به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، یک استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با موضوع «بررسی اتفاقات دهههای ۵۰ و ۶۰» در حوزه هنری وقایع و ریشههای اتفاقات سالهای ابتدایی انقلاب در این دههها را مورد بررسی قرار داده است.
در ابتدای این جلسه، یعقوب توکلی صحبت کرد و ضمن اشاره به مباحث مطرحشده در جلسات پیشین گفت: «در جلسات قبل، راجع به تشکیل گروههای مسلح سیاسی در کشور صحبت و آنان را معرفی کردیم. گفتیم که فداییان اسلام، موتلفه اسلامی، حزب ملل، مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق از جمله گروههایی بودند که در دهه ۲۰، ۳۰ و ۵۰ شکل گرفتند. آخرین گروه مسلحی که در دهه ۵۰ و در اواخر آن شکل میگیرد، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. این سازمان، بیشتر ساخت دانشآموزی دارد و ساخت آن دانشجویی نیست.
بیشتربخوانید: رئیس ساواک چقدر حقوق میگرفت؟ + عکس
برخلاف سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی که بیشتر دانشجویی بودند، این سازمان روی دانشآموزان ساخته شده بود. روند شکلگیری آن نیز چنین بود که بعد از شکلگیری سازمانهای قبلی، یکسری گروههای کوچک دانشآموزی در کشور شکل گرفت که البته ساخت سازمانیافتگی کشوری را نداشتند و بیشتر گروههای محلی بودند. برای مثال، گروه توحیدی صف، گروهی بود که در خوزستان شکل گرفته بود یا گروه ابوذر در نهاوند و همدان سازمان یافته بودند، گروه بدر در شهرری بود و... در حقیقت این گروهها نوعی واکنش در برابر سازمانهای مسلح بودند. برای مثال گروه شاهکرمی در اصفهان متشکل از افراد جداشده از سازمان مجاهدین خلق بودند و جالب است که بیشتر آنان دانشآموز هستند و از بقیه گروههای سیاسی جوانتر هستند.»
وی به معرفی این گروههای محلی و شهری پرداخت و گفت: «گروه شاهکرمی در اصفهان نسبت به عملکرد سازمان مجاهدین خلق معترض است و از آن جدا میشود. طبیعی است که یک دوره درگیری با سازمان را دارند و درنهایت جدایی آنان منتج به شکلگیری یک گروه دانشآموزی جدید میشود.
همچنین گروه نیرومندتری در خوزستان شکل گرفت که به اسم توحیدی صف معروف است. از اعضای اصلی آن میتوان به محسن رضایی، علی شمخانی، شهید اسماعیل دقایقی، شهید علمالهدی و... اشاره کرد. جالب است بدانید که این گروهها بیشتر کار آموزشی انجام میدهند و مسئولان اصلی این آموزشها نیز بر دوش شهید علمالهدی است. شهید سید حسین علمالهدی کسی است که بعدا رئیس سپاه هویزه میشود و در پی حمله ارتش عراق به هویزه به شهادت میرسد. ایشان علاوهبر دانشتاریخی، کارهای فرهنگی و هنری بسیاری نیز در رادیو داشت و عنصر بسیار فعالی بود. آن شهید الگوی بسیار خوبی برای جوانان است که متاسفانه با فیلم ضعیفی که ساخته شد، خیلی جا نیفتاد و کار هنری ایشان با آن فیلم سوخت.»
توکلی بیان داشت: «در همدان و نهاوند یک گروه دیگر به نام ابوذر تشکیل میشود که تعدادی دانشآموز زیرنظر یک معلم به نام آقای محمد طالبیان که بعدا نماینده نهاوند در مجلس میشود، کار میکنند. این گروه، فعالیت دانشآموزی گستردهای دارد اگرچه اقدام مسلحانه نظامی انجام نمیدهد. یکی از اتفاقاتی که برای این گروه رخ میدهد این است که در قم جنبشی رخ میدهد و یکی از اعضای گروه که میخواست پاسبانی را خلع سلاح کند، دستگیر میشود.
