کوچه به کوچه و محله به محله می‌رفتیم، راستش فقط شنیده بودیم بزرگراه فتح، پشت شیر پاستوریزه؛ همین تمام اطلاع ما از محل زندگی یکی از بزرگ‌ترین و غیورترین انسان‌های روی زمین بود.

روایتی از حال و هوای محله شهید طارمی از همراهان سردار سلیمانی؛ قهرمانی از شادآبادبه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، از اینجا که ماییم مثلا وسط و پایین‌شهر حساب می‌شود تا آنجایی که بالانشین‌ها، حاشیه و زیر پونز خطابش می‌کنند هم راه زیاد است، منهای ترافیک و تمام ترمز‌هایی که به هر دلیلی مجبور به فشردنش بودیم حدود ۳۰ تا ۴۰ دقیقه‌ای را رفتیم. زندگی جریان داشت، مثل همه‌جای شهر، اما یک چیز‌هایی هم بود که مختص همین پایین‌شهر و زیر پونز نقشه‌نشینی بود، صدای هواپیما که یکی‌درمیان و با فاصله چند دقیقه‌ای از بالای سر ساکنان منطقه می‌گذشت و برای ما نگاه به آسمان و تعجب و برای آن‌ها بی‌خیالی و کمی لرزش شیشه‌های مغازه و منازل‌شان را به همراه داشت.

کوچه به کوچه و محله به محله می‌رفتیم، راستش فقط شنیده بودیم بزرگراه فتح، پشت شیر پاستوریزه؛ همین تمام اطلاع ما از محل زندگی یکی از بزرگ‌ترین و غیورترین انسان‌های روی زمین بود. اما خب همین ویژگی او باعث شد با اولین سوال و گرفتن پی حجله‌ها و پوستر‌ها و اعلامیه‌ها راه‌مان را پیدا کنیم. محله ۱۷ شهریور شادآباد تهران، نزدیکی‌های اتوبان فتح و به قول مدیران شهری امروزی محله کم‌برخوردارنشین‌ها. مقصد پیدا شده بود، کوچه خلوت بود از سکنه، همه مراسم تشییع بودند و بعد هم قرار بود برای گرامیداشت مقام شهید در حسینیه یزدی‌ها جمع شوند.

اما خب ما وارد کوچه شهید حسین ایمانی‌نائینی، محل زندگی شهید مدافع حرم و همرزم و محافظ حاج‌قاسم شدیم. خبری از ساختمان‌های عجیب و غریب و سازه‌های گرانقیمت و هایپر‌های خارجی‌فروش و... نیست. همه‌چیز درنهایت سادگی است، چند قدمی در کوچه برداشتم و این‌طرف و آن‌طرف را نگاه کردم، دنبال کسی می‌گشتم تا حداقل عرض‌تسلیتی کنم و برگردم پشت میز و از این حماسه عظیم حاج‌قاسم و همراهانش فقط چندخطی بنویسم.

انگار کسی نبود، کمی بیشتر صبر کردم تا اینکه یکی از همسایه‌ها و اهالی محل از خانه خارج شد. پرسیدم خانه شهید طارمی همین‌جاست، درسته؟ بعد از تایید حرف من و بعد از معرفی، گفت کم‌کم مراسم تشییع و خاکسپاری تمام می‌شود و به محل می‌آیند. می‌خواستم درباره شهید چندکلمه‌ای هم‌کلام شویم که کمی آن‌طرف‌تر پسر جوانی به همراه فرزند کوچکش ایستاده بود و خیره به خانه شهید با پسرش حرف می‌زد.

نگاهم به آن‌ها بود که این آقا گفت، آن جوان و فرزندش برادر و برادرزاده شهید طارمی هستند. این را که شنیدم هم‌کلامی با مرد همسایه را فراموش کردم و به سمت آن مرد جوان رفتم تا از فرصت پیش‌آمده نهایت استفاده را کنم.

روایتی از حال و هوای محله شهید طارمی از همراهان سردار سلیمانی؛ قهرمانی از شادآباد

اصلی‌ترین مشخصه شهید خوش‌خلقی‌اش بود

نزدیک عباس‌آقای طارمی برادر شهید هادی طارمی شدم. سوال اولم همین بود که شما برادر آقاهادی هستید؟ که تا اسم هادی از دهانم خارج شد، بنیامین کوچولو، برادرزاده شهید طارمی با بغض گفت: «هادی عموی منه، هادی عموی منه.» عباس‌آقا دستی به سر پسرش کشید و گفت: «بله من برادر کوچک آقاهادی هستم.» گفتم فکرش را نمی‌کردم کسی اینجا باشد و گمان می‌کردم شما هم همراه خانواده شهید در مراسم تشییع و... باشید.

