به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، داستان زندگی هر کداممان از یکجا شروع میشود و راهی به سمت آینده بهتر مییابد. شاید از بعدازظهر یک روز آفتابی در پنج سالگی، مانند شروع سرنوشت «زهره بحرالعلومی». خانه پدر بزرگ برای همه عطر و بوی خاصی دارد، جان میدهد برای بازی در حیاط و سر به سر گذاشتن با ماهیهای داخل حوض. نیمههای ظهر بود که پدر بزرگ چند روزنامه در حیاط انداخت تا چهارچوبهای در را رنگ کند و جلا دهد. آن روزها «زهره» فرزند دوم خانواده بود و پنج سال داشت.
بیشتر بخوانید: رمز و رازهای موفقیت پارسا خائف در عصر جدید/ خوانندهای که در مسیر فوتبالیست شدن بود
در حیاط بازی میکرد و به حرفهای بزرگترها گوش نمیداد که باید به داخل خانه برود تا آفتاب مریضاش نکند. پدربزرگش در حالی که به بازی گوشیهایش میخندید، دست به کار شد تا با روزنامهها، کلاهی کاغذی برای «زهره» درست کند و مادرش را از نگرانی در آورد. با هر تا کردن کاغذ، خط جدیدی در ذهن زهره به وجود میآمد و در فکرش، پدربزرگ را جادوگری میدید که میتوانست کاغذ روزنامه را تبدیل به کلاه کند! وقتی درست شد، کلاه را روی سرش گذاشت و پیش مادرش رفت تا کلاه زیبایش را ببیند.
مادرش وقتی ذوق او را دید، با کاغذ دیگری یک قایق و خالهاش یک قایق موتوری درست کردند. برایش خیلی عجیب بود و آرزو کرد مانند آنها جادوگر شود و با کاغذ هرچه دلش خواست، درست کند. او امروز ۳۴ سال دارد و به آرزویش رسیده است. هر چند ابتلایش به یک بیماری پوستی، آن هم در نوجوانی باعث شد که برای پوشاندن صورتش از دیگران، خانه نشین شود، اما او به خوبی توانست براین ناامیدی غلبه کند. درضمن بعد از حضور در عصر جدید، کارش بیشتر هم دیده شد و چندین بار هم با چهار رای سفید داوران به مرحله آرای مردمی راه یافت. حالا او اولین ایرانی است که میتواند اوریگامی را تخصصی به عموم یاد دهد. درباره اوریگامی یا «هنر کاغذ و تا» هم باید بدانید که یکی از کاردستیهای محبوب ژاپنی است که امروزه در سراسر جهان طرفداران زیادی دارد. جالبتر این که در معماری، کیهان شناسی، بیولوژی، ریاضیات و ... هم کاربرد دارد. در پرونده امروز با بحرالعلومی درباره هنرش پرسیده ایم و قصه زندگی و بیماری پوستی برس (لک و پیس) و سفید شدن پوست اش.
خانوادهام مانع بروز استعدادم نشدند!
او درباره نحوه کشف استعدادش میگوید: «اولین جرقه علاقه من به اوریگامی همان پنج سالگی بود، کلاه درست کردن پدر بزرگم با کاغذ برای من خیلی جذابیت داشت. از آن به بعد از بزرگترها درخواست میکردم تا برگههای کاغذ را به شکل مربع ببرند تا من اشکال ذهنی ام را تا بزنم و درست کنم. روش ساخت اشکالی که بلد بودم را به کسی یاد نمیدادم و میخواستم تمام شکلها را فقط خودم بلد باشم. آن زمانها اسم این کار یعنی تا زدن کاغذها، اوریگامی نبود یا اگر هم بود، من نمیدانستم و همه کتابهای آموزشیاش هم به اسم «کاغذ و تا» چاپ میشد.
من اعتماد به نفس زیادی داشتم و حتی اگر از روی کتاب شکلی را اشتباه درست میکردم با خودم میگفتم من اشتباه درست نکردم و، چون جادوگر هستم، خراب نشده است و اثر جدیدی خلق کرده ام! هشت ساله بودم و آن زمان کاغذ کادو به وفور یافت نمیشد. گاهی با تکههای باقی ماندهشان که از کتاب فروشیها میگرفتم، اشکال رنگارنگ درست میکردم و اگر نبود، خودم کاغذها را رنگ میکردم تا اتاقم پر از کاغذهای رنگی با شکلهای مختلف شود.
