به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، سیروس همتی بازیگر، نویسنده و کارگردان تئاتر که در سالهای اخیر زیاد او را در صحنه تئاتر و تلویزیون دیدهایم، مجموعه داستانهای کوتاهی با عنوان «ننه کاراته» دارد. این کتاب در سال ۱۳۹۶ و در ۱۰۴ صفحه توسط انتشارات کتاب نیستان راهی بازار کتاب شد.
این مجموعه شامل هشت داستان کوتاه از اوست که همگی دارای فضایی اجتماعی و خانوادگی است. داستانهای همتی را از چند منظر میتوان اثری خوشخوان و قابل اعتنا به شمار آورد.
نخست بهره مندی هوشمندانه او از طنز در روایت است که داستانهای او را بسیار قابل اعتنا کرده است. او طنز را نه در کلام که در موقعیتهای داستانی خود جاری میکند و توانایی او در خلق چنین موقعیتهایی است که توانسته داستانهای او را از یکنواختی و معمولی بودن خارج کرده و مخاطب را برای مطالعه با خود همراه کند.
از سوی دیگر داستانهای همتی به طور عمده با عبارات و جملات بسیار کوتاه همراه شده است. عبارات و جملاتی که یادآور موقعیتهای نگارشی در نمایشنامه است که بدون شک بدون ارتباط با هنر او در این امر میسر نیست. همتی در این داستانها بدون حاشیهسازی یا بازیهای زبانی رایج در داستانهای کوتاه، مستقیم و از دل ماوقع به روایت دست میزند و شرحی از آنچه برای بیان داستانی برگزیده است انتخاب میکند.
با این همه تحت تأثیر بودن داستانهای او از فضای نمایشنامهنویسی حتی در ساختار و ظاهر داستانی نیز امری نیست که بتوان به سادگی از آن چشمپوشی کرد.
داستانهای کوتاه همتی در مجموعه «ننه کاراته» به شدت تصویری و قابل لمس هستند. شیوه حاکم بر روایت این داستانها به شکلی است که مخاطب میتواند با وضوح بالا بخشهای قابل توجهی از داستان را پیش چشمهای خود مشاهده کرده و خود را به عنوان یکی از عناصر صحنه آن رویداد در معرض قضاوت درباره آنها قرار دهد.
نکته قابل توجه دیگر در این داستانها بهانههایی هستند که او برای روایت داستانی خود انتخاب کرده است، بهانههای روایت داستان همتی بسیار ساده و در عین حال هوشمندانه انتخاب شده است. از فراموش کردن گشتن جیب یک کت تا سیگار کشیدنی که باعث یک سوءتفاهم بزرگ در روابط خانوادگی شده است و البته همین بهانههای ساده است که همواره با یک نتیجه عجیب، مخاطبش را به سمت کشف یک آن و لحظه خاص در خود و روابط و رفتارهای خود دعوت میکند.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
با این سن و سالی که داشت، راس راس دیوار راست رو میرفت بالا. صبح اول صبح، کله سحر، توی کوچهمون «کاتا» میرفت. مادرمن و مادر همه بچههای کوچه پشت سرش ـ به صف ـ با انگیزه غیرقابل وصف «کاتا» میرفتن. ـ چی، چون سوگی... مون تون چروگی... بشمار! وقتی با صدای بلند این جمله رو میگفت، همه مادرامُشتشون رو میدادن جلو و محکم ضربه میزدن... بعد مشتشون رو میبردن کنار کمرشون... هر بار که این کارو میکردن... محکم میشمردن: «ایچ... نی... سان...» جَوونیاش دان پنج کاراته داشت. هر کی میدیدش باورش نمیشد هفتاد و اندی سالشه. توی محل معروف بود به «ننهکاراته»!
انتهای پیام/