خیلی وقت شما را نمی‌گیرم و ضمن عرض تسلیت، اگر امکانش هست چند جمله‌ای از آقاهادی برای ما بفرمایید، البته حتما حال و روز خوشی ندارید... هنوز جمله آخرم تمام نشده بود که بعد از تشکر از من گفت: «من برادر شهید هادی طارمی و جواد طارمی هستم. هادی خصایص زیادی داشت که منحصر به خودش بود. اما یکی از اصلی‌ترین مشخصه‌های او خنده‌رو بودنش بود. اگر به عکس‌هایی هم که از او موجود است، نگاه کنید عکسی پیدا نمی‌کنید که لبخند روی لب‌های هادی نباشد.

بسیار معتقد و پای‌کار دین و کشورش بود. نمودش هم هیات‌هایی بود که همواره در منزلش برپا می‌کرد و ارادتی که به اهل‌بیت (ع) داشت. برای حضرت زهرا (س) و حضرت ام‌البنین (س) هیات برپا می‌کرد و ارادت خاصی به این دو بزرگوار داشت. به هر حال این عاقبت و شهادتش هم به خوبی نشان می‌دهد که راه درست را پیدا کرده بود و سعی هم داشت که این مسیر را به بقیه نشان دهد.» از عباس طارمی نحوه اطلاع از شهادت برادرش را سوال کردم که گفت: «بعد از انتشار اخبار ترور حاج‌قاسم، همسر آقاهادی به من گفت که با هادی تماس بگیرم و از وضعیتش مطلع شوم.

من هم با شماره او تماس گرفتم، سلام کردم و شهادت حاج‌قاسم را به او تسلیت گفتم، اما شخص دیگری جواب تلفن را داد. برادرخانمش بود، وقتی ما جویای حال هادی شدیم به ما گفت هادی با حاج‌قاسم رفته و ما هنوز اطلاعی نداریم که دقیقا چه اتفاقی برای او افتاده است. ۱۰ دقیقه‌ای نگذشت که برادر بزرگ‌تر ما تماس گرفت و گفت که هادی هم به همراه باقی شهدای حادثه فرودگاه بغداد به شهادت رسید.»

چند صباحی هست که عادت نداریم خواص را این پایین‌ها ببینیم، ترجمه کلمه خواص هم بماند با خودتان، اما اینکه چنین شخصیتی با چنین جایگاهی در این منطقه از تهران است که به گمان خیلی‌ها منطقه کم‌برخوردارنشین شهر محسوب می‌شود، کمی عجیب به نظر می‌رسد؛ شاد‌آباد محله ۱۷ شهریور، این کوچه و این وضعیت، این‌بار هم کلام نیمه‌کاره ماند و برادر شهید هادی طارمی به ما از نحوه عضویت او در سپاه قدس و چرایی سکونت در این محل توضیح داد و گفت: «هادی ۱۷ ساله بود که عضو پایگاه بسیج مسجد حسینی شد.

اوایل خدمت سربازی هم وارد سپاه پاسداران شد. ابتدا جذب نیروی مقاومت شد، مدتی در نیروی‌هوایی خدمت کرد و از آنجا وارد سپاه قدس شد و درنهایت به‌عنوان محافظ حاج‌قاسم به فعالیتش ادامه داد و شهید شد. اینکه چرا اینجا و در این محله ساکن هستند هم مساله عجیبی نیست. اینجا محله پدری ماست، ما اینجا بزرگ شده‌ایم و هادی هم دوست نداشت از محلی که در آن به دنیا آمد و رشد و زندگی کرد، دور شود.»

صحبت‌های من با برادر شهید تمام شده بود و دوست هم نداشتم در چنین شرایطی خیلی وقت آن‌ها را بگیرم. سر کوچه آمدم تا با همسایه‌ها و کسبه‌محل هم گفت‌وگویی داشته باشم و کمی از شخصیت والای شهید هادی طارمی از زبان آن‌ها ثبت کنم.

جایگاه او را نمی‌شناختیم

مغازه‌های محل هرکدام تصویری از شهید طارمی به همراه تکه‌ای پارچه مشکی نصب کرده بودند و آن‌ها هم عزادار بودند. اما خب به قول میوه‌فروش سرکوچه ما خوشحالیم که محله‌مان مثل قدیم‌تر‌ها باز هم شهید دارد. با او سر صحبت را باز کرده بودم و او هم مثل برادر شهید از خلق‌خوش و شوخ‌طبعی و خنده همیشگی روی لب‌های هادی شروع کرد.

او گفت: «خیلی پسر خوش‌اخلاقی بود. ما نمی‌دانستیم که عضو سپاه است و چنین جایگاه بالایی دارد، یعنی در هیات‌ها و پایگاه بسیج و... او را دیده بودیم، اما خب نمی‌دانستیم همراه حاج‌قاسم است و کسی هم به ما نگفته بود. با این حال پسر خیلی خوبی بود. همیشه در هیات و محافل مذهبی دیده می‌شد، نه مشاجره‌ای، نه تنشی و هیچ‌چیز ناخوشایندی بین ما همسایه‌ها و کسبه با او وجود نداشت.