برایم جالب بود که خانوادهام مانع بروز استعدادم نمیشدند و برعکس، با من همکاری خوبی داشتند. آرزوی داشتن کاغذ و درست کردن اوریگامی همیشه با من بود تا این که در ۱۳ سالگی، اتفاقی ناراحت کننده برایم افتاد و مسیر زندگیام را تحت تاثیر قرار داد.»
لکهایی که از ۱۳ سالگی روی صورتم افتاد
بحرالعلومی خیلی زود و در نوجوانی که در این دوره معمولا افراد روی پوستشان حساسیت بیشتری دارند، به یک بیماری پوستی مبتلا شد، او میگوید: «من از ۱۳ سالگی دچار بیماری پوستی شدم و لکهای سفیدی روی پوستم افتاد که به لک و پیس معروف است. در این بیماری، کار رنگدانههای بدن مختل و به مرور سفید میشود. اولین لک روی پلکم بود که در عرض دو هفته دور دو چشمان و پیشانیام را گرفت.
سبزه بودم و حال عجیبی داشتم در روزهایی که میدیدم لک سفیدی روی صورتم است که دارد ابرو و مژههایم را هم سفید میکند. با این بیماری آشنا بودم و یکی از دوستانم از پنج سالگی دچارش شده بود بنابراین میدانستم که این بیماری درمان ندارد، اما خودم و خانوادهام در تلاش بودیم به نقاط دیگر بدنم نرسد، چون هر نقطهای که سفید میشد، در برابر نور آفتاب بدون دفاع بود و کاملا میسوخت.
تقریبا ۱۰ سال کنترلش کردیم تا اینکه رنگ سمت راست صورتم برگشت. در ۲۳ سالگی متوجه شدم دارویی به اسم «متوکسالن» که مصرف میکردم در شبکیه چشم رسوب میکند. چشمهایم برای من مهم بود، به خانواده گفتم که بیماریام را قبول کردم و دیگر نمیخواهم قرصها را استفاده کنم و اگر شما هم میپذیرید، درمان را ادامه ندهم، چون خانوادهام من را بیشتر از دیگر افراد میدیدند و شاید از دیدن پوستم اذیت میشدند، برای همین فقط نظر آنها را پرسیدم. خوشبختانه آنها هم موافقت کردند و من بعد از ۱۰ سال مصرف، همه داروهایم را قطع کردم. بعد از گذشتن شش ماه به طور ناگهانی کل پوست بدنم سفید شد؛ بنابراین من خوب نشدم و بیماری کل بدنم را گرفت.»
شوهرم در اوج بیماری به خواستگاری ام آمد
او در برنامه «عصر جدید» از نقش شوهرش و تاثیرات روانی که بر درمانش داشت هم کمی گفت و خیلی زود از این موضوع گذشت. حالا برای ما کمی بیشتر توضیح میدهد: «مجید در اوج بیماری به خواستگاری ام آمد. آن روزها نمیدانستم که آیا او میداند که این بیماری با من میماند یا نه؟ البته حالا جوابش را میدانم چراکه مجید ماند و آن بیماری رفت. شوهرم در مهمترین نقطه عطف زندگی من حضور یافت و هیچ وقت لطفهایش را فراموش نخواهم کرد. البته در مراسم بلهبرون لکهایی روی صورتم داشتم، اما یک سال قبل از عروسی کاملا سفید شدم. این روزها رنگ پوستم یک دست شده است، اما هیچ دفاعی ندارد و سعی دارم با دستکش، کلاه و کرم ضد آفتاب از آن حفاظت کنم.»
