به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، میکونوس نام رستورانی در برلین آلمان است که ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ شهرتی جهانی پیدا میکند. یک واقعه تروریستی در این رستوران رخ میدهد، چهارتن از فعالین سیاسی کرد در یک عملیات مسلحانه کشته میشوند و دستگاه قضائی آلمان در روندی عجیب پای ایران را به ماجرا باز میکند. مهندس «کاظم دارابی» یکی از کسانی است که زندگیاش با اتهام به دست داشتن در این واقعه مسیر متفاوتی پیدا میکند.
او به همراه چهار تبعه لبنان به عنوان متهمین این عملیات معرفی میشوند و در یک فرآیند قضائی پرابهام که جنبههای سیاسی دادگاه بر وجه حقوقی آن غلبه داشت، به حبس ابد محکوم میشود که پس از تجدیدنظر حبسش به ۲۵ سال تقلیل مییابد. دارابی ۱۵ سال از زندگی اش را به پای اتهامی سپری میکند که چیزی از آن نمیداند. اتهامی که علی رغم حضور شاهدین رنگارنگ و عجیب و غریب در دادگاه، هیچگاه به درستی اثبات نمیشود. به تازگی و یازده سال بعد از آزادی دارابی، با انتشار خاطراتش از زندگی و حبس در آلمان در قالب کتاب «نقاشی قهوهخانه» این روزها در بسیاری از محافل سیاسی و پژوهشی داخلی و خارجی نامش بر سر زبانها افتاده است.
بیشتر بخوانید: از میکونوس تا ریاض
کتابی که به کوشش محسن کاظمی و از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. دارابی در فرصت مصاحبه اش درباره حواشی پیرامون این کتاب و آنچه بر او گذشته است صحبت کرده است. صحبتهایی که زوایای تازهای از آنچه بر او رفته است را بازگو میکند. این نخستین باری است که مهندس دارابی با یک رسانه درباره اتهام ساختگیای که همه زندگیش را تحت الشعاع قرار داد گفتگو میکند.
در ادامه متن کامل گفتگوی یک ساعته با کاظم دارابی را میخوانید:
آقای دارابی انتشار کتاب «نقاشی قهوهخانه» از زمان انتشار و رونمایی تا الان بازتابهای داخلی و خارجی متفاوتی داشته است. شما در این چند هفته پس از انتشار این کتاب چه بازخوردی چه در داخل و چه در خارج گرفتهاید؟
چه افراد سیاسی و چه اهالی هنر پس از خوانش کتاب همه تحت تأثیر آن قرار گرفتهبودند. این برای خود من هم تعجب آور بود. هم افراد عادی و هم دانشگاهیان و حتی خانواده و اقوام من به من میگفتند خوشحالیم که چنین کتابی منتشر شده و روایت تک صدایی از این حادثه را شکسته است آنهم از زبان کسی که خودش در دل این دادگاه بوده و برای این حادثه زندانی شده، این اتفاق روایت شده است. همه دوست دارند این دوگانگی را کشف کنند و حرف ما را مقابل حرف خارج از کشورنشینان بخوانند. من در این کتاب همه چیز را رد نکردهام. بالاخره حادثهای رخ داده است.
من در این کتاب اعتقاداتم را رد نکردهام، نگفتم که اعتقادی به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ندارم. اعتقادم سرجای خود، اما در این عملیات و حادثه، حضور و نقشی نداشتم. من نه عضو نیروی قدس بودهام، نه سپاه و نه وزارت اطلاعات که اگر بودم باعث افتخارم بود، ولی عضو این نهادها نبودم. من عضو حزب الله لبنان و جای دیگر نبودم و نیستم که اگر بودم افتخارم بود و الان هم دوستشان دارم. تنها چیزی که گفتند و درست بود این بود که من عضو انجمن اسلامی دانشجویان اروپا بودم.
اما اصل حرفم این بوده و هست که من در عملیات میکونوس نقشی نداشتهام. این کتاب را برای همین نوشتم. به من تهمت زدند که تو بچه مسلمانی. بله هستم. این افتخارم است. افتخارم است که برای اولین سالگرد رحلت امام خمینی ۳۰۰ نفر را در برلین جمع کنم و یک کاباره را تغییر وضعیت بدهم و مبدل کنم به یک حسینیه و در آن مراسم بگیریم. افتخارم است که برای این مراسم از تاجرهای ایرانی ساکن آلمان به صورت رایگان فرش بگیرم و کف زمین و زیر پای میهمانان مراسم را فرش کنم. در هر صورت بازتاب کتاب در داخل برای من و آقای محسن کاظمی و حتی ناشر غیرمنتظره بوده است. در همین یک ماه چاپ اول کتاب تمام شد و امروز به من گفتند حدود نیمی از چاپ دوم هم فروش رفته است. با توجه اینکه این روزها کاغذ عجیب گران شده و این کتاب خیلی هم ارزان نیست و شاید اگر ارزانتر بود فروشش از این مقدار هم بیشتر بود.
