به گزارش
گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از
مشهد، با این گناه بزرگی که مرتکب شدم همه زندگی و آینده ام را تباه کردم، اکنون نمیدانم چگونه به چشمان نگران و پر از اشک پدرم نگاه کنم هیچ چیزی جز شرمساری و سرافکندگی برایم باقی نمانده است، مدام خودم را سرزنش میکنم که چرا با یک عشق پوشالی این گونه در دره بدبختی سقوط کردم و ...
دختر ۱۹ ساله با بیان این که امروز کوله بار سنگین گناهی را بر دوش میکشم که محتویات آن فقط یک عشق پوشالی بود، به مشاور و
مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: از همان دوران کودکی احساس تنهایی میکردم با آن که خواهر و برادر کوچکتر از خودم داشتم، اما کسی را در اطرافم حس نمیکردم همواره با خودم میاندیشیدم پدر و مادرم مرا درک نمیکنند و از خواسته هایم آگاه نیستند.
همین طرز تفکر موجب شده بود تا همواره از خانواده ام فاصله بگیرم و بیشتر در تنهایی خودم فرو روم البته خودم نیز هیچ گاه تلاش نکردم تا ارتباط صمیمانهای با خانواده ام داشته باشم و خودم را به آنها نزدیکتر کنم از سوی دیگر زندگی توام با رفاهی داشتم چرا که پدرم از وضعیت مالی متوسط به بالا برخوردار بود و آن چه را نیاز داشتم دیر یا زود برایم فراهم میکرد، اما فاصله شدیدی بین ما وجود داشت در واقع به حال خودم رها شده بودم و هر کاری را که دوست داشتم انجام میدادم.
وقتی وارد دوره دوم دبیرستان شدم از پدرم خواستم برایم گوشی تلفن همراه بخرد روزی که گوشی زیبای هوشمند را در دست گرفتم احساس غرور میکردم چرا که گوشی تلفن همراه خلأهای تنهایی ام را پر میکرد فضای مجازی جذابیت عجیبی برایم داشت، اما هر چه بیشتر در این فضاهای دروغین فرو میرفتم بیشتر از خانواده ام دور میشدم این در حالی بود که خانواده ام نیز نظارتی بر من نداشتند و من تا ساعتها بعد از نیمه شب در فضاهای مجازی سیر میکردم.
گروههای دوستانه، کانالهای مختلف و ارتباط با افراد جدید بخشی از زندگی ام شده بود تا این که در اثنای همین گشت زنیهای مجازی با جوان ۲۷ سالهای به نام «آریا» آشنا شدم که خودش را منشی مطب یکی از پزشکان معروف شهر معرفی میکرد.
آرام آرام چت کردنهای فضای مجازی به گفتگوهای تلفنی و دیدارهای حضوری کشید. خیلی زود به آریا دل بستم و او را ناجی تنهایی هایم میدانستم. کم کم به دور از چشمان پدر و مادرم و به بهانههای درس و مدرسه و کلاسهای جبرانی به سر قرار با آریا میرفتم و به گشت زنی هایم با او در پارکها و سینماها ادامه میدادم او نیز چنان به من ابراز علاقه میکرد که گویی همای سعادت بر شانه ام نشسته است دیگر هیچ کمبودی در زندگی احساس نمیکردم چرا که مطمئن بودم زوج ایده آلم را برای ادامه زندگی مشترک پیدا کرده ام.
هنوز مدتی از این دیدارهای خیابانی نگذشته بود که روزی آریا به بهانه این که کسی در منزلشان نیست و ما میتوانیم برای آینده با یکدیگر گفتگو کنیم مرا به آن خانه لعنتی کشاند. او ابتدا چنان با سخنان و جملات عاشقانهای مرا خام کرده بود که هیچ چیزی جز او را نمیدیدم او با همین جملات فریبنده و عاشقانه آرام آرام به من نزدیک شد و...
آن لحظه نمیدانستم چه بلایی بر سرم آمده است چرا که هنوز با رویای یک عشق پوشالی و خیالی زندگی میکردم عشق پوچی که فقط بر اثر هیجانات دوران جوانی و جست وجوهای بیهوده در شبکههای مجازی زبانه کشید و تنها در چند هفته زندگی و آینده ام را سوزاند. بعد از آن روز چند بار دیگر نیز آریا از من سوءاستفاده کرد، ولی دیگر طاقت نیاوردم و به او پیشنهاد دادم که به خواستگاری ام بیاید با این جمله گویی ورق برگشت و آریا چهره واقعی اش را نشان داد و، چون دیوی وحشتناک مقابلم ایستاد و با توهین و تهمتهای زشت مرا دختری بی بند و بار و هرزه خواند که لیاقت زندگی با او را ندارم و ... حالا من مانده ام و کوله باری از شرمساری!ای کاش ...
منبع: خراسان
انتهای پیام//ف.ش
عاقبت سیاه یک عشق پوشالی