بعد از دستگیری او معلوم میشود که اعضای این گروه به ملاقات علما میرفتند. یکی از اتفاقاتی که بعد از این دستگیری رخ میدهد، این است که یکی از بیرحمانهترین اعدامها در تاریخ انجام میشود و آن هم اعدام ۶ عضو گروه ابوذر است. آنان واقعا کاری که مستحق مرگ و اعدام باشد، انجام نداده بودند و دادگاه نظامی در مورد آنان حکم اعدام داد. همچنین اتفاق دیگری که پس از این دستگیری رخ میدهد، مربوط به بزرگترین تبعید دستهجمعی علمای قم به واسطه ارتباط با اعضای این گروه است. در این جریان ۱۵ نفر از علمای برجسته قم را به جاهای بسیار دوردست تبعید میشوند؛ بنابراین میتوان گفت که یکی از بزرگترین اقداماتی که رژیم پهلوی علیه حوزه انجام میدهد، همین است.
گروه دیگری نیز در شهرری شکل گرفت که نام آن گروه توحیدی صف است که آقای حسین طلایی از جمله اعضای این گروه بود. آنان اقداماتی در شهرری داشتند که خیلی جدی نبود. مجموعه اینگروهها در کنار هم در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل میدهند. این گروه نسبت به سیاستهای سازمان مجاهدین خلق معترض است. استراتژی استفاده از سلاح را در پیش دارند، اما از طرفی وابسته به روحانیت و امام خمینی هستند. برای مثال، یکی از اعضای این گروه، آقای مرتضی الویری است که در نجف همراه با همسرش با امام خمینی ملاقات میکند و در آنجا درخواستی راجع به فعالیتهای مذهبی گروه دارد. امام نیز در پاسخ به آنان تاکید میکند که به آقای مطهری مراجعه کنند. خود آقای الویری بعد از اینکه از این سفر برمیگردد و با آقای مطهری روبهرو میشود بیان میکند که بعد از دیدار با ایشان به نقش شهید مطهری در فعالیتهای انقلاب پی میبرد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی چند عملیات دارد که یکی از آنان انفجار در رستوران خانسالار است. در این انفجار چند آمریکایی کشته و زخمی میشوند. بقیه عملیاتها نیز مربوط به درگیریهای کوچ با پاسبانها و... است که خیلی مهم نیست. این عملیاتهای نظامی را خیلی نمیتوان بهعنوان یک جنگ چریکی درنظر گرفت چراکه عمدتا به دلیل شناسایی شدن افراد رخ میداد. در حقیقت میتوان گفت: از دل تمام عملیاتهای نظامی که این گروهها انجام دادند، یک اتفاق مهم نظامی بیرون نمیآید که بتوان گفت: با این اتفاق نظامی، یک گوشه از رژیم پهلوی تکان خورده است. مجموع پلیسها و پاسبانهایی که توسط این گروههای مسلح کشته شدند، بین ۹ تا ۱۱ نفر است. در حقیقت میخواهم بگویم هیاهویی که افراد این گروهها بعد از انقلاب به راه انداختند و گفتند که ما انقلاب را به پیروزی رساندیم و... پروپاگاندایی بیش نیست که عمدتا به دلیل تبلیغات این گروهها و سکوت جریان انقلاب اسلامی بوده است.»
این کارشناس سیاسی به تغییر سیاستگذاری آمریکا اشاره کرد و گفت: «بنابراین کارنامه گروههای سیاسی مسلح چه مذهبیها، چه ملیگراها و چه چپها جز چند عملیات اتفاقی و یکی، دو عملیات برنامهریزی شده چیز دیگری ندارد. شاید مهمترین اتفاقی که رخ داده باشد، مربوط به ترور سرهنگ هائوکینز است که توسط سازمان مجاهدین خلق و طیف مارکسیست سازمان رخ داد و نهایتا تسلیم ساواک شدند و همه اعضای مرتبط با خود را نیز لو دادند.
در حقیقت خروجی اقدامات آنان در حدی نبوده که بگوییم منجر به جلو رفتن انقلاب شده است. هرجور بخواهیم این جریانها را مطالعه کنیم، میبینیم که هیچچیز رو به جلو نداریم. از زمانی که کارتر به قدرت رسید، یکی از مسائلی که او به رژیم پهلوی تاکید کرد این بود که خیلی شکنجههای تند و سخت انجام ندهید که کسی در زیر شکنجه کشته نشود. عضدی که یکی از معروفترین بازجوهای ساواک بوده است بیان میکند که شاه به ما دستور داد در دستگیری چریکها، آنان را در خیابان بزنید و از بین ببرید. از سال ۵۵ به بعد تعداد زیادی از افراد را در درگیریهای خیابانی کشتیم و دستگیری کمتری داشتیم.»