درباره بازتابهای خارجی کتاب نفرمودید.
فکر میکنم هنوز بازتابهای خارجی کتاب باقی مانده و ارائه نشده است. هنوز خیلیها کتاب را در خارج نخواندهاند و با این وجود از سر لج دارند درباره آن موضعگیری میکنند. کاش لااقل خوانده بودند کتاب را و بعد نقد میکردند. من کتاب را به یکی از چهرههای سرشناس فرهنگی دادم و او شروع کرد به خواندن. به او پیشنهاد کردم که کتاب را در فضاهایی که دارد معرفی کند. گفت: من باید کتاب را تا آخر بخوانم و ماجرا را بفهمم بعد درباره کتاب در فضای مجازی چیزی بنویسم. این را گفتم که بدانید یک بچه مسلمان شیعه در ایران حاضر نیست کتاب من را نخوانده تبلیغ کند، ولی یک ضدانقلاب خارج نشین به خودش اجاره میدهد بدون خواندن یک صفحه از کتاب آن را نقد کند و در برابرش موضع بگیرد. البته از آنها انتظاری نیست. آنها را هر کاری بکنیم ضد ما هستند. آقای ظریف در سخنرانیاخیرش در کنفرانس مونیخ گفته بود که آمریکا و مخالفان ما جز سرنگونی نظام ما به چیزی راضی نمیشوند. این حرف درستی است. این خواست ضدانقلاب است. البته مطلع هستم که برخی از آنها کتاب را تهیه کردند و خبر دارم که «بیبیسی» و «من و تو» و سایر شبکههای خارجی در حال برنامهریزی برای پاسخ دادن به کتاب و آنچه در آن مطرح شده، هستند.
از کجا به شما خبر رسیده است؟
به خاطر مسائل امنیتی نمیتوانم بیان کنم! چرا میگویم «بخاطر مسائل امنیتی»؟ وقتی بنیصدر را در دادگاه من به عنوان شاهد آوردند او حرفهایی زد مبنی بر اینکه از ارگانهای داخلی به او خبر دادهاند که ماجرای میکونوس کار ایران است، اما وقتی رئیس دادگاه از او مدرک خواست گفت: به دلیل مسائل امنیتی نمیتواند سندی ارائه کند و اسم رابطش را ببرد. چند شاهد دیگر ایرانی را هم که به دادگاه آوردند و علیه من و ایران شهادت دادند، هر حرفی زدند گفتند نمیتوانند به خاطر مسائل امنیتی رابط را معرفی کنند و جالب اینکه قاضی هم پذیرفت. مگر همچنین چیزی ممکن است؟ حالا من هم میگویم خبر دارم که آنها در تدارک کار بر ضد کتاب هستند، اما از چه کانالی اطلاع دارم دیگر بماند.
آقای دارابی ۲۶ سال از حادثه میکونوس گذشته است. الان که به این حادثه نگاه میکنید خودتان این ماجرا را چطور تفسیر میکنید؟ ماجرایی که انگار برخی نمیگذارند کهنه شود و از یاد برود.
من یک بچه حزباللهی بودم در آلمان و البته نه از نوع بیمنطق و چماقدارش. من نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را برای خودم الگو کرده بودم. انقلاب که رخ داد حدود ۲۰ سالم بود. در پانزده سالگی و در قبل از انقلاب به خاطر یک دعوا در مدرسه، مرا دستگیر کردند. پاسبانی آمد دم در و از مادر سراغ من را گرفت و مادرم گفت: برو دم در و ببین ماجرا از چه قرار است. رفتم و درجا به من دستبند زدند و مرا به زندان عادل آباد شیراز بردند. هرچه اصرار کردم چرا مرا گرفتهاید گفتند بخاطر مسائل امنیتی. من اصلاً معنای «امنیتی» را نمیدانستم. من خیلی در باغ مسائل سیاسی نبودم. البته آشنایانی داشتیم که این کارها را میکردند. رفته بودم در مسجد محل، تعدادی برگه به من دادند و گفتند اینها را پخش کن. من هم که نمیدانستم چیست آنها را گرفتم و خیلی راحت جلوی مساجد اعلامیه پخش میکردم. من از زمان رفتنم در بند سیاسیهای زندان عادل آباد بود که دیگر سیاسی شدم. من در زندان جذب بچه مسلمانها شدم.
