به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، عکس معروفی از نوفل لوشاتو دارد که پابهپای امام خمینی(ره) در حال قدم زدن است اما تاکنون کمتر درباره حضورش در مبارزات انقلابی صحبت کرده است.
«مهندس علی رحیمی» که این روزها مسئول پروژه ساخت "پلاسکو" است، متولد سال 1335 است و مبارزه با رژیم پهلوی را از دوران تحصیل در انگلستان و تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان انگلیس شروع کرد.
بیشتربخوانید: آمریکا چطور تا شب ۲۲ بهمن دنبال حفظ شاه بود؟
راهاندازی 7 تحصن و اعتصاب در کلیساهای لندن و راهپیمایی در خیابانهای این شهر، بخشی از فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان در انگلستان بود. پس از ورود امام خمینی به پاریس، رحیمی و جمعی از دوستانش خودشان را به این شهر رساندند و به حضور امام رسیدند.
علی رحیمی پشت سر امام راحل در نوفل لوشاتو ایستاده است
بهگفته خودش در نوفل لوشاتو وظیفهشان مراقبت از امام بود و میگوید "یک بار یادم هست قبل از اقامه نماز در همان حیاط نوفل لوشاتو، یک نفر دوید و میخواست پای امام را ببوسد. امام خیلی از این کار ناراحت شد. ما هم همیشه حواسمان بود این اتفاقات نیفتد".
رحیمی بعد از انقلاب مدتی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفت و مسئولیتهای مختلفی را قبول میکند: "ما بعد از انقلاب به گوشهای رفتیم و سعی کردیم گمنام باشیم... من فقط امام را بعد از انقلاب 3 بار ملاقات کردم؛ یک بار که میخواستم زن بگیرم و خواستم عقد ما را بخوانند، دوبار هم برای سپاه که ایشان نمایندهای را مشخص کنند تا به سپاه بیایند که حضرت امام، آیتالله خامنهای را معرفی کردند".
متن زیر مشروح گفتگوبا علی رحیمی است که از منظرتان میگذرد:
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، بفرمایید شروع مبارزات شما و همراهی با نهضت امام خمینی از چه تاریخی بود و چهزمانی به فعالیتهای انقلابی پرداختید؟
رحیمی: من علی رحیمی هستم. سال 54 دانشجوی انگلیس بودم و آنجا تشکلهای سیاسی بیشتر چپها بودند. بچهمسلمانها دور هم جمع میشدند، یکشنبهشب دور هم مینشستیم و قرآنی میخواندیم، ماه رمضان جوشن کبیر میخواندیم و تعدادمان کم بود. انگلیس وضعش از بقیه جاها بدتر بود و آنجا معمولاً ساواک رعب و وحشتی انداخته بود.
با چند تا از عزیزان بودیم که توانستیم بهتأسی از بچههای انجمن اسلامی آمریکا، انجمن اسلامی انگلیس را راهاندازی کنیم و با بچههای اروپا تماس بگیریم. اولین تشکلی که برای ارتباط رفتیم در آلمان بود و آنجا اولین بار بود که شهید بهشتی را ملاقات کردیم. جوانانی که آنجا میآمدند یا بورسیه بودند که برای نیروی دریایی بود و ما با آنها کاری نداشتیم، مابقی جوانانی که خودشان میآمدند سعی میکردیم اینها در دام چپیها نیفتند. ما جلسات منظمی داشتیم و توانستیم در لندن چند تظاهرات خیلی خوب داشته باشیم و چند تظاهراتمان با نقاب بود و از سال 56 دیگر بینقاب فعالیت میکردیم.
زمانی که امام خمینی خواستند به پاریس بیایند، شما چگونه مطلع شدید و کی به پاریس رفتید؟
رحیمی: زمانی که امام قرار شد به فرانسه بیایند آن موقع ما نه موبایل داشتیم و نه وسیله ارتباطی دیگری، بلکه خودمان در اخبار فهمیدیم که امام به فرانسه آمده و شوکه شده بودیم. یک بحثهایی آن موقع میشد که امام شاید به سوریه بروند و ما هم آماده بودیم که بهعنوان یک سرباز به امام خدمت کنیم که ناگهان دیدیم امام به فرانسه آمد. آن روزی که امام به فرانسه آمد ما دیگر به دانشگاه نرفتیم. به لندن آمدیم و با کشتی به فرانسه رفتیم و امام را پیدا کردیم که در هتل اقامت داشت.
