به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، کارمن دختری دورگه از یک مرد سوئیسی و زنی ایرانی بود که بدون داشتن اطلاعات خاصی از خانواده یک جوان سعودی به او دل باخت. این وابستگی، دختر نامبرده را به دل خانوادهای مرموز و پرجمعیت کشاند که نامشان در دل تاریخ ماندگار شد اما نه به نیکی بلکه به عنوان عامل یکی از بزرگترین عملیاتهای تروریستی جهان!
کارمن بعد از جدایی از همسرش و پایان زندگی مشترکی که حاصل آن سه دختر بود، تمامی خاطرات خود را در قالب یک کتاب پرماجرا و جالب تحت عنوان "Inside The Kingdom: My Life In Saudi Arabia" (در قلمرو پادشاهان: زندگی من در عربستان سعودی) روی کاغذ آورد.
طبق اطلاعات منتشرشده در این کتاب، در فصل بهار کارمن و خواهرش آماده سفر از ژنو به ایران برای ملاقات مادربزرگشان میشوند اما شکستن ناگهانی پای مادربزرگ موجب بر هم ریختن برنامه سفر میشود. مادر خانواده یکی از طبقات خانه را برای خانواده توریست سعودی آماده کرده بود که لغو سفر به ایران کمی دردسرساز شد. یک جوان سیاهپوش عربزبان صحبتهای لازم را برای عقد قرارداد مطرح کرده بود و دیگر برای فسخ آن دیر شده بود. بنابراین کارمن و خواهرش مجبور به اجاره آپارتمانی در لوزان شدند و طبقه پایین طبق قرار به خانواده سعودی تحویل داده شد.
نام جوان سیاهپوش یسلام بود، پسری سعودی و مسلط به زبان انگلیسی که سرانجام با کارمن ازدواج کرد. آنها مدتی بعد برای تحصیل به دانشگاهی در لس انجلس میروند. کارمن از خانواده یسلام چیز زیادی نمیدانست تا اینکه روزی یکی از همکلاسیهای عربزبانش به نام عبداللطیف که از قضا پدر خانواده پرجمعیت جوان سعودی را به خوبی میشناخت، متحیر به جلو آمد و کمی از دانستههایش برای کارمن گفت. بزرگ این خاندان مردی به نام شیخ محمد بن لادن بود. پدر عبداللطیف یکی از شهروندان جده بود که برای وی کار میکرد. طبق گفتههای دانشجوی عرب زبان شیخ محمد فقیرزادهای بود که موفق به راهاندازی بزرگترین شرکت ساختمانسازی در خاورمیانه شد. این اولین دریچهای بود که از خانواده مرموز بنلادنها به روی کارمن باز شد. خانوادهای که یکی از اعضای آن به نام اسامه حادثه تروریستی وحشتناک ۱۱ سپتامبر را رقم زد.
کارمن به دلایلی مجبور شد علیرغم میل باطنیاش دورهای از زندگی مشترک خود را در عربستان سعودی بگذراند؛ جایی که برای یک دختر بزرگشده با فرهنگ اروپایی اصلاً زندگی در آن راحت نبود. همه چیز برای او تغییر کرده بود و باید خود را برای زندگی با قوانین عجیب و غریبی که زنان سهم بسیار ناچیزی از آن داشتند آماده میکرد.
یک روز عصر که کارمن با اولین دخترش، وفا مشغول بازی در حیاط بود زنگ خانه به صدا درآمد. او جلوی در رفت و این اولین دیدار او با اسامه بن لادن بود.
کارمن درباره این لحظه در کتاب خود نوشته است:
یک روز برادر کوچک یسلام به در خانه ما آمد. هرچند که امروز انگشتنمای دنیاست اما آن روزها یک دانشجوی ساده در دانشگاه عبدالعزیز جده بود که با دختردایی سوریاش ازدواج کرد. با وجود لاغراندام بودن اما هنگام حضورش کاملاً میزان تاثیرگذاریاش روی اعضای خانواده حس میشد. سراغ یسلام را گرفت در حالی که به من پشت کرده بود. با اصرار تعارفش کردم که به درون خانه بیاید اما در همان حالت ضمن اینکه زیر لب به عربی چیزهایی نامفهوم میگفت، دستش را در هوا چرخاند. آن روز گذشت و من سالها بعد راجع به روابط نامشروع او با زنان، مطلبی در روزنامهای غربی خواندم.