اما برگردم به سوال شما. من زندان را قبل از انقلاب دیده بودم و با کار سیاسی آشنا شده بودم. بعد از انقلاب میخواستم برای کار بروم به آمریکا که به خاطر ماجرای لانه جاسوسی موفق نشدم، بعد عزم اتریش را کردم که آن هم میسر نشد و در نهایت اتفاقی گذرم به آلمان افتاد. ماشین پیکانی داشتم که فروختم و با پولش ۴ هزار مارک گرفتم و رفتم آلمان. آنجا کار کردم. هر کاری که فکرش را بکنید. از ظرفشویی تا بیل زدن و برفروبی. در عین حال در آن سالها در انجمن اسلامی هم فعال بودم به ویژه در ماجرای فروش بمبهای شیمیایی به عراق تظاهرات داشتیم یا در روز قدس و سالگرد انقلاب اسلامی و … من فکر میکنم میکونوس اولین حادثه تروریستی از این نوع در آلمان بود و مأمور تجسس این پرونده از وقتی این مسئولیت به او ابلاغ شد به گفته خودش حتی تا قبل از اینکه برای اولین بار صحنه جرم را ببیند، گفته بود که این اتفاق کار ایران است! شما چطور میتوانید ذهنیت این چنینی را عوض کنید.
همین تفکر است که هر مخالف و معارض ایران را در دادگاه آورند حرفش را قبول کردند. کل میکونوس سناریویی بود علیه جمهوری اسلامی ایران. برای من هنوز مشخص نیست که عاملان این حادثه چه کسانی بودند و فکر نمیکنم خود آلمان هم بداند. مساله من، اما این است که هر کسی که عامل بوده برای من مهم نیست. مهم این است که من عامل این اتفاق نبودم. چیزهایی به هم چسباندند و گفتند تنها کسی که میشود این کار را به او چسباند دارابی است.
چطور باور کنیم که سناریویی در کار است؟ شما چطور باور کردید که این ماجرا دسیسهای علیه نظام است؟
در حکمی که برای من در دادگاه انشا کردند نوشته بودند فلانی یعنی من، عضو سپاه پاسداران، عضو نیروی قدس، عضو وزارت اطلاعات و عضو حزبالله لبنان است. هر چه توضیح دادیم که هیچ ایرانی نمیتواند همزمان عضو هر سه باشد و اصلاً حزبالله لبنان یک عضو ایرانی هم ندارد، قبول نکردند. در حکم آمده است که من با اطلاع از اینکه عملیاتی در راه است خانهام را در اختیار تروریستهای قرار دادهام. خانهای که اسناد ترک من در سه سال قبل از حادثه از آن موجود است. اینها همه یعنی سناریویی برای ما نوشته شده است.
ماجرای میکونوس از نظر سیاسی هم جذاب است. از سویی عامل اصلی کشته شده در آن فردی است به اسم شرفکندی که چندی قبل از ترور با ایران مذاکراتی داشته و از سوی دیگر برادری دارد که رابطه خوبی با نظام ندارد و کتابهایش در ایران منتشر شده است. از طرفی شما چند روز بعد از اتفاق میکونوس به ایران سفر کرده و مدتی بعد از آن به آلمان باز میگردید. چطور نهادهای امنیتی در ایران به شما هشدار نداده بودند که بازگشت شما به آلمان میتواند خطراتی برای شما داشته باشد؟
خیلی ساده است، چون اشراف و اطلاعات وزارت اطلاعات نشان میدهد که من به عنوان یک کسی که در آلمان درس میخوانم و کاسبی میکنم و زن و بچه دارم و دائم در رفت و آمد میان ایران و آلمان هستم در این ماجرا دست نداشتهام. اگر من عامل وزارت اطلاعات بودم نباید میگذاشت من در آن مقطع دوباره به آلمان برگردم. همه اینها دلیلی است برای اینکه نشان دهد من با آنها رابطهای نداشتهام. من یک آدم معمولی و شهروند ساده بودم و همین باعث شد که کسی روی من حساس نشود.
