به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ماجرای «حربن یزید ریاحی» را همه ما شنیدهایم، اما باید بدانیم که در طول تاریخ، بسیاری همچون حر بودهاند که در لحظات حساس زندگی وقتی باید تصمیمهای مهم میگرفتند، از این آزمونهای سرافراز بیرون آمدند. «طیب حاجرضایی» یکی از این افراد است. او در سال ۱۲۹۰ به دنیا آمد، اولین بار در ۲۰ سالگی به دلیل نزاع دستگیر شد. در سال ۱۳۳۰ با یکی از گروههای رقیب درگیری خونین داشت. در کودتای ۲۸ مرداد و خلع مصدق نقش محوری داشت و لقب تاج بخش و نشان رستاخیز را از شاه گرفت. در سال ۱۳۴۰ نزدیک به ۲۰ هزار نفر را ظرف چند ساعت در اعتراض به اقدامات شهرداری سازمان دهی کرد تا این که خرداد ۱۳۴۲ در جریان قیام ۱۵خرداد دستگیر شد و پنج ماه بعد بر اثر شکنجه فراوان به شهادت رسید، این خلاصهای بود از زندگی پرفراز و نشیب شهید «طیب حاج رضایی...». شهیدی که رهبر معظم انقلاب چند سال قبل و در بیاناتی که به تازگی منتشر شده در دیدار با دو پسر مرحوم حاج اسماعیل رضایی درباره ایشان و حاج طیب میفرمایند: «یکی از بالاترین و با فضیلتترین شهادتها، شهادتی است که پدر شما و مرحوم طیب به آن شهید شدند. در دوران غربت، وحشت و اختناق؛ آن هم تنها. یک وقت انسان با هزار نفر به میدان جنگ میرود؛ یک وقت انسان، تنها در مقابل دشمن قرار میگیرد؛ این یکطور دیگر است. دوره اختناق واقعاً خیلی سخت بود؛ به خصوص نسبت به اینها که وضع عجیبی داشتند. خداوند انشاءا... درجاتشان را عالی کند.» (منبع:خط حزب ا...). در این پرونده، از مرام لوطیها.
از قتل و تبعید تا توبه و شهادت
زندگی «طیب حاجرضایی» پر از حادثه و اتفاق است که نگاهی به آن میتواند درسهای زیادی به همراه داشته باشد. طیب بچه درس خوانی بود، حتی در دبیرستان طی بازدید رضاخان از مدرسهشان توجه او را به خود جلب کرد، اما روحیات خاصی داشت که باعث شد تحصیل را رها کند و به ورزش باستانی روی بیاورد. در جوانی به دلیل شرکت در چند فقره دعوا تحت تعقیب بود. برای همین تصمیم گرفت مدتی به کربلا برود تا هم امام حسین (ع) را زیارت کند و هم از دستگیری نجات پیدا کند، نزدیک مرز برای صرف غذا به قهوه خانه رفت و وقتی متوجه شد چند جوان مست میخواهند نوجوانی را آزار و اذیت کنند با آنها درگیر شد و نوجوان را نجات داد، اما همان درگیری زمینه دو اتفاق مهم در زندگیاش شد. ضرب و شتم جمعیت زیاد داخل قهوهخانه و استفاده از صندلی و میز برای درگیری و شکستن تفنگ یکی از مأموران ژاندارمری در شرایطی که بدنش چاقو چاقو شده بود، باعث شد ظرف مدت چند روز طیب حاج رضایی به طیبخان معروف شود و آوازهاش توسط رانندهها به تهران برسد، اما حین همان درگیری وقتی نوجوان مزبور را به ژاندارمری برد به دلیل سوابق قبلی به زندان افتاد. در ادامه چند برش دیگر از زندگی او را خواهید خواند.
