمک این است که شما در این کارها فضولی نکنید. جایگاه ایشان و نه هیچکس دیگر در انقلاب این نبود که از این موضع با دانشجویان حرف بزند ضمن این که دانشجویان به دلیل مواضع قبلی آقای بازرگان برای وی در مقایسه با خودشان سهمی در انقلاب قائل نبودند، ضمن این که به دلیل حمایت از بازرگان فشارها و اتهامات زیادی به دانشجویان مذهبی وارد میشد، بنابراین اشکال این بود که آقای بازرگان نباید نخست وزیری را قبول می کرد چون ایشان موافق موج به این عظیمی نبود، لذا نباید سوار چنین موجی می شد. وقتی شما سوار چنین موجی شوی و خبره نباشی نمی توانی آن را کنترل کنی موج تو را با خودش می برد. اینکه در آن فضا به دانشجو میگوید فضولی نکنید حرف درشتی است. آقای بازرگان می گفت ملت محترم و عزیز انقلاب کردید؛ خسته نباشید حالا بروید خانههایتان، تصور ایشان از انقلاب این است که مثلا یک عدهای آمدند یک خانهای ساختند و مزدشان را می گیرند و می روند.
کارشکنی نکنیدکافی است / سهشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۵۷
اعتقاد دولت موقت به حرکت گام به گام در مسائل کشور، متناسب با روحیه انقلابی مردمی که بهتازگی و بعد از چندین دهه مبارزه از قید و بند امام هم منتظر تغییرات سریع و تحولات بنیادی بودند، اما اقدامات دولت موقت، چندان پاسخگوی این انتظارات نبود و حتی در بعضی از موارد، مسیر حرکت دولت، چنین خواستهای را نشان نمیداد؛ تا جایی که ضعف آنها، امام را به انتقاد آشکار از نحوه عملکرد دولت موقت [در تاریخ 15 اسفند 1357]، مجبور ساخت. امام در سخنانی ـ که در مدرسه فیضیه قم مطرح شد ـ از وضعیت طاغوتی وزارتخانهها انتقاد کردند و فرمودند: «ملت عدالت میخواهد، اتاق بزرگ نمیخواهد. ملت وزارتخانه میخواهد، وزارتخانه اسلامی» و با خطاب به اعضای دولت گفتند : «ضعیفید آقا، تا ضعیفید، زیر بار اقویا هستید»، ایشان همچنین با توجه به بحثهای مربوط به رفراندوم تعیین نظام، بار دیگر از سخنرانیهای بعضی از افراد ازجمله آقای نخست وزیر، که به جای جمهوری اسلامی، جمهوری دموکراتیک اسلامی را پیشنهاد کرده بودند، انتقاد و تاکید کردند: «ما میخواهیم مستقل باشیم. ما [مذهبمان] اسلام است، ما قوانینمان، قوانین غنی اسلام است... .» البته امام، علیرغم این انتقادات و برخی از سخنان مشابه ـ که در روزهای بعد گفتند ـ در همه حال دست از حمایت دولت موقت برنداشتند. منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری.
پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۵۸
سیاست دولت موقت در مقابله با آشوبها و درگیریهای قومی، حل و فصل مسأله از طریق گفتوگو و مذاکره بود؛ اما اکثر نظامیها و از جمله سرلشکر [محمدولی]قرهنی که ریاست ستاد ارتش را برعهده داشت، با توجه به تجربیاتی که از قبل داشتند، چنین سیاستی را بدون پشتوانهای از قاطعیت و نشان دادن اقتدار، برای حفظ یکپارچگی کشور کارآمد نمیدیدند و به آن معتقد نبودند؛ ما هنگامی که در کردستان بودیم، این مخالفت را وقتی برخلاف نظر هیات با پرواز هواپیماهای جنگی در آسمان شهر سنندج مواجه شدیم، به عینه دیدیم. در اثر ابراز همین مخالفتها همراه با فشارهایی که احزاب و گروههای عمدتا چپگرا به دولت موقت وارد میکردند، مهندس بازرگان، سرلشکر قرهنی را [در تاریخ 6 فروردین 1358]، از کار برکنار کرد و به جای وی سرلشکر ناصر فربد را برگزید. این برکناری برخلاف ادعائی که میشد نهتنها آرامشی در حوادث مناطق کردنشین و سایر مناطق به وجود نیاورد، بلکه بهانهای به دست گروهک کجاندیش فرقان داد که قرهنی را متهم به کشتن مردم کُرد کنند و در محکمهای ساختگی او را به اعدام محکوم سازند و درست چند روز بعد از برگزاری رژه بزرگ ارتش [در تاریخ 29 فروردین 1358]، با هجوم به منزلش، او را [در تاریخ 3 اردیبهشت 1358]، به شهادت برسانند. امام، شورای انقلاب و دولت موقت و خصوصا جمع زیادی از نیروهای انقلابی ارتش از این حادثه بسیار متاثر شدند. حزب جمهوری [اسلامی] نیز با محکوم کردن این ترور که با «امید واهی ایجاد وحشت در میان مردم» صورت گرفته بود، از امت مسلمان خواست که در «مقابل این اعمال جنایتکارانه کاملا هوشیار و بیدار باشند». ترور ناجوانمردانه سرلشکر قرهنی، که گروهک فرقان با پخش اعلامیه، مسئولیت آن را برعهده گرفته بود، نخستین زنگ خطر ادامه احتمالی این گونه حوادث در آینده را به صدا درآورد؛ هرچند در هیاهوی رویدادهای سیاسی این روزها، گوش شنوایی برای آن وجود نداشت. منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری.
دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۵۸
تیغ تیز اعتراضات دانشجویان بعد از تصرف سفارت آمریکا، متوجه دولت موقت و مهندس بازرگان شد؛ آنها حتی مدعی شدند که در داخل سفارت به اسناد و مدارکی دست یافتهاند که نشان میدهد، دولت برخلاف مسیر امام و انقلاب حرکت میکند. در این میان لغو قرارداد قدیمی همکاری ایران با آمریکا [که در تاریخ 14 اسفند 1337 منعقد شده بود]، هم نتوانست از شدت این حملات بکاهد. با طرح این مخالفتها و اعتراضات در هیات دولت، آنها چاره کار را در استعفا دیدند. فکر آنها این بود که بدون اینکه مسأله را با امام در میان بگذارند، به طور دستهجمعی استعفای خود را اعلام کنند و امام و شورای انقلاب را در مقابل یک کار انجام شده قرار دهند. آقای بازرگان، تا پیش از این تاریخ و به دلایل مختلف، دو سه بار قصد استعفا کرده بود، اما هر بار، امام با آن مخالفت کرده بودند؛ این بار نیز امام چندان راضی به پذیرش این استعفا نبودند. اما وقتی این استعفا [در تاریخ 14 آبان 1358]، مکتوب شد و این احتمال قوت گرفت که هدف استعفا تحت فشار قرار دادن امام و شورای انقلاب است، امام با این درخواست موافقت کردند و در جلسهای که [در تاریخ 15 آبان 1358]، با حضور آقای بهشتی، آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر برای بررسی این موضوع تشکیل شده بود، فرمودند: «من عقیدهام این است که استعفا را بپذیرم» و همین طور نیز عمل کردند. به طوری که استعفای مهندس بازرگان را که در آن وی بدون اشاره به مسأله اشغال سفارت آمریکا و مسأله گروگانگیری، بر «مخالفتها و اختلاف نظرها» تاکید کرده و آورده بود: «نظر به اینکه دخالتها، مزاحمتها، مخالفتها و اختلاف نظرها، انجام وظایف محوله و ادامه مسئولیت را برای همکاران و اینجانب مدتی است غیر ممکن ساخته و در شرایط تاریخی حساس حاضر، نجات مملکت و به ثمر رساندن انقلاب بدون وحدت کلمه و وحدت مدیریت موثر نمیباشد»، پذیرفتند و شورای انقلاب را در فرمانی مامور اداره امور کشور کردند. آقای بازرگان، اصرار داشت که ما بپذیریم استعفای ایشان و دولت موقت، ربطی به مسأله تصرف سفارت آمریکا و مخالفت شدید دانشجویان با آنها ندارد و این موضوعی است که پیش از این واقعه، تصمیم آن گرفته شده بود، اما واضح بود که پذیرش این حرف ـ علیرغم اینکه تغییری در ماهیت قضیه نمیداد ـ منطقی به نظر نمیرسید و حداقل این بود که این اتفاق، بهانهای برای جدیت ایشان در امر استعفا شد. منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری.
شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۶۰
ساعت 6 بعدازظهر آقای مهندس [مهدی] بازرگان آمد. درباره اختلافات جاری ومشکلات موجود و جنگ و صلح و خیلی چیزهای دیگر، یک ساعت مذاکره کردیم. به ایشانگفتم تا ما قدرت تصمیمگیری و انتصاب داشتیم، سعی کردیم، آقایان را در صحنه داشته باشیم، حتی بعد از استعفای ایشان و تجدید شورای انقلاب. ولی بعد از تشکیل مجلس، ما دیگر تصمیمگیر نبودیم و نیروهای تندتر خط امام، حاضر نبودند که محافظهکاری کنند و لیبرالها را در پستهای کلیدی بپذیرند و فعلاً تنها دوره دولت انقلابی خط امامیهاست. نهادهای انقلابی و مجلس و شورای قضائی و حزبالله حکومت لیبرالها را تحمل نمیکنند. بهتر است آقایان اگر حسن نیت دارند، دست از تضعیف بردارند و همکاری کنند. ایشان گفتند که نهضتآزادی در صدد اسقاط دولت و تشکیل دولت نیست، ولی من گفتم آقای بنیصدر در صدد است و شما از ایشان حمایت میکنید و ایشان جوابی نداشتند که بدهند.
سهشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰
آقای محمد منتظری از فتنه مجاهدین خلق یاد کرد و آیات محارب را بر آنها تطبیق کرد و تقاضای شدت عمل نمود و در مورد محاکمه امیرانتظام بحث و اخطار کرد که مبادا مسامحه شود. سندی را خواند که [عباس] امیرانتظام روزهای اول پیروزی به دستور آقای بازرگان، نخست وزیر، راه را برای فرار خارجیان و اخراج ثروتها و اسناد باز گذارده و متهم به خیانت عظماشان کرد. گفت: [مهدی] بازرگان، [هاشم] صباغیان و دکتر [ابراهیم] یزدی هم باید محاکمه شوند. از خیانت فریور معاون تسلیحاتی وزارت دفاع گفت، حیدری پاکسازی شده را به عنوان مسئول به خطر افتادن پنجاه و شش میلیون دلار که در خرید اسلحه کلاه سرش رفته افشا کرد. از اینکه بعضی فرماندهان ارتش، میخواهند پاکسازی شدهها را برگردانند، انتقاد کرد.
مهندس بازرگان، خواست دفاع کند؛ اجازه دادم ولی برخورد تند آقای معینفر با آقای قاسمی و فحاشی معینفر جلسه را متشنج کرد و اکثر نمایندگان به عنوان اعتراض جلسه را ترک کردند و من برای خواباندن فتنه، تنفس دادم و درگیریهای زیادی در حال تنفس روی داد. آقای حسینی نماینده نائین بیهوش شد. بعد از آرامش، جلسه برقرار شد و خوب پیش رفت؛ بحمدالله.
شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰
آقای مهندس بازرگان آمد و از انحصارطلبی جریان حاکم (حرف غلط همیشگی مخالفان) صحبت داشت و از من میپرسید، از ما چه میخواهید؟ و من گفتم کارشکنی نکنید، کافی است. سه جلسه طولانی با ایشان صحبت کردهام؛ چیز مهمی بدست نیامده.
دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
چهار دقیقه، دیر به مجلس رسیدم. برای اولین بار، تأخیر داشتم. پیش از دستور آقای [محمد علی] حیدری نهاوندی، مختصری جواب اطلاعیه بنیصدر را داد و یکی از نمایندگان در مخالفت، صحبت کرد و آقای [علی اکبر] معینفر، نامه آقایان مهندس [مهدی] بازرگان، دکتر [یدالله ] سحابی و دکتر [کاظم] سامی را خواند که اعتراضاً به مجلس، نخواهند آمد و من جواب آنها را خوب دادم؛ اگر جواب نمیدادم مجلس متشنج میشد.
چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۶۰
جلسه علنی داشتیم، مهندس [مهدی] بازرگان، اولین سخنران قبل از دستور بود. در قسمتی از اظهاراتش ضمن اظهار تأثر از شهید شدن پاسداران و شخصیتها بهدست تروریستها، از اعدامها و سختگیریهای دادگاههای انقلاب هم انتقاد داشت و آمریکایی بودن تروریستها را مردود دانست. اظهارات ایشان، مورد اعتراض شدید جمعی از نمایندگان قرار گرفت. مجلس را متشنج و ترک کردند و به ایشان اعتراض نمودند. کسی از ایشان دفاع نکرد. دوستانش هم وحشت کرده بودند. مجلس را به عنوان تنفس، تعطیل کردم.
ظهر جمعیتی از بازاریان که جریان مجلس را از رادیو شنیده بودند، به عنوان اعتراض به اظهارات آقای بازرگان، مقابل مجلس آمدند و شعارهای تندی علیه ایشان، لیبرالها، بنیصدر، امریکا و منافقان میدادند و همان جا نماز خواندند.
سهشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱
ساعت هفت و نیم به جلسه علنی رفتم. لایحه دولتی کردن تجارت خارجی تصویب شد. بعد از تنفس، اداره جلسه را به عهده آقای [محمد موسوی] خوئینیها گذاشتم. لایحه معادن مطرح شد. در جلسه شرکت نداشتم و در دفترم کارهای عقب مانده را انجام دادم. از جبههها اطلاع گرفتم. محاصره خرمشهر را تنگتر کردهایم و کمی از مرز به طرف عراق رفتهایم. ظهر مهندس [مهدی] بازرگان و دکتر [ابراهیم] یزدی آمدند و از فشار حزبالله بر آنها گله داشتند و چارهجویی میکردند. گفتم مردم شما را همکار بنیصدر و منافقین میدانند و طبعاً عکسالعمل نشان میدهند. شما اگر به راستی جمهوری اسلامی را قبول دارید و آنها را قبول ندارید، موضعگیری کنید والا کاری نمیتوانیم بکنیم. به آنها گفتم که رفتارتان جوری است که اگر بنیصدر ـ به فرض محال ـ برگشت، بتوانید با او کار کنید؛ اشتباه میکنید.
شنبه ۱۴ آبان ۱۳۶۲
نامه مفصلی در جواب نهضت آزادی نوشتم و در آن اشتباهات و کارهای بد و مواضع غلط آنها را یادآور شدم. نصیحت کردم که دست از توطئه و تفرقهافکنی بردارند. احمد آقا آمد. با ایشان برای مضامین نامه مشورت کردم؛ چیزهایی اضافه شد. بعد از جلسه، نامهای که به مهندس بازرگان در جواب نامه ایشان و تذکر اشتباهات نهضت آزادی نوشته بودم، با رئیس جمهور و نخست وزیر و احمد آقا به مشورت گذاشتم. اصل نامه تأیید شد و اصلاحات به عمل آمد. برای خواب به مجلس رفتم.
سهشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۴
بعد از جلسه، جلسه خصوصی دیگری با آقای خامنهای در مورد جنگ و کارهای دیگر داشتیم. تلگرافی از مهندس [مهدی] بازرگان رسید که در آن، در مورد اظهاراتم در نماز جمعه اعتراض کرده است. من مطالبی را از کتاب [جیمی] کارتر در نماز جمعه نقل کردم که گفته بود، او موافقت آقای بازرگان را برای ورود شاه به آمریکا گرفته بود.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/