به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، بین بچههای مدرسه مفید همیشه سر این که برویم جبهه یا بمانیم و درس بخوانیم بحث بود یک مدت این بحث خیلی داغ شده بود. عدهای از بچهها همیشه تاکید میکردند که ما برای جبهه رفتن نباید یک نوار نوحه آهنگران بگذاریم و بعد از نوار تصمیم گیری کنیم مبادا تصمیم ما تحت تاثیر احساسات باشد و از روی عواطف تصمیم بگیریم.
با همین باورها بود که بیشتر بچههای مدرسه هم جبهه را داشتند، هم درسشان را میخواندند. هیچ کدام را هم به خاطر آن یکی حذف نمیکردند.
علی بلورچی (۱) خودش مدام به جبهه رفت و آمد داشت. هر دوی ما دانشگاه شریف رشته برق بودیم، اما هر وقت که میآمد تهران برای درس خواندن شب و روز نمیشناخت آنقدر که توان و انرژی میگذاشت. گاهی وقتها شبی دو ساعت بیشتر نمیخوابید تا خودش را آماده کند برای امتحان. میگفت: «من نمیخوام به عنوان یه رزمنده منت استاد رو بکشم برای نمره. بگم، چون جبهه بودم تو وظیفته که نمره بیشتر به من بدی اینقدر درس میخونم وقت میذارم که عقب موندگی خودمو جبران کنم بدون اینکه منت کسی رو بکشم بتونم درسهامو پاس کنم.».
مسئله دیگر برخورد مدرسه با مقوله جنگ بود؛ برخوردی سرد و غیر قابل هضم. سال چهارم دبیرستان سه چهار روز که از اول سال تحصیلی گذشت یکی از هم کلاسیهای ما از جبهه آمد. محمد ناصر امراللهی مدرسه ثبت نامش نکرد. گفت تو دیر اومدی و ثبت نام نکردی باید مدرسه ات را عوض کنی و بروی یک مدرسه دیگر. به ما خیلی بر خورد. من و رفقا متحد شدیم که جلوی مسئولان مدرسه بایستیم؛ توی حیاط مدرسه تحصن کردیم و مدرسه را مجبور کردیم که محمد ناصر را ثبت نام کنند مدرسه هم این کار را کرد. محمد ناصر چند سال بعد شهید شد.
بعضی وقتها که با علی بلورچی حرف میزدیم به این نتیجه میرسیدیم که مدرسه برای جبهه کوتاهی میکند کاری نمیکند که بچهها را تحریک کند و به سمت جبهه سوق دهد آن زمان رفت و آمد فارغ التحصیلها به مدرسه راحت بود به بهانه دیدن بچهها و معلمها میرفتیم توی مدرسه بدون هماهنگی با مدرسه آیات جهادی را روی تخته سیاه کلاسها مینوشتیم یا مطالبی از امام درباره جنگ انتخاب میکردیم و با خط درشت روی مقوا مینوشتیم و غیرمجاز و قاچاقی میچسباندیم روی دیوار مدرسه؛ کاری که ما میکردیم خیلی جسارت میخواست، ولی دور از چشم معلمها این کار را میکردیم. پلاکاردها یکی دو ساعتی روی دیوار بود تا اینکه مسئولان مدرسه متوجه میشدند و جمعشان میکردند. علی بلورچی توی این مسائل از من تندتر بود. میرفت توی مدرسه و برای بچهها از جبهه تعریف میکرد. پای خیلی از بچهها را علی به جبهه باز کرد حتی طوری شد که آقای رفیعی از یک زمانی به بعد به نگهبان مدرسه سپرده بود که اجازه ندهد علی بیاید توی مدرسه. به قول معروف از مدرسه اخراجش کرده بود.
بعدها فهمیدیم که چرا مدرسه اینطوری برخورد میکرد. یک بار با یکی از مسئولان مدرسه روی همین قضیه صحبت میکردم، میگفت: «ما خودمون به جبهه رفت و آمد داشتیم. آقای دکتر ظفرقندی کسی بود که مدتها مسئولیت درمانگاههای پشت جبهه رو داشت. یا آقای مظفرنژاد مدارس رزمندگان اسلام رو پشت خط پایه گذاری و راه اندازی کرد. ما جبهه نرفته نبودیم، ولی هدف ما این بود که شما تحت تاثیر احساسات به جبهه نرید. به قول معروف، مدرسه شما رو شیر نکنه به جبهه. اگه خودتون فکر میکردید و تصمیم میگرفتید ما تقابل نمیکردیم با رفتن شما، اما میخواستیم به خاطر تحریک مدرسه نرید جبهه. هم اینکه از روی احساسات تصمیم نگیرید هم اینکه اگه مدرسه شما رو تحریک بکنه ممکنه خانوادههای شما رضایت نداشته باشن و بگن که چرا مدرسه این بچهها رو ترغیب کرده؟ خدای نکرده اگه شما شهید و جانباز بشید، اون وقت ما جلوی خانواده شما جوابی نداریم؛ لذا ما سرد برخورد میکردیم.».
بعد برگشت گفت: «شما فکر میکردید ما نمیفهمیم میاید توی مدرسه و مقوا میچسبونید روی دیوار؟ ما از همون اول متوجه میشدیم، ولی به روی خودمون نمیآوردیم میگفتیم یکی دو روز باشه تا تاثیرشو بذاره، ولی اگه کسی از ما میپرسید که شما تحریک کردید میگفتیم نه یکی اومده بدون هماهنگی با ما این کارو کرده بعضی از بچههای مدرسه واقعا بچه ان شما اگه بیاید و احساسات اینارو تحریک کنید، اون وقت بدون فکر بلند میشن و میرن. جبهه رفتن نباید از روی احساسات باشه.».
۱. شهید مهران (علی) بلورچی (متولد ۱۳۴۵) که در عملیات کربلای ۵ در تاریخ دوازدهم اسفند ماه سال ۶۵ و در شلمچه به همراه جمعی از دوستانش به شهادت رسید. پیکر مطهر وی در قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) کنار دوستان شهیدش مدفون است.
برشی از کتاب تنهای تنها؛ خاطره به نقل از مهدی فیض
منبع: جماران
انتهای پیام/