تبعید و قتل
بعد از آزادی از زندان، تحت تأثیر رفتارهای عوام فریبانه رضاخان به او علاقهمند شد و تصویرش را روی شکمش خالکوبی کرد. امنیت محلهای به او بستگی داشت و شهرتش روز به روز بیشتر میشد تا اینکه مردی به نام «ممد پررو» طی درگیری با او کشته شد. «ممد پررو» فردی جویای نام بود که دوست داشت با درگیر شدن با طیبخان برای خودش نام و نشانی دست و پا کند، اما طیب در دفاع از خودش او را کشت. بار دیگر در بندرعباس زندانی شد، این بار در زندان شورش کرد و چنان مورد غضب واقع شد که بعد از شکنجه در بدترین شرایط ممکن قرار گرفت و بدنش کرم انداخت و تا یک قدمی مرگ رفت. سال ۱۳۲۵ از تبعید بازگشت و سعی کرد از هر دردسری دور باشد. سفری به کربلا رفت و بعد از آن گفت: «با اربابم دوستی کردم»، نماز و روزهاش سر وقت شد و در سفرش به کربلا واردات موز را هم به کارش اضافه کرد. در فکر خدمت به خلق بود که بار دیگر دردسر به سراغش آمد...
تکیه عزا برپا کنیم
سال ۱۳۳۰ بود که فهمید در محله باغ فردوس تهران شیرهکش خانههایی دایر شده و جوانان را به تباهی میکشاند. برای همین موضوع را با یکی از لوطیهای آن محله که به نوعی بزرگ آن جا بود در میان گذاشت، اما ماجرا به مذاق طرف مقابل خوش نیامد و چندی بعد درگیری خونینی بین طیب و دار و دسته حسین رمضان یخی که معروف به هفت کچلون بودند، در گرفت. طیب در این درگیری یک تنه چند نفر را زد، اما زخم چاقو و قمه چنان کاری بود که احتمال میرفت چند روز دیگر بمیرد. همسر طیب حاج رضایی میگوید: «به همراه دو نفر از بستگان در کنار تخت طیب نشسته بودم و گریه میکردم، تا صبح خواب به چشمانم نیامد، صبح بعد از نماز کنار تخت خوابم برد، ساعتی بعد با نهیب طیب از خواب بیدار شدم، طیب روی تخت نشسته بود و داد میزد: چرا نشستید؟ دو روز دیگه محرمه! ما هنوز تکیه نبستیم! هیچ اثری از خون ریزی داخلی و عفونت هم نبود...»
تجمع عجیبی که طیب به راه انداخت
طیب توانایی زیادی در منسجم کردن مردم داشت، یکی از این موارد مربوط میشود به سال ۱۳۴۰. طیب همیشه چندین گوسفند را وسط میدان برای محرم نگه میداشت تا پروار شوند. آن سال تعداد آنها به ۳۰۰ گوسفند رسیده بود. روزی شهردار جدید که با طیب آشنایی نداشت به بازدید میدان بار آمد و به وجود آن همه گوسفند اعتراض کرد، طیب هم با او درگیر شد و به او سیلی زد، درگیری ادامه پیدا کرد و میدان بار تعطیل شد و جمعیتی همراه طیب از میدان حرکت کردند و ساعتی بعد به ۲۰ هزار نفر رسیدند، مقصد آنها هم دفتر نخست وزیری بود، اسدا... علم با نمایندههای آنها مذاکره و ماجرا را حل کرد، اما همین ماجرا باعث شد رژیم از محبوبیت طیب دچار وحشت شود.