یعنی به شما حتی یک هشدار هم ندادند؟
وقتی من هیچ ارتباطی با آنها ندارم و میدانند که من در این ماجرا دست ندارم و خودشان هم دائم گفتند که در این ماجرا دستی ندارند، چه هشداری باید به من بدهند. اصلاً آنها از کجا باید از سفر من به تهران اطلاع داشته باشند، یا بدانند که آلمانیها قرار است چند روز بعد از بازگشت من به برلین، به عنوان متهم میکونوس دستگیرم کنند؟
بالاخره شما یک فعال سیاسی در خارج از کشور بودید و سابقه دستگیری به خاطر مخالفت با منافقین در خارج از کشور داشتید.
بله. آن برای ۱۰ سال قبل بود. یک اتفاق دانشجویی بود. دوستان ما را طرفداران مجاهدین خلق کتک زده بودند. رفتیم پیش پلیس اعتنایی نکردند خودمان دست به کار شدیم و حقمان را گرفتیم. یک درگیری متداول بین دانشجویان آنهم در یک کشور غریب. چند ماهی هم بازداشت شدیم. اما این زد و خورد بیش از اینکه بخاطر مخالفت با منافقین باشد به دلیل حمایت از دوستان و دانشجویان مظلوم بود.
مساله دیگر هم به نقش برادر شما بازمیگردد. کتاب در این زمینه اطلاعات کمی میدهد. بالاخره ایشان با عاملان حادثه همخانه بودند و معلوم نیست که از ایشان در آلمان بازخواستی شد یا نه؟
برادر من آدم ساکت و کمحرفی است و به اصطلاح خیلی در خودش است. بر عکس من که خیلی حاشیه دارم و تخس هستم، چه در محیط کار و چه در خانواده. من او را با زور از ایران به آلمان بردم، چون میگفتم آنجا امکان کسب درآمد بیشتر است. آلمان که آمد مدتی در شرکت من کار کرد و در کارگاه خودم مشغولش کردم. صبح میرفت سر کار و شب میآمد خانه. نه اهل تفریح بود و نه گردش و هیچ برنامهای. در مراسمهای مختلفی هم که برای عاشورا و محرم و …بود حضور داشت و از همین رهگذر با بچههای لبنانی رفیق شد.
من بچههای که بیشتر شدند نیاز به خانه بزرگتری داشتم از آن خانه اسباب کشی کردم و برادرم در آنجا ساکن شد، اما او هم پس از مدتی از آن خانه رفت و به ایران برگشت و آن را به دو تا از دوستان لبنانیاش داد. یکی راغب و یکی یوسف. خانه مبله بود و به اسم من اجاره شده بود. در مجموعه منزل تمیزی بود. من درباره رفتار و اخلاق رفقایش اطلاع چندانی نداشتم. نمیدانم اهل چه برنامهای بودند. زمانی که برادرم برگشت به ایران خانه را داد به دوستانش و دوستانش هم کرایه خانه را میدادند. مشکلی در واقع نبود تا این حادثه رخ داد. ما ایرانیها شهرهایم به رفاقت و دوستی کردن با دیگران. در کشوری مثل آلمان این مساله پذیرفتنی نیست. اینکه مثلاً چرا من ساعت دوازده شب به دوستم زنگ زدهام را بر نمیتابند و همین را بهانه کرده بودند در ماجرای تماس من با آقای ثقفی در آلمان. در ماجرای دادن خانهام به برادرم و به این دو لبنانی هم هرچه گفتیم برای رضای خدا این کار را کردیم باور نمیکردند.
آقای دارابی برسیم به ورودتان به ایران. شما ده سال است که از زندان آزاد شدید و به ایران آمدید. سکوت شما در این سالها سخت نبود؟ حس نکردید در بندی تازه باشید؟
من برای مصاحبه کردن آزاد بودم. کسی به من نگفت صحبت بکن یا نکن. من وابسته به جایی نیستم که بخواهد به من دستور بدهد. من آدمی نیستم که حرف کسی را در این موارد بخواهم گوش دهم. کسی اجباری به من نکرد که نتیجه بگیریم من عضو جایی هستم. من در این سالها فقط در برنامه راز حضور پیدا کردم و با آقای طالبزاده صحبت کردم. آن هم به اصرار دوستی بود. وقتی اسم کتاب پیش آمد و دیدار با آقای کاظمی شاید باور نکنید که او بدتر از دادگاه آلمان من را محاکمه کرد. خودش میگفت: میچلانمت تا ببینم ماجرا چیست و کتاب را بنویسم یا نه. از او واقعاً ممنونم که من را تحمل کرد و صبور بود. برخی از سوالاتش من را واقعاً عصبانی میکرد، اما او من را تحمل کرد. اگر صبر او نبود این کتاب اینطور زیبا در نمیآید. این سکوت کردن من هم به توصیه آقای کاظمی بود که تا کتاب منتشر نشده من خیلی صحبت نکنم.