یعقوب توکلی به برشماری گروههای سیاسی غیرمسلح پرداخت و گفت: «طیف دیگری از گروههای سیاسی که در این دوره میتوانیم راجع به آنان بحث کنیم، گروههای غیرمسلح هستند. آنان در سه طیف چپگراها، راستگراها یا همان ملیگراها و مذهبیها دستهبندی میشوند. در چپگراها، قدیمیترین حزبی که در این زمان حضور دارد و نقش سیاسی نیز ایفا میکند، حزب توده است. در جلسات قبل راجع به تشکیل حزب توده صحبت کردیم. در دهه ۵۰، عمده نیروهای حزب توده به دلیل دستگیریهای گسترده در جریان کودتای ۲۸ مرداد، از کشور فرار کرده و بیشتر آنان در شوروی، آلمان شرقی و مجارستان مستقر بودند. حدود ۱۳ هزار نفر از نیروهای حزب توده در شوروی بودند.
این حضور گسترده آنان در شوروی همراه با سازماندهی کشور شوروی میشود. حیدرعلیاف رهبر این حزب در ایران بود و امور ایرانیان حزب توده را انجام میداد. تا سال ۱۳۵۷ که ایرج اسکندری رئیس کل حزب توده بود، باور داشتند که نفر اول سیاسی آینده ایران آقای سیدکاظم شریعتمداری است. آنان با وجود اینکه مخالف رژیم پهلوی بودند، معتقد بودند که قانون اساسی مشروطه باید در ایران برقرار شود. یعنی شاه ریاست کند، اما حکومت نکند. ما چند گروه حزب توده را داشتیم که در دستگاه رژیم پهلوی حضور داشتند. یک گروه از آنان را فرح پهلوی با کمک سید حسن نصر جمعآوری کرد و در خدمت او بودند.
یک عده از آنان در خدمت دستگاه هویدا بودند. وقتی از او میپرسند که آیا وزیر تودهای داری یا خیر؟ در پاسخ میگوید که من سه وزیر تودهای دارم که بهتر از بقیه نیز کار میکنند. فلذا وزرای تودهای نیز توسط هویدا وارد دستگاه میشوند. گروه دیگر را هم اسدالله علم در کنار خود جمعآوری کرده بود. این افراد بهشدت مواضع ضددینی و ضداسلامی داشتند. حتی در کابینه علم میبینید که آقای خانلری در روز ۱۵ و ۱۶ خرداد در جلسه هیات دولت هیاهوی بسیاری میکند که مردم را بکشید و... در حقیقت کشتار مردم مذهبی ایران از جمله هدفهای بزرگ او بوده است.
گروه دیگر از چپها را آقای احسان نراقی در موسسه مطالعات اجتماعی به خدمت گرفت. کارکرد آن موسسه جذب مخالفان بود. آنان هر شخصی را که مخالف بود و سرش به تنش میارزید بهعنوان پروژه دادن دعوت و آرامآرام او را وارد کار میکردند. عدهای دیگر از آنان را نیز خود ساواک جذب کرده بود. برای مثال آقای نیکخواه یکی از کمونیستهای مشهور است که از اعدام شدن به تئوریسین اصلی ساواک تبدیل میشود. به این افراد، تعداد بسیار زیاد نفوذیها را اضافه کنید که توسط ساواک به خدمت گرفته شدند؛ بنابراین یک بخش زیادی از چپگراها به بدنه پهلوی میچسبند و بخشی از آن میشوند. جالب است که در بعضی از اقدامات مثبت رژیم پهلوی ردپای آنان را میبینید
آنان به دلیل درک خوبی که از شرایط اجتماع داشتند، برای جلوگیری از مخاطرات حکومتی، راهحلهای اجتماعی را پیشنهاد میکردند که برای رژیم پهلوی نیز بسیار خوب بود. البته این ایراد نیز وجود داشت که بسیاری از کمونیستها بهتر از اشرافزادههای پهلوی کار میکردند و کارکرد اجتماعی مثبتتری داشتند. خود حزب توده که در شوروی حضور داشت، اعتقاد داشت که باید به قانون اساسی عمل کند و کسی که میتواند این نقش اجتماعی را بهدرستی اجرا کند، آقای شریعتمداری است. در طیف مقابل یعنی آقای کیانوری این اعتقاد وجود داشت که کاظم شریعتمداری برآیند جامعه ایران نیست و کسی که نماینده فکری جامعه سیاسی ایران است، آیتالله خمینی است و او ست که میتواند رهبری سیاسی در ایران را برعهده بگیرد.