راه جدید طیب
طیب ارادت عجیبی به سیدالشهدا (ع) داشت. مجالس پرشوری برگزار میکرد و اهل رقابت هم نبود، حتی گاهی به دیگر مجالس کمک هم میکرد. تا این که سال ۱۳۴۲ فرا رسید و رژیم پهلوی به اقدامات سیاهی پرداخت. شهیدمهدی عراقی میگوید: «قصد داشتیم جمعیتی را حرکت دهیم، اما از مسیر ما دسته طیب و حسین رمضان یخی عبور میکرد. گفتیم شاید رژیم از آنها برای به هم ریختن دسته ما استفاده کند، موضوع را با امام (ره) در میان گذاشتیم، ایشان گفتند: اینها نوکر امام حسین (ع) هستند... خاطر جمع باشید...» طیب که صحبتهای امام (ره) را شنید، گفت: «عید هم ساواک از ما میخواست در جریان فیضیه استفاده کند و جواب رد به آنها دادیم...» بعد به پسرش گفت: «میروی عکس حاج آقا (امام خمینی (ره)) را میخری و میبری تو تکیه به علامتها میزنی» بعدها وقتی معاون اسدا... علم عکسهای امام (ره) را جلوی علامتهای دسته طیب دیده بود، به او گفته بود عکسها را بردار، اما طیب مقاومت کرده بود. ۱۵ خرداد یعنی ۱۲ محرم از راه رسید. خبر دستگیری امام (ره) از قم به تهران رسید، طیب میدان بار را تعطیل کرد و دو روز بعد دستگیر شد. مسئول کلانتری از طیب خواست که اجازه بدهید یک دست بند به شما بزنیم، اگر تیمسار نصیری بفهمد شما را اینگونه آوردیم، ناراحت میشود. طیب قبول کرد و با دست بند به اتاق نصیری رفت و در همان وضعیت بعد از توهین نصیری، به او حمله ور شد، چند ماه از طیب خبری نبود، شکنجه، فشار و ....
آخرین صفحه کتاب طیب
طیب ماهها بعد که اجازه ملاقات پیدا کرد، به فرزندانش گفت: «چندین بار مرا سوار خودروی نظامی کردند و جلوی منزل خودم آوردند، صدای بچهها را میشنیدم، اما سریع برمیگشتیم. میخواستند من تحریک شوم و با آنها همکاری کنم...»، اما خواسته ساواک چه بود؟ از طیب میخواستند تا اعتراف کند از امام خمینی (ره) پول گرفته است تا بازار را تعطیل کند و مردم را به خیابانها بیاورد؛ اما طیب زیر بار نمیرفت و حتی در مواجهه حضوری حین بازداشت به امام (ره) گفته بود: «آقا قربون جدتون برم، شما کی به من پول دادی؟ اصلا کجا من رو دیدی؟ ما که تا حالا همدیگه رو ندیدیم!» طیب حتی در بازجوییها گفته بود آنقدر درآمد دارم که به پول کسی احتیاج نداشته باشم! به فرزندش بیژن هم گفته بود: «من افتخارم اینه که یک عمر فدایی امام حسین (ع) بودم و تدارک هیئت دیدم، حالا بیام و به فرزند همین امام تهمت بزنم؟» برادر طیب در یکی از ملاقاتها از او شنید که من مدتهاست نماز شب را ترک نکردهام! طیب از طریق خانوادهاش پیامی برای امام (ره) فرستاد که مضمون آن پایبندی به اصول و تهمت نزدن به ایشان بود، امام (ره) هم در پاسخ گفته بودند: «آخرین برگ کتاب زندگی آدم تعیین کننده است، ببین در آخرین صفحه کتابت چه مینویسی.»
لوطیهای جوانمرد به خط قرمزهایشان پایبند بودند
آنچه باید درباره معنا و پیشینه لوطیگری، انواع لوطیها، سبکزندگی و مرام این افراد بدانیم
افراد ملقب به لوطی با نامهایی، چون عیار، قلندر، لوطی، جاهل، کلاه مخملی، داش و ... همواره در تاریخ ایران حضور داشتهاند. لوطیان از نظر جامعهشناسی در گذشته و قبل از تأسیس امنیه و شهربانی به عنوان ضامن امنیت محلات حضور عینی در جامعه داشتهاند و قبل از تحولات مدرنسازی و تأسیس شهربانی، دادگستری و مراجع تأمین امنیت به صورت غیررسمی توسط بازار و اقشار دیگری از جامعه پذیرفته شده بودند تا جایی که برای قدرت رسمی، خطری محسوب نمیشدند. حکومت نیز به صورت غیررسمی آنها را میپذیرفت، اما به محض اینکه در مقابل قدرت مرکزی خودسری میکردند، یاغی و شورشی محسوب و سرکوب میشدند. همزمان با روند نوسازی در ایران و بعد از سالهای ۱۳۲۰ با مهاجرت گسترده از روستاها به شهرها، لوطیها هم سرنوشت جدیدی پیدا کردند و در بهترین حالت جاهل و در بدترین وضعیت اراذل و اوباش خوانده شدند و از لحاظ جایگاه اجتماعی در مرتبه لمپنها قرار گرفتند که فقط از حیث گویش و بعضی رفتارها شبیه لوطیان قدیم بودند.
