به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، روز گذشته خبری شوکهکننده در رسانهها منتشر شد مبنی بر اینکه محمدعلی نجفی شهردار اسبق تهران، همسر دوم خود میترا استاد را به ضرب چند گلوله در منزلش به قتل رسانده است.
پس از انتشار این اخبار در رسانهها مجتبی شکوری شاگرد محمدعلی نجفی در دانشگاه شریف با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود نسبت به قاتل شدن استادش واکنش نشان داد و اعتماد به نفس بیش از حد نجفی را یکی از علتهای بروز این جنایت دانست.
مجتبی شکوری در اینستاگرام خود نوشت:
«دکتر نجفی استاد ما در شریف بود.اگر یک ساعت قبل به من میگفتید،تنها قاتلی که از نزدیک میشناسم،دکتر نجفی است؛حتما شماره ساقیتان را میپرسیدم.اتاق نجفی برای منِ بریده از مکانیک و شریف،یک پناهگاه بود.ساعتها سخاوتمندانه میگفت و تحلیل میکرد و من هربار از هوش و قدرت منطقش حیران میشدم.
نجفی باهوشترین استادیست که دیدهام.سر جلسهی امتحانِ میانترم،جای بچهها را برای این که تقلب نکنند خودش میچید؛و در پایان ترم میگفت مثل امتحان قبلی بنشینید و در یک سالن دویست نفره اگر حتی یک نفر در جای قبلی ننشسته بود،نجفی میفهمید.استاد ما میتوانست در آن واحد تلفن حرف بزند،همزمان چیزی بخواند و در همان حال چیزی را کامل گوش کند.میدانید،ریاضی خواندن در امآیتی شوخی نیست.
این روزها شدیدا درگیر خواندن در مورد ماهیت روان و ذهن و تصمیمات انسانم.حیرت کردهام از پیچیدگی و پیشبینیناپذیری انسان.فرض انسان خردمند عاقل با تصمیمات منطقی برایم فروریخته و میترسم از «خودم» از خودمان.
در کنار دهها دلیل پیدا و پنهان این تراژدی، و فقط با نگاه انسانشناسانه، از من اگر بپرسید استادمان چگونه تا انتهای تباهی رفت؛پاسخ من «اعتماد به نفس بیش از حد» است.نجفی باهوش بود و متاسفانه این را «میدانست».همیشه حس عجیبی از کنترلِ کامل بر اوضاع داشت.همیشه همهی جوابها را میدانست.بر قلهی هوش و منطق نشسته بود و فکر میکرد آنجا جایش امن است.«ولی در این جهان، هیچجا برای فرزندان آدم امن نیست.»
دکتر نجفی بیماری آدمهای مطمئن را داشت:مطمئن به خودشان،به هوششان، مطمئن به این که اینبار هم حلش خواهند کرد، مطمئن به شانسشان. من از آدمهای مطمئن میترسم.
هیچ چیز، از هیچ انسانی بعید نیست؛ و ما همه انسانیم.داستان استاد ما را که میشنوید،بدانید: «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد».و اینقدر از خودمان مطمئن نباشیم.
ارسطو تراژدی را قصهی کسی میداند با همهی خوبیها و فضائل،که فقط «یک» عیب و رذیلت اخلاقی دارد و همان یک عیب لعنتی باعث سقوطش میشود.هرکس با چیزی از پادرمیآید و استاد مرا هوشش و اعتماد بیشاز حد به نبوغش ویران کرد.اما من وشما چهطور ممکن است خودمان را نابود کنیم؟فکر کنیم،آن «یک» رذیلت اخلاقی که شاید زندگی «ما» را تراژدی کند چیست؟بترسیم از خودمان.و بشناسیم بزرگترین دشمنمان را، «خودمان» را بشناسیم و اینطوری «مواظب» خودمان باشیم.
از وقتی خبر را شنیدم هزااااار بار با خودم خواندهام«تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم»
انتهای پیام/
جمله طلایی ه. خدا یک لحظه ما رو به خودمون واگذار نکنه.
ادم باعزت وآبرو اینطوری براش پیش بیاد .