یک روز آنجا بودیم و آقای قطبزاده را دیدیم چون ایشان چند بار به لندن آمده بود و رابط ما و مسئول جمعکردن بچهها و ارتباط ما با انجمنهای آمریکا بود. ما بچههای انجمن اسلامی انگلستان هم یک کتابی جمع کردیم که نصف آن قرآن بود و نیمه دیگر آن در واقع لغتیابی و حروفیابی قرآن داشت و حاصل کار مشترک انجمن اسلامی اروپا و آمریکا بود. آقای دکتر یزدی هم در آمریکا بود و ما برای سخنرانی دوبار ایشان را دعوت کردیم به لندن بیاید حتی منشی آن جلسات هم من بودم. ما نسبت به بچههای چپی کم سخنران داشتیم و روحانیونی که برای معالجه به آنجا میآمدند، از وجود آنها در محافل خودمان استفاده میکردیم. یادم هست مرحوم شهید مطهری با علامه طباطبایی آمدند و یک هفته هم پیش ما بودند و دوران خیلی خوشی بود و از ایشان در مباحث اعتقادیمان استفاده میکردیم.
کسی به انگلیس میآمد، برایش شیک بود که بگوید "من چپیام" و کسی که اهل نماز و روزه بود میگفتند این سنتی است. مرحوم شریعتی کتابهایش راهگشای خوبی برای تبلیغات ما بود و ما خیلی روی آنها مانور میکردیم و کتابهای ایشان جوانپسندتر بود.
دکتر شریعتی در لندن فوت شدند، شما در آن دوره با ایشان هم مراودهای داشتید؟ چهزمانی از فوت ایشان مطلع شدید؟
رحیمی: دکتر شریعتی در پاریس بود، بعد برای مدتی به لندن آمد و همانجا فوت کرد. در واقع ما بعد از فوت ایشان متوجه شدیم که در لندن بودهاند و اطلاعی از سفر وی نداشتیم. برای وی مراسم ترحیمی گرفتیم که خدا رحمت کند آقای دکتر حبیبی در آنجا سخنرانی خوبی کردند. شریعتی برای ما خیلی کمکحال بود.
آقای سروش که "حاج فرج دباغ" نام اصلیاش بود، اعتقادی به مبارزه خارج از کشور نداشت و میل نداشت که هویتش لو برود. کتابی هم که ما از وی چاپ کردیم به نام عبدالله ستوده چاپ کردیم که اسم پسر دوم او بود. عظیمزاده سرکنسول ایران در منچستر فهمیده بود که نویسنده کتاب کیست لذا کتاب بعدی را به نام "عبدالکریم سروش" چاپ کردیم که بعداً ایشان به این اسم معروف شد.
برگردیم به سفر شما به پاریس، اوضاع روزهای اول اقامت امام در پاریس چگونه بود و چهزمانی به نوفل لوشاتو نقل مکان کردند؟
رحیمی: ما که رفتیم محل اقامت امام در هتل بود و ایشان دوست نداشت مزاحمتی برای ساکنان هتل از رفتو آمد ما ایجاد شود. به قطبزاده گفتیم "با ما در تماس باش تا بدانیم چهکار کنیم."، برگشتیم لندن و یک هفته بعد متوجه شدیم امام در حاشیه پاریس و در یک دهی بهنام نوفل لوشاتو رفتهاند. ما فوری برگشتیم فرانسه، همانجا که امام مستقر بودند، تا ببینیم چهکار میتوانیم بکنیم.
ما نگران بودیم نکند چپیها کاری کنند. نگران ساواکیها نبودیم چون ساواکیها علنی دست از پا خطا نمیکردند. چند هفتهای آنجا امام را زیارت میکردیم. کمکم خبرنگارها آمدند. ساعت 9 صبح مردم در باغ میگشتند و ظهر آنجا نماز میخواندند. امام هم با عزیزان ناهار نان و پنیری میخوردند، صندلی میگذاشتیم و برای جمع یک صحبتی میکردند تا فردا.