این اختلاف به صورت جدی در بین این دو گروه وجود داشت. در ادامه حیدر علیاف نسبت به دیدگاه آقای کیانوری قانع میشود و ایرج اسکندری را از دبیر اولی حزب برکنار میکند. از این به بعد شاهد این هستیم که حزب توده، مواضعی موافق مواضع جمهوری اسلامی اتخاذ میکند. جالب است که آقای کیانوری نیز یکی، دو روز بعد از پیروزی انقلاب وارد ایران میشود؛ بنابراین میتوان گفت که حزب توده نقش خیلی گستردهای در پیروزی انقلاب نداشته است به جز چند بیانیه در اروپا.»
وی ارتباط حزب توده با شوروی را مهمترین دلیل فروپاشی حزب توده دانست و گفت: «بعد از انقلاب نیز این موضوع فقط در حد حمایت است تا زمانی که در سال ۱۳۶۲ در جریان دستگیریهای آن زمان، این جریان شناسایی میشود و ارتباط آن با اتحاد جماهیر شوروی فاش میشود. البته به این دلیل که در گذشته آنان همکاریهایی با سازمان جاسوسی شوروی داشتند، عمده فعالیت آنان به فعالیت جاسوسی در ایران مرتبط میشود و این بدنامی باعث میشود که فکر کنیم آنان در ایران نیز نقش جاسوسی دارند. در اواخر سال ۱۳۵۷، بدنه سازمان نظامی حزب توده توسط فردی به نام مهدی پرتویی بازسازی شد و ارتش آنان تحت عنوان شبکه نوید شکل گرفت. این شبکه عناصر حساسی را در ارتش ایران با خود همراه کرده بود.
سرهنگ عطاریان و ناخدا افضلی از جمله کسانی بودند که ارتباط اطلاعاتی را با ارتش شوروی در قالب سازمان نظامی حزب توده داشتند که البته بعدا ارتباط آنان فاش شد. همین موضوع باعث شد که در سال ۶۲، مواجهه جدی بین جمهوری اسلامی و حزب توده شکل بگیرد و به همین دلیل سران حزب توده و سران سازمان نظامی آن دستگیر شدند. تعدادی از سران سازمان نظامی اعدام شدند و تعدادی دیگر از سران حزب توده در یک زندان تقریبا راحتتری گذران امور کردند. آقای احسان طبری بعد از مدت کوتاهی اعلام انصراف از مکتب مارکسیسم و گرویدن به اسلام کرد.
خود آقای کیانوری نیز به نقد تاریخچه مارکسیسم در ایران پرداخت و از آن اعلام برائت کرد. ایرج اسکندری نیز اقدامی شبیه به کیانوری را انجام داد. فلذا وقتی تاریخچه حزب توده را در جریان انقلاب اسلامی مشاهده میکنیم میبینیم که نقش آنان در پیروزی انقلاب نیز نقشی بسیار محدود و در حد بیانیه دادن بوده است. مهمترین نقشی که من برای حزب توده درنظر میگیرم، جلوگیری از ورود سازمان چریکهای فدایی خلق به گستره جنگ مسلحانهای است که توسط سازمان مجاهدین خلق به راه افتاده بود. این نقش مثبت باعث جلوگیری از کشتار مردم و گسترش درگیریها شد.»