یعنی از دستگاههای حکومتی شما را صدا نکردند که چه اتفاقی برائت رخ داد و حرفت چه بود؟
من در زندان شنیده بودم که در ایران تشکیلاتی به نام حقوق بشر اسلامی است که مسئول است و در و پیکر دارد و پیگیر مسائل حقوق بشری است. من خیلی توقع داشتم که اینها به من مراجعه کنند و بپرسند که چه شده. زندهای؟ مردهای؟ کسی، اما نیامد و هنوز برایم این سوالبرانگیز است. این افراد انگار نه خبر میخوانند و نه تلویزیون میبینند. خودشان را زدهاند به نشنیدن. نمیدانم دلیلش چیست. شاید کار من را کوچک میپندارند. من فقط در این ده سال یکبار با آقای طالبزاده حرف زدم و بعد هم نشست خبری کتابم را شرکت کردم.
آقای دارابی چرا خود شما مراجعهای نکردید به جایی و صحبتی درباره وضع خود نکردید؟
این پیشنهاد آقای کاظمی بود. خدا را شاهد میگیرم که هیچ نهادی در نگارش این کتاب به من و آقای کاظمی تذکری نداد و نگفت که اینطوری بنویس و آن طور ننویس. حتی پس از انتشار کتاب شاکی شدند که چرا قبل از انتشار کتاب آن را ندادید ما بخوانیم. اینکه الان ضدانقلاب میگویند یک تشکیلات پشت نگارش این کتاب است دروغ است. کاظمی معتقد بود باید ساکت باشیم که کار لوس نشود و حوزه هم میگفت: کتاب را ناگهان در بازار میریزیم که دیگر کسی نتواند چیزی بگوید.
شما در آلمان هم که در حبس بودید حس نکردید اقدام و مذاکرهای برای تبرئه جمهوری اسلامی و شما از این ماجرا در میان باشد؟ مثلاً بخواهند شما را مبادله کنند؟
من به عنوان یک ایرانی از دولتم توقع دارم که مدافع من باشد. وقتی یک ایرانی به هر دلیلی در خارج از کشور دستگیر میشود انتظار این است که دولت مدافع و پیگیر کار او باشد. انتظار داشتم همه مسئولان نظام پشت من باشند و از من به عنوان یک ایرانی دستگیر شده که تهمت زیادی به او وارد شده کمک کنند. این یک وظیفه حکومتی است.
من خاطرم هست که رئیس دولت اصلاحات در سفرش به آلمان و در دیدار با صدراعظم پیگیر کار من شد و با خانواده من دیدار کرد و گفت: دولت آلمان قول داده پس از ده سال حبس من را آزاد کند که زیر قولشان زدند و نکردند. درباره تبادل هم من چیزی نشنیدم. باید دولت فکری به حال این کار میکرد. آنها طبق قانون خودشان با من برخورد کردند. قانونی که میگوید متهم به حبس اگر خارجی باشد بعد از گذراندن دو سوم دوران محکومیتش میتواند درخواست عفو کند به شرط اینکه دیگر به آلمان بازنگردد. برای من هم اینگونه شد و پس از پانزده سال و شصت و سه روز آزادم کردند.
شنیدهایم که کتاب را برای خواندن به وزیر امور خارجه اهدا کردید؟
بله در لبنان بودم که ایشان برای بازدید به این کشور آمدند و در سالگرد پیروزی انقلاب در جمع ایرانیان سخنرانی داشتند. اصلاً هم اجازه نمیدادند به ایشان نزدیک شوی. اما مصمم بودم که کتاب را به ایشان برسانم. با ترفندی که شامل فریاد زدن و صدا کردن نامشان در جمع بود توجهشان را به خودم جلب کردم و کتاب را به او دادم و گفتم سرنوشت یک ایرانی را در بند اروپاییها بخوانید و هر وقت آنها دم از رعایت نشدن حقوق بشر در ایران زدند این کتاب را و آنچه بر من رفته را بر سرشان بکوبید.
منبع: مهر
انتهای پیام/