انواع لوطیها:طبق منابع تاریخی، یک دسته از لوطیها مردم را میخندانند. دسته دوم، گروههایی بودند که با نمایشهای روحوضی وطنز به وضع سیاسی یا اجتماعی انتقاد میکردند. گروه سوم، کسانی بودند که گاه به حرکتهای خشن دست میزدند و به یک معنا میتوان گفت چاقوکش یا اوباش بودند. البته در این دسته آخر، تفاوتهایی بین رفتارهایشان وجود داشت و بعضیهایشان جوانمردی را سرلوحه کارشان قرار میدادند که طبیعتا محبوبتر و مورد احترام مردم هم بودند.
مرام لوطیها، جوانمردی بود:مردم ایران به لحاظ تاریخی به این قشر علاقه دارند و واکنشهای احساسی به رفتارهای آنها مختص شهر یا قومیت خاصی نیست و هنوز هم میشود ردپای خرده فرهنگ لوطیگری را در بعضی نقاط دید. در تاریخ هم لوطیان دو چهره داشتند. چهرهای خشن و چهرهای کمک کننده. در واقع نمیشود این پدیده را سیاه یا سفید بررسی کرد. با این حال، اقبال عمومی همواره به سمت لوطیگری بوده که مترادف با جوانمردی است. لوطیهایی که در گذشته بودند در کنار همه رفتارهای اشتباهشان، معمولا احترام به بزرگتر، خط قرمز بودن نوامیس مردم، اذیت نکردن افراد ضعیف و ... جزو مرامهای اصلیشان بوده و همین خصوصیات مثبت گاهی باعث شده تا از این مسیر برگردند و راه درست زندگی را پیدا کنند. اما فارغ ازهمه اینها آن چه باعث شد حاج طیب به این جایگاه برسد ادب او نسبت به اهل بیت (ع) و امام راحل بود که باعث شد با شجاعت روی حرفش بایستد و پایان قهرمانانهای را رقم بزند.
عمویم روز قبل از اعدام هم محکم و باصلابت بود
«امیر حاجرضایی» در گفتگو با ما از «طیب خان»
و سبک زندگی پر فراز و نشیبش میگوید
۵۶ سال پیش در چنین روزی یعنی ۱۱ آبان ۱۳۴۲، طیب حاجرضایی به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شد. او که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود به خاطر حمایت از امام خمینی (ره)، شب هنگام در معرض تیرسربازان قرار میگیرد و به شهادت میرسد. اما چه میشود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ندیده، خریدار امام (ره) میشود؟ در ادامه با «امیرحاج رضایی» کارشناس باسابقه فوتبال کشورمان هم کلام میشویم تا درباره عمویش طیب حاج رضایی به ما بگوید.