توکلی به جریان جبهه ملی بهعنوان یکی از مهمترین جریانات درگیر با انقلاب اشاره کرد و گفت: «جریان مهم دیگر که در این دوره باید به آن توجه کنیم، جریان ملیگرایان است. آنان دو نماینده سیاسی بسیار جدی دارند که درخور توجه هستند؛ یکی جبهه ملی و دیگری نهضت آزادی است. جبهه ملی، مجموعهای از دوستان دکتر مصدق بودند که در جریان تحصن در دربار به سال ۱۳۲۸ حضور داشتند. علت تحصن آنان در اعتراض به انتخابات مجلس تهران بود که در آن عبدالحسین هژیر با دستکاری در نتایج اجازه نداده بود که هیچکدام از ۱۱ کاندیدای طرفداران ملی شدن صنعت نفت به مجلس راه پیدا کنند. این ۱۰، ۱۱ نفر در دربار تحصن کردند و آرامآرام شکل یک جبهه را به خود گرفتند. جبهه ملی چهار دوره دارد.
جبهه ملی دوره اول که در دوران مصدق فعالیت دارد، بعد از کودتای ۲۸ مرداد منحل میشود. جبهه ملی دوم، به رهبری اللهیار صالح شکل میگیرد. او در سالهای ۳۵ و ۳۶ اعلام پذیرش دکترین آیزن هاور را دارد و از سیاستهای آمریکا در منطقه اعلام حمایت میکند. جبهه ملی سوم در اوایل دهه ۴۰ شکل میگیرد. در ماجرای ۱۵ خرداد که عمده رهبران جبهه ملی در زندان هستند، سران جبهه ملی حاضر نمیشوند یک بیانیه در حمایت از مردمی که در خیابانها کشته شدند، صادر کنند. آنان در زندان هستند، محاکمه شدند و حتی حکمشان را گرفتند، اما باز هم حمایت نمیکنند.
آنان در جلسهای دور هم جمع میشوند تا بررسی کنند که آیا باید حمایت کنند یا نکنند و درنهایت با اعلام نظر مصدق تصمیم میگیرند که حمایت نکنند. اختلاف میان اعضای جبهه ملی به راه میافتد و در نتیجه جبهه ملی سوم نیز منحل میشود. جبهه ملی چهارم به رهبری دکتر کریم سنجابی، شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی شکل میگیرد. در سالهای ۵۶ و ۵۷، این گروه تبدیل به محور اصلی مطبوعات ایران میشود و بهشدت بهعنوان یک جریان سیاسی سکولار در ایران که گرایش مذهبی ندارد و با غرب بهتر میتواند گفتگو کند شناخته میشود.»
وی به سیاستهای پنهان آمریکا در جهت مقابله با انقلاب ایران اشاره کرد و گفت: «بعد از شروع کشمکشهای انقلاب، در دستگاه وزارت خارجه آمریکا بحثی پیش آمد که میگفتند ما در برابر بحران انقلاب ایران چه باید بکنیم؟ دو نظریه در دستگاه سیاست خارجی آمریکا به وجود آمد؛ یکی نظریه وزارت امور خارجه آمریکا بود که بیشتر به دستگاههای مطالعاتی انگلستان و سفارت آمریکا نزدیک بود. نظریه دیگر، نظریه شورای امنیت ملی بود.
نگاه وزارت خارجه آمریکا این بود که ما در برابر یک جریان انقلابی قرار داریم و نمیتوانیم این جریان را سرکوب کنیم و با حرکت خونین، از روی آن عبور کنیم. کاری که میتوانیم انجام بدهیم این است که مانند انقلاب مشروطه، روی موج انقلاب ایران سوار شویم. سوار شدن روی موج انقلاب ایران اینگونه است که میتوان با آن همکاری کرد و از طریق مذاکره و جایگزینی عناصر مورد حمایت غرب آرامآرام انقلاب را همراهی کرد و آن را در اختیار گرفت؛ بنابراین اعتقاد داشتند که باید به جریان انقلاب امتیاز بدهند و همراهی کنند.