در مکه بزرگترین تظاهرات برائت از مشرکین همان سال برگزار شد. ما 3 نفر بودیم: من و هادی غفاری و همسرش. نزدیک به 50 پلاکارد درست کردیم و آمدیم یک وانت اجاره کردیم. خانم هادی غفاری عقب وانت نشسته بود و با جمعیت میآمد. من و هادی غفاری پلاکارد را جلوی جمعیت باز میکردیم، بعد یکی 10 ریال به سیاهپوستها میدادیم که پلاکاردها را بیاورند، بعد از یک ساعت دیدیم یک جمعیت میلیونی از منا تا "مسجد جن" کشیده شده و همه پلاکارد "الموت لامریکا" و "الموت لاسرائیل" دستشان است.
دوباره برگشتیم به فرانسه که هوا سرد شده بود و جمعیت بیشتر میشد و نگرانتر شده بودیم اما امام نسبت به ترور و درگیری اصلاً نگران نبود و این قصه حفاظت را حس نمیکرد نیاز باشد.
بنیصدر هم در نوفل لوشاتو حضور داشت؟
رحیمی: بود ولی آنجا دو نفر بودند که بیشتر نقش داشتند؛ یکی آقای یزدی بود و یکی آقای قطبزاده. هر وقت هم مصاحبهای میشد مترجم این دو نفر بودند. بنیصدر به آنجا میآمد و یک عرض اندامی میکرد که حضرت امام به من گفت "اینجا اعلام کنید که من سخنگو ندارم". ما به چند زبان این را چاپ کردیم و بیشتر منظورش بنیصدر بود چون خودش از طرف امام یک چیزهایی میگفت و چندتا از بچهها هم بودند که چیزهایی میگفتند که خوشایند نبود.
بنیصدر اقتصاددان بود و صحبتهایش و کارهایش حسابگرانه بود. یک کتاب کیش شخصیت هم داشت که من یک بار همان کتاب خودش را به وی هدیه دادم!
علی رحیمی کنار امام خمینی در نوفل لوشاتو
بچههای چپی و مجاهدین خلق هم به نوفللوشاتو رفتوآمد داشتند؟
رحیمی: چیزی به نام مجاهدین آن زمان چندان مطرح نبود. در رأس زندانیان سیاسی مرحوم طالقانی و مرحوم منتظری بودند ولی لفظی به نام مجاهدین در محافل و انجمن اسلامی مطرح نبود، البته بچههای چپی بدشان نمیآمد که با ما قاطی شوند. ما مقابل همدیگر بودیم اما چون دشمن مشترک داشتیم، زیاد درگیر نبودیم ولی در عضوگیریها با همدیگر تقابل داشتیم. اینها بدشان نمیآمد که یک تأییدیه مشارکتی از امام بگیرند، البته این قضیه را من مطرح کردم. چند سؤال از امام مطرح کردم که برایم خیلی جالب بود.
یکی اینکه "ما با وجود اینکه دشمنمان مشترک هست میتوانیم به چپها کمک کنیم؟"، امام بهصراحت گفت "خیر"! امام گفت "قصه ما قصه اعتقادی است، ما بهخاطر خدا این راه را میرویم".
بعد گفتم "بچههای انگلیس با ما در ارتباط هستند که ما چهکار کنیم؟ درسمان را بخوانیم یا بیاییم به مبارزه بپیوندیم؟"، من این سؤال را از امام کردم و امام یک جواب حکیمانهای فرمودند. امام گفتند که "شما فرض کن که در خانهتان درس میخوانید و خانهتان آتش گرفته؛ به درس خواندن ادامه میدهید یا آتش را خاموش میکنید؟"، همین موجب میشود تعدادی از بچهها هم را که نگران بودند و نمیدانستند چهکار کنند جمع کردیم و به لبنان رفتیم.