اینجا محله شلوغی است، خیابان‌ها تنگ و جای ماشین کم است، خیلی‌ها جلوی مغازه و در خانه ما ماشین پارک می‌کنند، چندباری خیلی عجله داشت می‌خواست ماشین را اینجا پارک کند، اما همان چندبار هم می‌گفت نه اینجا محل کسب شماست و ماشینش را می‌برد. خلاصه خانواده خیلی خوبی هستند.

برادر بزرگ‌ترش هم زمان جنگ شهید شده بود و او هم حالا به برادرش پیوست. خوشا به سعادتش.» مشتری‌ها کمی معطل شده بودند و درست هم نبود خیلی وقت این فروشنده را بگیرم، قصد خداحافظی داشتم که به من گفت کمی بالاتر باشگاهی است که آقاهادی گاهی اوقات آنجا می‌رفت، عکسش را هم ورودی باشگاه نصب کرده‌اند، دوست داشتی آنجا هم برو، تشکر کردم و از او جدا شدم و به سمت باشگاه بدنسازی آبتین حرکت کردم.

بیا به سلامت...

بنر بزرگی از تصویر شهید هادی طارمی ورودی باشگاه نصب شده بود. شک اینکه نکند هنوز زمان تمرین بانوان باشد باعث شد کمی تعلل کنم، چند دقیقه صبر کردم تا اینکه مسئول باشگاه از داخل آن خارج شد و من را که داشتم عکس از ورودی باشگاه می‌گرفتم، دید و سلام و احوالپرسی کردیم.

از ماجرای عکس و هادی طارمی و... سوال کردم که گفت بیا داخل باشگاه و من رفتم. عکس شهید طارمی در کنار حاج‌قاسم داخل باشگاه نصب شده بود. نیاز به سوال خاصی نبود، چند نفری آن طرف درحال تمرین بودند و مسئول باشگاه هم در سروصدای دمبل‌ها و وزنه‌ها به من گفت: «هیچ‌کس از هادی بدی ندیده است. چند سالی می‌شود که جسته‌وگریخته به باشگاه ما می‌آمد. قبل‌تر‌ها خانه‌شان چند خیابان پایین‌تر بود، اما حدود یک‌سالی است که به خانه جدیدشان آمده‌اند و حضورش در باشگاه هم بیشتر شده بود. پسر خیلی خوبی بود.»

وسط صحبت از جایش بلند شد و یک ظرف و چند خرمالو جلوی من گذاشت و تعارف کرد و به حرف‌هایش ادامه داد و گفت: «خیلی شوخ‌طبع و خنده‌رو بود، کاری نداشت که بچه‌های دیگر را می‌شناسد یا نه، با اکثر ورزشکار‌های باشگاه شوخی می‌کرد و خنده بر لب‌های همه می‌آورد. با من هم رابطه‌اش خوب بود، همیشه موقع خداحافظی من طبق عادت به او می‌گفتم برو به سلامت، می‌گفت به من نگو برو به سلامت، این‌طور که خداحافظی می‌کنی می‌روم و چند ماهی خبری از من نمی‌شود، برای همین به شوخی به او می‌گفتم بیا به سلامت و با هم می‌خندیدیم. واقعا جایش خالی است و همه ما ناراحت هستیم.»‌

نمی‌دانم اگر مدت‌ها قبل هم از این محل و از این کوچه‌های تنگ و خیابان‌های شلوغ عبور می‌کردم، می‌توانستم حدس بزنم که یکی از برگزیده‌ترین شهدای خدا و از همراهان حاج‌قاسم در یکی از خانه‌های این محل ساکن است یا نه، اما حالا به احترام تمام آدم‌های خسته و زحمتکش، پدران و آن‌هایی که با نان حلال چنین فرزندانی را تربیت کرده‌اند و چنین حس افتخاری را در من برانگیخته‌اند بیش از قبل قدر مستضعفانی را می‌دانم که با جان و مال‌شان برای حفظ ارزش‌ها و آبروی این نظام و مملکت مجاهدت کردند. اینجا هیچ چیزی بوی ریا نمی‌دهد، همین همسایه‌ها با فاصله‌های چندمتری از هادی طارمی تا همین چند روز پیش نمی‌دانستند که او وظیفه محافظت از حاج‌قاسم سلیمانی را برعهده دارد. این‌ها بهتر از آن آقازاده‌های خارج‌نشین قدر حضور و وجود امثال طارمی‌ها را می‌دانند و از سر انصاف و مردانگی به این بچه‌محل‌های خوش‌خنده و خوشرو افتخار می‌کنند.

منبع: فرهیختگان

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.