فلذا میبینیم که بعد از اعتراضات مردم، هویدا برکنار میشود و آموزگار بر سر کار میآید. در دولت او میبینید که یکسری امتیازات اولیه داده شده و شعار مبارزه با فساد داده میشود. در حالی که در اواخر میبینیم که دولت آموزگار رنگ عوض میکند و از دولت شبه اصلاحطلب فاصله گرفته و سیاست مشت آهنین را در پیش میگیرد. آخرین اقدام دولت آموزگار ماجرای سخنرانی شاه در مورد وعده وحشت بزرگ است. خاصترین اتفاق در دولت آموزگار ماجرای آتشسوزی سینما رکس آبادان است. بعد از آن آتشسوزی، دولت آموزگار سرنگون میشود و پس از آن دولت شریف امامی سرکار میآید. او با شعار آشتی ملی، لغو تاریخ شاهنشاهی و دادن امتیاز به مخالفان سرکار میآید. این ایده دستگاه سیاست خارجی آمریکا بود چراکه اعتقاد داشتند باید با جریان انقلاب همراهی کنند تا درنهایت سوار بر آن بشوند. در خاطرات وزارت خارجه آمریکا نیز چنین تمهایی را میبینیم.»
او اضافه کرد: «در نقطه مقابل این جریان، آقای برژینسکی معتقد بود که ما در برابر یک انقلاب واقعی قرار گرفتهایم. اگر با این انقلاب مقابله نکنیم، او خودش را به ما تحمیل خواهد کرد و سیاست انقلابی را باید تا دههها در خلیجفارس و منطقه تحمل کنیم. او اعتقاد داشت که ایران میتواند بخش بزرگی از بازار نفت را از دست آمریکا خارج کند؛ لذا او به نظر استاد خود استدلال میکند. استاد او آقای کرین برینتون است. او میگوید که هر وقت دولتها در برابر شورشها کوتاه آمدند و مماشات کردند، همیشه نتیجهاش پیروزی انقلابها بوده و پس از پیروزی انقلاب، این رهبران دولتها بودند که سینه دیوار اعدام را بوسیدند و تیرباران شدند.
بیشتربخوانید: آوار واردات در اقتصاد پهلوی + نمودار
حکومت انقلابی مستقر شد و به دنبال اجرای اهداف خودش بود. اما هرگاه دولتها مماشات نکردند و جمعی از رهبران انقلاب را دستگیر و تیرباران کردند، نتیجه آن این است که مردم به دنبال کار خودشان میروند چراکه کسی نیست که آنان را رهبری کند. فلذا این گروه اعتقاد داشت که باید دست به اعمال خشونت بزنیم تا جلوی انقلاب را بگیریم.
جالب است که وقتی آقای شریفامامی به قدرت رسید که سیاست آشتی ملی را به اجرا دربیاورد با ماجرای ۱۳ شهریور و سپس ۱۶ شهریور روبه رو شد و دولت او از سوی کاخ سفید مجبور به اجرای مشت آهنین میشود؛ بنابراین اعلام حکومت نظامی میشود و کشتار ۱۷ شهریور رخ میدهد. در حقیقت حکومتی که آمده بود تا آشتی کند، اسلحه را بیرون کشید. مردم را کشت در حالی که مردم هنوز هیچکاری نکرده و فقط در حال تجمع کردن بودند.
در ادامه نیز فشار شورای امنیت ملی منجر به شکلگیری دولت نظامی میشود و دولت ازهاری روی کار میآید. جالب است که هیچیک از نظامیان معروف پیشنهاد حکومت را قبول نمیکنند و تنها آقای ازهاری بود که این مسئولیت را پذیرفت. وقتی وی آمد و به قدرت رسید، دوباره طیف وزارت خارجه توانست کارتر را برای کاهش خشونت قانع کند فلذا دولت ازهاری به جای درگیری خیابانی و کشتن مردم، شروع به دستگیری سران فاسد دولت پهلوی کرد. او به جای اینکه بیاید و مبارزه نظامی کند، سکته قلبی کرد و در بیمارستان بستری شد. نکته جالب اینجاست که در حدود یک سال و خردهای کشمکش انقلاب، چهره رهبری جبهه ملی بهعنوان جبهه اول معرفی میشود چراکه وزارت خارجه آمریکا میخواهد سران جبهه ملی را جایگزین رهبران انقلاب کند؛ بنابراین در آن زمان، گفتوگوی آقای کریم سنجابی مطرح میشود و.... حتی در این زمان، نهضت آزادی خیلی مورد توجه نیست و کمی که جلوتر میرویم میبینیم که سران این نهضت مورد توجه قرار میگیرند.»