شما قبل از عزیمت امام به تهران، لبنان رفتید؟
رحیمی: چند گروهی را جمع کردیم و به لبنان بردیم و خودم هم همراهشان رفتم و با آقای چمران همراه شدیم. یکدفعه دیدیم امام به تهران میآید، ما مستقیم به لبنان نرفتیم بلکه ابتدا به سوریه رفتیم و از حلب پیاده در کوهها به جنوب لبنان رفتیم و یک دورههایی دیدیم. دورهها را تمام کردیم که در ایران انقلاب شد. ما دو روز بعد از انقلاب به تهران رسیدیم. در سعدآباد شروع کردیم یک سری بچهها را آموزش نظامی دادیم و از اواخر فروردین سپاه تشکیل شد و ما هم سپاهی شدیم.
رحیمی: خیر؛ همان سپاه بود که فرمانده آن جواد منصوری و نماینده حضرت امام آقای لاهوتی بود و در خیابان پاسداران مقر قبلی ساواک مستقر شدیم. دهها گروه را جذب کردیم بچههای انجمن اسلامی آمریکا بیشتر در دولت رفتند و بچههای انجمن اسلامی اروپا به سپاه رفتند. من هم در سپاه کرمانشاه بودم که در این حین در دانشگاه امیرکبیر هم عضو هیئت علمی شدم تا سال 60 که در این سال بهمناسبتی که ما معاون استانداری شدم. ما اگر به سپاه رفتیم بهخاطر تکلیف رفتیم چون روحیات من نظامی نبود.
این نهضت انفجار نور بود واقعاً و مردم مستعد بودند و در تهران هزاران هزار محفل قرائت قرآن بود یعنی اینگونه نبود که یکدفعه همه مردم به خیابان بیایند و اینها هزاران واحدهای کوچک بود که با یک ندای امام همه جمع شدند.
شما با تحصن شهید محمد منتظری در کلیسای سنتماری در سال 56 هم همراهی کردید؟
رحیمی: ما چندین بار در لندن این کار را انجام دادیم و تحصن میکردیم وضع ما خوب نبود و همهمان از لحاظ مالی در فشار بودیم و درس هم میخواندیم. آنجا توانستیم یک انجمن اسلامی را در هر دانشگاهی ثبت کنیم و از بودجه دانشگاه بتوانیم انجمنی ثبت کنیم.
نزدیک 7 بار در لندن اعتصاب غذای عمومی کردیم که از لحاظ تبلیغاتی خیلی مؤثر بود و از روز دوم دیگر خبرنگارها جمع میشدند تا ببینند طاقت یک انسان بر عقیدهاش چقدر است.
این تحصنها و اعتصابات در کجا شکل میگرفت؟
رحیمی: بیشتر در لندن و در کلیسا بود. کلیسا را در اختیار ما قرار میدادند و همه تحصنهای ما در کلیسا بود و آخرین تحصن 7 روز طول کشید. ما روزه میگرفتیم و سحر دو یا سه لیوان آب میخوردیم و روزه گرفتن و تبلیغات کردن را هم ترکیب میکردیم.
با تشکر، در پایان اگر صحبتی هست بفرمایید.
رحیمی: امام خیلی تأکید میکردند "هرکاری میخواهید بکنید در رأس آن مبارزه با هوای نفس داشته باشید و نماز و روزه را هم فراموش نکنید". امام خیلی به این قضیه سفارش میکردند. ایشان همیشه و همیشه همه را به تقوا سفارش میکرد که راه گم نشود.
من به شما یک قصه راحت بگویم امام وامدار احدالناسی نبود. امام خیلی هم مواظب بود کسی ادعای سرقفلی و مالکیت نکند. امام نیازی به هیچ نداشت، امام به چیزی وابسته نبود و خیلیها در واقع تحلیل غلطی از جمله معروف امام میکنند که در هواپیما درباره رفتن به ایران میگویند "هیچ"! امام واقعاً تنها کسی بود که مهم برایش خدا بود.
زمانی هم که به امام میگویند آقا مصطفی فوت کرده، میگوید "این از الطاف خفیه الهی بود" یعنی بهمعنای واقعی ایشان در خدا غرق شده بود.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/