خودش را با اولاد حضرتزهرا (س) درنینداخت
حاجرضایی قبل از شروع صحبت دوست دارد که یک جمله ماندگار عمویش را به ما یادآوری کند. او میگوید: «قبل از هرچیز میخواهم بگویم زمانی که دادگاه حاج طیب تشکیل شد، جمله ماندگاری گفت که هیچوقت از ذهن من پاک نمیشود. جمله معروفی است و احتمالا شنیدهاید. حاج طیب گفت: «من خودم را با اولاد حضرت زهرا (س) در نمیاندازم.» این جمله نباید فراموش شود. در ضمن و در زمان ما، بین افرادی شبیه عمویم آدمهایی بودند که ناجوانمرد بودند و آدمهایی هم بودند که جوانمرد بودند و از مال و ناموس مردم هم امانتداری میکردند. همه اینها را به یک چوب راندن، کار اشتباهی است. طیب در زمان جوانی که من به دنیا نیامده بودم یا سن خیلی کمی داشتم، آدم شری بود و زیاد دعوا میکرد، اما در بخش دوم که بخش نمونه زندگیاش بود، مسیر درست را پیدا کرد. البته من شاهد یک سری رفتارهای عمویم بودم، ولی مواردی را فقط شنیدهام و در این انتقال مطالب، کمی بالا و پایین شده است. به هر حال، حقایقی در زندگی ایشان وجود داشته که به هیچ وجه قابل کتمان نیست. با بعضی مسائلی که درباره ایشان اغراق شده است، موافق نیستم.»
دگرگونیاش را مدیون ارادتش به اهل بیت (ع) است
او در پاسخ به این سوال که چطور حاج طیب، متحول شد هم میگوید: «قبل از تغییر سبک زندگیشان با پدرم به ایشان سر میزدیم. او آدم محکمی بود و در کنار همه آن رفتارهایی که از او تعریف میکنند، یک سری اصول برای خودش داشت و به هیچ وجه از آنها کوتاه نمیآمد. البته اشتباهاتی هم داشت، اما به هرحال دگرگونی برای حاج طیب اتفاق افتاد که دلیلش ارادت بسیار او به خاندان اهل بیت (ع) بود. همه میدانند او در دستههای ایام محرم و صفر شرکت میکرد و علاقه قلبی به این کار داشت و به نظرم همین علاقه خالصانه برایش پایان خوشی را رقم زد. تمام دهه اول محرم را تکیه داشت و شبهای تاسوعا و عاشورا هم خرج میداد و به این کارها اعتقاد داشت. خب او شهرت زیادی هم پیدا کرد. این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتمند بود، خانوادههای زیادی را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا یا میگویند جاهلان یا لوطیها یا عیارها (هرکسی هر اسمی میخواهد رویش بگذارد) با معیارهای آنها، به طیب نمره بالا میدادند و همه اینها در دگرگون شدنش موثر بود.»
صلابتش در روز قبل از اعدام باعث تعجبم شد
حاج رضایی درباره روز تیرباران عمویش با این مقدمه که در مراسم روز اعدام از خانوادهاش کسی نبوده، میگوید: «ما روز قبل از اعدام به دیدن عمو رفته بودیم و به ما خبر داده بودند که فردا اعدام خواهد شد. فقط به ما گفت من را در کنار مادرم در نزدیکی حرم عبدالعظیم (ع) دفن کنید. در چهرهاش اصلا خبری از پشیمانی از تصمیم و ... هم نبود و همانطور که گفتم واقعا آدم محکمی بود. اینقدر با صلابت بود که باعث تعجب همه ما شده بود. در ضمن و همان طور که گفتم ما در مراسم اعدام نبودیم، اما وقتی آنها جسدش را تحویل دادند و من آن را دیدم، متوجه نشدم چطور من را بلند کردند. چیزی حدود ۱۷، ۱۸ گلوله خورده بود.»
مردم با احترام از عمویم یاد میکنند
حاجرضایی درباره وضعیت فعلی خانواده «طیب» و نگاه مردم به عمویش میگوید: «ایشان متاهل بود. اکنون هم دو فرزندش خارج از کشور هستند و دو فرزندشان هم در میدان بارفروشان تهران، شغل پدر را ادامه میدهند. آنها هم همیشه به من میگویند که مردم با احترام از پدرشان یاد میکنند و بعد از این همه سال، احترام زیادی برای طیب و طرز تفکرش قائل هستند.»
منبع:خراسان
انتهای پیام/