برای رسیدن به هدف باید جنگید
بعضی از افرادی که به چنین بیماریهایی مبتلا میشوند، خودشان را ماهها و حتی سالها در خانه حبس میکنند تا دیگران آنها را نبینند، اما بحرالعلومی، انتخابی دیگر داشت. او درباره اینکه چطور در کنار این بیماری تصمیم گرفت تا بیشتر در جامعه حضور داشته باشد، گفت: «من ناامیدی را ناامید کردم و کمی بعد از ابتلا به این بیماری، با آن کنار آمدم و تصمیم گرفتم تا هر زمان که زنده هستم، برای موفقیت تلاش کنم و علایقام را ادامه دهم بنابراین کارم را ادامه دادم تا زمانی که اینترنت آمد و متوجه این علم و خاصیت اش شدم که نام اصلیاش اوریگامی است و با ژاپن ارتباط داردو در ذهنم اسمش را «اوری و گامی» سپردم و مانند تام و جری، دو شخصیتی تصورش میکردم که شخصیتهایی ژاپنیاند و این دو کمک میکنند تا اشکال مختلفی ساخته شود. نقش اوریگامی از ۱۸ سالگی برایم پررنگتر شد، اما در ایران برای آموزش آن، مربی نبود، دوستی هم نداشتم تا علاقهمند باشد بنابراین به تنهایی با اینکه زبان انگلیسی را به خوبی بلد نبودم، کتابهای سنگین آموزش اوریگامی به زبان انگلیسی را میخواندم و آنها را درست میکردم. با تحقیقات بیشتر متوجه شدم که اوریگامی شاخهبندی دارد و تنها در ژاپن نیست بلکه این روزها در دیگر کشورهای بزرگ دنیا هم آموزش داده میشود و طرفداران زیادی دارد. در دبیرستان ریاضی و در دانشگاه نقاشی خواندم و برای دستیابی به هر کدام از علاقهمندیهایم جنگیدم. در زمان خواندن رشته ریاضی، هنر را هم ادامه دادم تا موقعیتهای هر کدام را برای شرکت در کنکور از دست ندهم. برای هر چیزی در زندگی انرژی نمیگذارم، اما برای علاقهمندیهایم میجنگم تابه دستشان آورم.
نمیخواستم زندگیام را تا آخر عمر تلخ کنم
تحمل بیماری که به محض روبهرو شدن با دیگران خودش را نشان دهد، سخت به نظر میرسد. بحرالعلومی در این باره تجربیات زیادی دارد و میگوید: «راستش از بیماریام ناراحت نشدم و هر وقت حرفی درباره خودم شنیدم یا واکنش نامناسب مردم را دیدم، لبخند زدم. بیشترین ناراحتیام مربوط به زمانی بود که یک دکتر گفت: «مردم تحملت میکنند و فکر نکن همین شکلی زیبا هستی، بیماری پس باید درمان بشی». او فکر میکرد که میتواند نظرم را عوض کند، اما تصمیمم را گرفته بودم. شبی که به خانه برگشتم، ناراحت بودم و میگفتم چرا باید طوری باشم که مردم تحملم کنند، اما دیدم نمیتوانم تا آخر عمر با این خیال زندگی کنم و خودم را آزار دهم. پس هر فردی که جملهای ناراحت کننده میگفت، میخندیدم و آنقدر لبخند زدم تا خنده عادت همیشگیام شد. بیماریام عادت قشنگی را نصیبم کرد چراکه مجبور بودم همیشه بخندم و زیباییام به لبخندم باشد. این بیماری مانند خیلی از بیماریهای دیگر دردی ندارد و البته درمان صددرصدی هم ندارد. با وجود این، من درمانم را در لبخند پیدا کردم و توصیه میکنم افرادی که به چنین بیماری مبتلا هستند، صبوری کنند تا درمان قطعی و کامل بیماریمان پیدا شود و از داروهای مضر که درمان کردنشان قطعی نیست، استفاده نکنند.
از خندوانه تا عصر جدید
او درباره حضورش در عصر جدید هم میگوید: بعد از دیده شدن کارمان و کسب مجوزهای لازم، ابتدا شبکه ۴ و ۷ حمایتمان کردند و به واسطه دیده شدن ویدئوهایمان در اینستاگرام به خندوانه رفتیم. یکی از دلایلی که از دورههای آموزشی من استقبال میشود این است که برای هرکدام از دورههایم، طرح درسی خاص دارم و حتی برای ژاپن هم میفرستم تا بررسی شود. جالب است که ژاپنیها هم چنین طرح درسی ننوشتهاند. در نمایشگاه امسال از من دعوت شد به ژاپن بروم و اوریگامی را به آنها آموزش دهم! بعدش هم با عصر جدید آشنا شدم و مرحله اول داستان زندگیام را تعریف کردم و همزمان اوریگامی ساختم که مورد اقبال قرار گرفت. با اینکه فکر نمیکردم با رای مردمی، دوره دومی در کار باشد، اما شگفت زده شدم و بیش از یک میلیون رای کسب کردم. سخن آخر هم اینکه برخیها ناراحت اند از استفاده کاغذ برای اوریگامی و به نظرشان این کار اسراف و هدر رفت منابع است، اما ما کاغذ را برای مصارف شخصی استفاده نمیکنیم که در آخر مچاله شود، اوریگامیها هر دو کره مغز را به کار میاندازند و باعث میشوند زمانی که در حال ساخت آنها هستید به موردی غیر از بازی فکر نکنید. به همین دلیل بعد از اتمام اشکال حال خوبی نصیبتان میشود و در آخر همه کاغذها نیز بازیافت میشوند.
