یک رزمنده و نویسنده دفاع مقدس به روایتی خواندنی درباره شهید حاج قاسم سلیمانی پرداخت.

ناگفته «شهید» حاج قاسم سلیمانی از «شهید» حاج احمد متوسلیانبه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در جدیدترین مطلبش در فضای مجازی نوشت:

چندوقتی بود که شدیدا دنبال این بودم تا چند نفر که مطمئن بودم و هستم کامل‌ترین اطلاعات را از حاج احمد متوسلیان فقط آن‌ها دارند، حضوری ببینم و در این رابطه سوال کنم تا اطمینانم از اطلاعاتی که تا امروز داشتم، کامل شود.

حاج قاسم سلیمانی یکی از آن‌ها بود که اطلاعات و نظرش خیلی برایم اهمیت داشت و به نوعی ختم کلام بود.

دوست عزیزم "احسان محمدحسنی" - رئیس سازمان هنری رسانه‌ای اوج - با حاج قاسم ارتباط کاری زیادی داشت. یکی دو بار به او گفتم ترتیبی دهد با حاج قاسم جلسه‌ای کوتاه داشته باشم.
یک بار قرار شد هنگامی که حاج قاسم به شهرک سینمایی دفاع مقدس برای بازدید از صحنه‌های فیلمبرداری "به وقت شام" می‌رود، برویم آن جا که به دلایلی جور نشد.

گذشت تا اینکه بنده و خانواده ام برای جشن عروسی دختر آقا احسان که جمعه شب۲۴ اسفند۱۳۹۷در تالار طلائیه بود، دعوت شدیم.

ساعت حدود ۸ شب، دورمیز کنار دوستان نشسته بودیم که ناگهان چشمانم از تعجب گرد شد.

حاج قاسم سلیمانی، یکّه و تنها، با لباس شخصی و خیلی معمولی، وارد سالن شد.

از همان اول به ذهنم رسید بروم سراغش، ولی مانده بودم چطور؟ نمی‌دانم چرا کم آوردم؟! احسان حسنی لطف کرد، دستم را گرفت و برد سر میزی که افرادی خاص نشسته بودند.

مرا برد جلوی حاج قاسم. حاجی محترمانه و با ادب همیشگی، سریع از جا برخاست. تا احسان گفت:
-ایشون آقای داودآبادی هستند که ...
حاج قاسم لبخند زیبایی زد و گفت:
-بله، ایشون رو که می‌شناسم ...
قند در دلم آب شد. چه کیفی کردم از این حرف سردار.

همینطور که روی صندلی سمت راستش می‌نشسستم، باخنده گفتم:
-خب خدا رو شکر که بنده رو می‌شناسید، پس نیازی به معرفی نیست؛ و با خنده جوابم را داد.

دور میز گرد، از سمت چپِ حاج قاسم، ابراهیم حاتمی کیا کارگردان، گلعلی بابایی نویسنده، مرتضی سرهنگی رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت و محسن مومنی رئیس حوزه هنری، که پهلوی من قرار داشت، نشسته بودند.

حاجی داشت با آقای سرهنگی درباره نوشتن کتاب زندگی سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) صحبت می‌کرد که ظاهر برای این کار دو تن از نویسندگان معروف حوزه هنری را برده بودند پیش حاج قاسم.

آقای سرهنگی که فهمید با حاجی کار دارم، لطف کرد، زود حرفش را تمام کرد و به صحبت با محسن مومنی مشغول شد.

سعی کردم از فرصت پیش آمده که معلوم نبود مجددا نصیبم شود و نشد! در کمترین زمان، بیشترین و بهترین بهرۀ ممکن را ببرم!

آرام دهانم را بردم دم گوشی حاجی و گفتم:
- حاج آقا، من تقریبا ۲۵ ساله که در ایران و لبنان پی گیر قضیه حاج احمد متوسلیان هستم ... نگاهش به روبه رو بود. همان طور حرف می‌زد. جرات نکردم به چشمانش نگاه کنم. با همان لبخند روی لبش، رو کرد به من و گفت:
- خب، ببینم تو که ۲۵ سال روی این پرونده کار کردی، به چه نتیجه‌ای رسیدی؟!

آرام گفتم: "به این رسیدم که همون روز اول همشون شهید شده اند. "

با لحنی ملایم گفت: "درسته. دقیقا. تا همون شب اول همشون شهید شدند. " با تعجب گفتم: "پس این حرف‌ها که بعضیا می‌زنند که زنده اند و در زندان‌های اسرائیل هستند چیه؟ "

لبخند تلخی زد و گفت: "این حرف‌ها رو ول کن. " و ادامه داد: خب دیگه به چی رسیدی؟

جرات نمی‌کردم بگویم. نه این که از حاج قاسم بترسم، نه اصلا. بلکه از ادعای خود هراس داشتم. دهانم را به گوشش نزدیک کردم تا آن که بغلش نشسته بود، نشنود....
و صحبت ادامه داشت و من، ساکت، ولی مات و مبهوت، مانده بودم!

حمید داودآبادی
۲ بهمن ۱۳۹۸
منبع: جهان نیوز

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
دوزدهفت
۰۲:۵۲ ۰۴ بهمن ۱۳۹۸
از این به بعد اینقدر اشخاص متفاوت از حاج قاسم شهید خاطره های قشنگ بسازند.متاسفانه خود حاج قاسم هم نیست که تایید یا تکذیب کنه.کاش حداقل شما از این گویندگان و نویسندگان مستندات می خواستید.