به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چندان به تحصیل اهمیتی نمیدادم به همین دلیل هم نتوانستم سال آخر دبیرستان را به پایان برسانم و دیپلم بگیرم با این حال به عنوان نگهبان انبار در شرکت برق یکی از شهرستانها مشغول کار شدم تا این که چند سال بعد پدرم فوت کرد و مسئولیت خانواده ام به گردن من افتاد.
آن روزها یکی از همکاران در انباری محل کارمان مواد مخدر مصرف میکرد او روزی مرا نیز به پای بساطش دعوت کرد من هم که به دلیل مرگ پدرم در شرایط روحی درستی نبودم برای اولین بار در کنار او به استعمال مواد مخدر پرداختم تا به قول معروف غم هایم را فراموش کنم. آن روز حس خوبی داشتم و احساس لذت میکردم به همین خاطر به مصرف مواد در محل کارم ادامه دادم. زمانی به خودم آمدم که دیگر مواد مخدر روح و روانم را تسخیر کرده بود در این شرایط مادرم پیشنهاد کرد با یکی از دختران فامیل ازدواج کنم من هم که وضعیت خودم را میدانستم بدون هیچ حرف و حدیثی قبول کردم و با انجام مراسم خواستگاری و شیرینی خوران به طور غیررسمی با «الینا» نامزد شدم، اما حدود ۲ هفته بعد از این ماجرا خانواده نامزدم پس از آن درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی من تحقیق کردند دیگر به ازدواجمان رضایت ندادند. مادرم نیز که از تصمیم خانواده نامزدم به شدت ناراحت شده بود بلافاصله به خواستگاری دختر یکی دیگر از بستگان دورمان رفت. در این شرایط خانواده نامزدم که اوضاع را این گونه دیدند به ناچار و برای حفظ آبروی خودشان با ازدواج ما موافقت کردند و بدین ترتیب من و الینا زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. اما از سوی دیگر استعمال هر روزه مواد مخدر در انباری محل کارم ظن مدیران بالادستی را برانگیخته بود و آنها چند بار هنگام بازدیدهای سرزده مرا در حال مصرف مواد دیدند، ولی هر بار به دلیل جایگاه شغلی دو تن از بستگان نزدیکم و به احترام پدربزرگ بازنشسته ام از اخراج من خودداری کردند. اما من قدر این فرصتها را ندانستم وهمچنان به استعمال مواد ادامه دادم تا این که به ناچار مرا از شرکت برق اخراج کردند. من هم که در این مدت گواهی نامه پایه یک گرفته بودم درحالی راننده خودروهای ترانزیتی شدم که مقدار مصرفم هر روز بیشتر میشد از سوی دیگر نیز به دلیل سفرهای طولانی فاصله عاطفی بین من و همسرم زیاد شد و مدت کوتاهی را هم که نزد الینا بودم صرف مصرف مواد مخدر میکردم این بود که همسرم از من طلاق گرفت و نزد خانواده اش بازگشت از آن روز به بعد همه درآمدم صرف تهیه مواد مخدر میشد و به وضعیت اسفباری رسیده بودم رانندگی در مسیر ایران و افغانستان موجب شده بود تا راحتتر به مواد مخدر دسترسی داشته باشم و هر روز بیشتر در منجلاب مواد افیونی فرو بروم. در این شرایط بود که دوستی دستم را گرفت و مرا به جلسات انجمن معتادان گمنام برد.
تصمیم گرفته بودم خودم را از این مرداب کثیف بیرون بکشم که با یاری همدردهای خودم موفق به ترک اعتیاد شدم به طوری که با درآمد سه سال رانندگی، کامیونی برای خودم خریدم و روزهای خوب زندگی ام آغاز شد. در همین روزها با زن ۳۰ سالهای که همکار یکی از بستگانم بود آشنا شدم و در طول یک هفته با او ازدواج کردم، بدون آن که شناختی درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی «سمیرا» داشته باشم. در واقع اشتباه ازدواج اولم را تکرار کردم چرا که فقط مصرف نکردن مواد مخدر را دلیلی بر پایداری و استحکام زندگی مشترک میدانستم. بعد از ازدواج در منزل مادرم ساکن شدیم، اما اختلافات سمیرا با مادرم به آبروریزی و رسوایی کشید تا جایی که همسایگان هم از دست ما عاصی شدند. همسرم کارمند بود و مرا مجبور به فروش کامیون کرد در این شرایط به ناچار به منزل ملکی همسرم نقل مکان کردیم، اما در هیچ زمینهای با هم تفاهم نداشتیم و برخلاف نظر یکدیگر عمل میکردیم تا جایی که در پی مشاجرات خانوادگی، همسرم شبانه در منازل همسایگان را میکوبید و آبروریزی به راه میانداخت این بار هم من فقط گوشی تلفن او را به دیوار کوبیدم، اماای کاش قبل از ازدواج عاقلانه تصمیم میگرفتم و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده این زوج جوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/