تصمیم گرفتم از استعدادم، درآمدزایی کنم
همه ما استعدادهایی داریم که شاید تصورش هم برایمان سخت باشد که بتوانیم از آنها پولی به دست بیاوریم، اما انگار کار نشدنی در ذهن بحرالعلومی، معنایی ندارد: «۲۲ سالم بود و دوست داشتم برای خودم شغلی داشته باشم و از این استعدادم، پول دربیاورم. نمیدانستم چه کاری را شروع کنم، چون رشته دبیرستان و دانشگاهم متفاوت و از طرفی علاقهام به چیز دیگری به جز هنر و ریاضی بود. تصمیم گرفتم اوریگامی را در کلاسهای خصوصی آموزش دهم و باور کردم همانقدر که از کودکی حالم را خوب کرده است، میتواند به بقیه افراد نیز آرامش دهد. ایدهام را با یکی از دوستان صمیمیام در میان گذاشتم. صبا، گرافیک میخواند و جعبهای طراحی کردیم که آموزش و کاغذ اوریگامی داشته باشد تا در مدارس ارائه کنیم. هنگام پیگیری همین کارهای مدرسه بود که با مجید (شوهرم) آشنا شدم و بعدتر تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. مجید دو سال از من بزرگتر بود و وقتی ایدهام را با او در میان گذاشتم، تشویقم کرد و گفت که حمایتم میکند. همانطور که گفتم در آن روزها بیماریام هم شدت گرفته بود و اوضاع روحی خوبی نداشتم، اما تصمیم گرفتیم که ۵۰۰ بسته اوریگامی را بعد از طراحی و ساخت، راهی بازار کنیم که نیاز به پنج میلیون تومان پول داشت و آن زمان، مجید همه آن را پرداخت کرد. یادم هست چند ماه بعد، شب خواستگاری وقتی پدرم از مجید پرسید که اوضاع مالیاش چطور است، گفت تنها پنج میلیون در حسابش دارد که الان در کار ما سرمایه گذاری کرده است. ما در منطقه ۵ تهران زندگی میکردیم و تمام روزم صرف درست کردن این بستهها و سر زدن به تمامی مدارس منطقه بود. مجید هم حسابدار بود و وقت خالی برای کمک نداشت، اما تلاشش را میدیدم که وقتهای آزادش را به فروشگاهها میرفت و تبلیغ میکرد. شاید باورتان نشود، اما بعد از یک سال به جای ۵۰۰ بسته، هشت هزار بسته را فروختیم و اسم گروهمان را روشنا گذاشتیم. وقتی احساس کردیم روشنا خیلی پیشرفت کرده است و دیگر خانه محل مناسبی برای تجمع همکاران نیست، تصمیم گرفتیم که اداره ارشاد برویم و درخواست ثبت مجوز کنیم. تقریبا دو سال طول کشید و در این بین انجمن اوریگامی ژاپن با ما آشنا شد و بعد از دریافت مجوزمان در ایران مجوز اوریگامی ژاپن در ایران را دریافت کردیم. تایید شدن از طرف یکی از معتبرترین انجمنهای دنیا و دریافت مجوز از سفیر ژاپن، موفقیت بزرگی برایمان بود و فعالیتهای مان گستردهتر شد. اینها را گفتم تا همه به خصوص جوانها بدانند که نتیجه تلاش و پشتکار، موفقیت است، اما سختی کشیدن هم دارد.
منبع:خراسان
انتهای پیام/