وی بیان داشت: «جبهه ملی بخت خود را با بختیار از دست داد. بحث آمریکاییها این بود که حکومت را به جبهه ملی و شاگردان مصدق واگذار کنند. این گفتگو با دکتر صدیقی و شاپور بختیار صورت گرفت. دکتر صدیقی معتقد بود که شاه در کشور بماند و او هم به این شرط نخستوزیر میشود. شاپور بختیار در مقابل شرط کرده بود که نخستوزیر خواهد شد به این شرط که شاه از ایران برود. در اینجا برای آمریکاییها قطعی شده بود که محمدرضا دیگر در ایران نمیتواند بماند و امکان ماندن ندارد. دلیل آن هم این بود که شهرهای بزرگ ایران از آستانه قدرت شاه خارج شده بود. در تبریز، یزد و... حکومت نقش بسیار کمی داشت و از دست رفته بود. در این میان جبهه ملی این نقش را پذیرفت که نقش محلل انقلاب را بازی کند.
صدیقی پذیرفت که شاه در ایران بماند و با حمایت او و کمک ارتش مساله انقلاب را حل کند. در مقابل، بختیار پذیرفت که شاه برود و به تنهایی با کمک ارتش مساله انقلاب را حل بکند. آخر ماجرا این شد که شاه برود، چون آمریکا خواسته بود و بختیار نخستوزیر شد. پذیرش شاپور بختیار منتهی به اختلاف جدیدی در بین اعضای جبهه ملی شده و این موضوع باعث میشود که دچار انشعاب بشوند.
آنان شاپور بختیار را از جبهه ملی اخراج کردند و کریم سنجابی علیرغم اینکه تلاش میشود بهعنوان رهبر جریان انقلاب در ایران معرفی شود، بعد از مدتی درمییابد که خبری نیست و چنین چیزی برای او امکانپذیر نیست؛ بنابراین او به دیدار امام در پاریس میرود و شرایط موردنظر امام را به صورت کامل میپذیرد. امام اعلام کرده بود هر کسی که میخواهد به دیدار ایشان بیاید باید اعلام کند که قانون اساسی مشروطه و متممهای آن قابلیت اجرایی ندارد و ملغی است تا جامعه به سمت قانون جدید برود. سنجابی قبل از دیدار با امام این موضوع را اعلام و سپس با امام ملاقات میکند. او در آن ملاقات بهشدت تحت تاثیر امام قرار میگیرد و اذعان میکند که ایشان یکی از بزرگترین شخصیتهایی است که در ایران وجود داشته است.
بعد از انقلاب نیز، او به مدت کوتاهی وزیر خارجه میشود، اما در جریان تحولات انقلاب، او و همراهانش باور نمیکردند که جریان مذهبی و روحانیت بتوانند قدرتی را در ایران شکل بدهند و قانون اساسی بنویسند. جالب است که بسیاری از سیاستمداران خارجی و سران گروههای مختلف داخلی اعتقاد داشتند که آخوندها رهبران خوبی برای شورش هستند و نمیتوانند مدیران خوبی بعد از شورش باشند؛ بنابراین مجبور خواهند بود که حکومت را به بروکراتها و جریان بروکراسی واگذار کنند. در حقیقت تجربه جریان مشروطه و ملی شدن صنعت نفت این تفکر را برایشان به وجود آورده بود که امام خمینی یک بهبهانی دیگر یا آقای کاشانی دیگر است. البته این ماجرا به پیشرفت جریان انقلاب کمک بسیار زیادی کرد. باید بگویم که جبهه ملی بعد از استعفای سنجابی از وزارت خارجه، آرامآرام در مسیر مواجهه با انقلاب قرار گرفت و جدیترین مواجهه جبهه ملی با انقلاب مربوط به ماجرای قصاص در سال ۱۳۶۰ بود.
امام نیز در پاسخ به آنان گفت که اگر این موضوع را خلاف انسانیت بدانید، مرتد خواهید بود چراکه یک اصل مسلم دین را خلاف انسانیت دانستهاید. عملا نقش سیاسی جبهه ملی با بیانیه امام خاتمه پیدا کرد و اکنون نیز در حد یک خاطره سیاسی باقیمانده است. اکنون بعضی از باقیماندههای آنان بیانیههایی صادر میکنند، اما بعد از آن ماجرا دیگر نقش سیاسی زیادی نداشتند. بعد از این ماجرا، جبهه ملی، ذیل نهضت آزادی تعریف میشود.»
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/