یک سال در ماه آگوست که هوای عربستان بسیار سوزان و مرگبار بود با برادران بن لادن تصمیم گرفتیم به ویلای خانوادگی آنها در منطقه کوهستانی طائف برویم. چندماهی بود از متولد شدن دختر دومم ناجیه میگذشت و نجوا همسر اسامه نیز پسری به نام عبدالله را به دنیا آورده بود. این بچه مدام از تشنگی صدایش بلند و همسر اسامه هم در تلاش برای خوراندن آب با قاشق به او بود، اما نوزاد چندماهه نمیتوانست مایعات را به این صورت بنوشد. شیشه را پر آب کردم و به نجوا رساندم اما پیشنهادم را رد کرد. ام یسلام که یکی از همسرهای شیخ محمد و مادر همسرم بود برایم از دستور عجیب اسامه مبنی بر ممنوعیت خوراندن آب با شیشه به پسرش گفت. من واقعاً تحمل دیدن آن صحنه را نداشتم، آخر چطور ممکن بود در دمای صد درجه بالای صفر به دلیل عقایدی عجیب، یک نوزاد تشنه را تا این حد عذاب داد!
به یسلام گفتم برو به قسمت مردانه و به اسامه از وضعیت فرزندش و نیاز او به شیشه و پستانک بگو! او رفت اما پس از چند دقیقه با نظر منفی برادرش بازگشت. تمام مسیر بازگشت به جده در سکوت به این فکر میکردم که چرا هیچ کس مقابل زورگوییهای او نمیایستد. برای او زجر کشیدن فرزندش اصلاً اهمیت نداشت و خودش را درگیر اعتقادات بیریشه و اشتباهش کرده بود. اگر همسرم میمُرد و در آینده اختیار من و دخترانم به دست اسامه میافتاد تکلیف چه بود؟ اگر ما در همان مسیر تصادف میکردیم و همسرم جان خود را از دست میداد، من و دخترانم به عنوان زنان سعودی سرنوشتمان چه میشد؟ با یسلام در این باره صحبت کردم اما گویا او هم متوجه عمق صحبتهای من نبود. امیدهای من برای رسیدن به دنیایی آزادانه در آینده، جایی که زنها حداقل قدرت تصمیمگیری درباره آینده دخترهایشان را داشته باشند، زیر ماسههای صحرا در بطن فرهنگ عقب مانده وهابی دفن شد.
کارمن همچنین در قسمت دیگری از این کتاب به معضل همجنسبازها در عربستان سعودی اشاره کرد و نوشت:
طبق قانون سعودی کمترین مجازات برای همجنس بازان شلاق در مکانهای عمومی بود اما بسیاری از مردان آن کشور با یکدیگر روابط جنسی برقرار میکردند، مخصوصاً جوانان قبل از ازدواج! عجیبتر آنکه اگر دو پسر دست همدیگر را در خیابان میگرفتند و راه میرفتند که به وفور هم چنین صحنهای در آنجا دیده میشد برای هیچ کس عجیب نبود اما اگر زن و شوهری دست هم را در مکانهای عمومی میگرفتند پلیس آنها را با شلاق کتک میزد. همجنس بازی حتی میان شاهزادگان سعودی هم رواج داشت و این موضوع را اروپاییهایی که برای آنها کار میکردند میگفتند. به گفته آنها همجنسبازی میان عربستانیها حتی بیش از مردم اروپا بود.
کودکی کارمن در یکی از سفرها به ایران
به یاد دارم روزی مردی سعودی از آشنایان یسلام برای انجام کاری به ژنو آمد. درون پورشهاش مردی ترنس نشسته بود و انتظارش را میکشید. جالب آنکه آن مرد هرگز به همسرش اجازه نشستن در صندلی جلوی خودرو را نمیداد و این رفتارهای سعودیها واقعا باعث آزار من بود. درباره شاهدختهای سعودی هم باید بگویم که در اروپا خیلی راحت در کلوپهای شهوترانی حضور داشتند و مواد مخدر نیز مصرف میکردند.
ادامه دارد...
انتهای پیام/