استانین عکاس روسی بود که به اوکراین رفت تا حقیقت را پیدا کند و در میان این جستجو ماشینی که در آن بود منفجر شد، اما هنوز استانینهای بسیاری در دنیا به دنبال حقیقت اند.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، خبرنگار ما به صحبت با آقای حسین ولایتی عکاس جنگ پرداخت، کسی که به دنبال یافتن واقعیت به عراق رفت در دل داعش:
از ابتدای شروع کار عکاسی همواره علاقه داشتم تا هیجان درونی خودم را در شغلم پیدا کنم. داعش شروع به فعالیت کرده بود و من اخبار را دنبال میکردم، میدیدم که با نام "اسلام" و یا با ذکر "الله اکبر" و یا "لا اله الا الله" جنایات بسیاری را انجام میدهند و این سوال برای من ایجاد شده بود که این چه تفکری است که با آن حق چنین کشتارهایی وجود دارد.
اگر این افکار اسلام است پس اسلامی که ما آن را میشناسیم کجاست، خودم را موظف میدانستم که سوالات ذهنی ام را پاسخ دهم پس تصمیم گرفتم به عراق بروم تنها یک هفته پس از نامزدی ام بسیار تلاش کردم تا ارتباط برقرار کنم و بتوانم خودم را به جایی برسانم که انتظارش را داشتم، این کار اصلا ساده نبود چرا که رسانهی من هیچ حمایتی از سفرم به عراق نمیکرد و این من بودم که به تنهایی باید راهی برای رسیدن به میان داعش پیدا میکردم، افسری را پیدا کردم که پدرش در جنگ ایران و عراق با اینکه عراقی بود علیه عراق میجنگید و مادرش هم ایرانی بود بنابر این فارسی را بلد بود.
بیشتر بخوانید:بازداشت ۳ زن خطرناک داعشی که از پروندهشان خون میچکد!
من همراه با او به مدرسهای که مقر داعش بود در نزدیکی سامرا رفتم. حدود ساعت ۴ صبح بود که سر و صدای زیادی را شنیدم از خواب که بیدار شدم مدام میشنیدم که به عربی میگویند حاج جواد شهید شد. تنها کسی که من در آن منطقه میشناختم یعنی همان افسر عراقی شهید شده بود و من تنها مانده بودم. در آن منطقه محاصره شده بودیم و این اولین باری بود که من جنگ را از نزدیک میدیدم.
من تنها ایرانی در آن محاصره بودم، به ارتش عراق اطلاع دادند که در میان ما یک ایرانی هست و اینجا بود که متوجه شدم ایرانیها برای داعش بسیار ارزشمند اند و اگر به دست داعش بیافتم نمیتوان تصور کرد که چه اتفاقی برایم خواهد افتاد. ارتش عراق با خبرگزاری من ارتباط بر قرار کرد و جالب اینجا بود که خبرگزاری من اعلام کرد عکاس مربوط به ماست، اما ما او را به ماموریت نفرستاده ایم و این یعنی من تنهاتر از همیشه در خطرناکترین نقطهی دنیا برای یک ایرانی ایستاده بودم، بالاخره ارتش عراق ما را از آن منطقه به سمت بغداد خارج کرد و به ایران فرستاد. این تجربه به من نشان داد که تمام خواستههای من در جنگ وجود دارد و جای من به عنوان یک عکاس در جنگ است. پس از آن با نیروهای حشد الشعبی که در آن عملیات حضور داشتند آشنا شده بودم و از آنها خواستم در عملیاتهای بعدی مرا هم با خود ببرند.
وی در ادامه افزود: عملیات آزاد سازی موصل شروع شده بود به آنجا رفتم این عملیات بسیار سخت بود و خطرات بسیاری در آن برایم رخ داد یک دشت وسیع بود که باید از آنجا عبور میکردیم، در آن دشت یک ماشین انتحاری به ماشینی که در آن بودم نزدیک شد صدای راننده را میشنیدم که فریاد میزد انتحاری از راست، ماشین سرعت گرفت و انتحاری از ماشین پیاده شد تا ما را منفجر کند، اما به ماشین پشتی ما برخورد کرد و ما به سرعت از آنجا خارج شدیم در این عملیات اطراف موصل آزاد شده بود، در عملیات دیگر قرار بود شهر فلوجه آزاد شود به این عملیات دیر رسیدم و بسیار ناراحت بودم، در این میان یکی از همکارانم به نام مرتضی نیکو باز حرفی را به من زد که تمام ناراحتی ام را از بین برد او به من گفت: "ناراحت نباش تو الان در فلوجه هستی و فرصت عکاسی داری از همین فرصت استفاده کن و بهترین عکسهایی که میتوانی را بگیر جنگ وسیع است و تو نمیتوانی تمام آن را به تصویر بکشی پس بهترین تصاویر را از جایی که میتوانی تهیه کن" از آن به بعد هر جایی که بودم را به بهترین شکل به تصویر کشیدم؛ عملیات دیگری که در آن حضور داشتم عملیات هویجه بود و میتوانم آن را بهترین عملیاتی بدانم که در آن عکاسی کردم چرا که از ابتدای عملیات حضور داشتم و توانستم آزادانهتر عکاسی کنم، به طور کاملا اتفاقی توانستم با فرماندهی عملیات آشنا شوم و در تمام نقاط جنگ عکاسی کنم، نکتهی جالب این بود که عراقیها بسیار به خورد و خوراک اهمیت میدادند و در این عملیات ابتدای ورود ما گله گوسفندی وجود داشت که در پایان عملیات تمام آن گوسفندان خورده شده بودند و این موضوع که در جنگ تا این حد خورد و خوراک برایشان مهم بود برایم جالب بود.
خبرنگار ما در تهران در رابطه با شرایط حضور آقای حسین ولایتی در جنگ و چگونگی برخورد خانواده ایشان با این موضوع از او پرسید:
اولین حضورم در جنگ یک هفته بعد از نامزدی ام بود، به همسرم نگفتم که به جنگ میروم صرفا میدانست که به یک ماموریت در عراق میروم هنگامی که در محاصره بودیم از طریق خبرگزاری ام متوجه این موضوع شد و پس از بازگشتم به او گفتم: من میتوانم دیگر به جنگ نروم و عکاسی باشم که تو انتظار داری، اما دیگر عکاسی نیستم که خودم دوست دارم؛ او هم برای علاقه من این موضوع را پذیرفت و تلاش کرد تا بپذیرد که عکاسی برای من در جنگ معنی پیدا میکند، هنوز هم وقتی میخواهم به جنگی بروم به او میگویم به منطقهای میروم که آزاد شده و کاملا امن است.
شاید عکاسی در جنگ هیچگاه برای من تمام نشود چرا که هنوز هم مناطق بسیاری وجود دارد که عمیقا میخواهم در آنجا باشم مانند یمن، در یمن یک نسل کشی واقعی در حال وقوع است که شاید توجه رسانهای به آن در حد فاجعه گسترده نیست و این به عنوان یک عکاس جنگی وظیفهی من است که آنجا باشم و این جنایات را به جهانیان نشان دهم.
منبع: اسپوتنیک
انتهای پیام/
ینی زندگی اینقدر شیرینه که از آرزوها مون از ترس از دست دادنش صرفنظر کنیم؟
عزراییل بالاخره روزی به سراغت میاد پس تا زنده ای برو دنبال علایقت
خودت سالمی ؟
خودت زخمی نشدی ؟