در گزارش زیر می‌خواهیم برایتان از دو پزشک صحبت کنیم که شرف و انسانیت شان، نامی جاوید را برایشان رقم زد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، هر صنفی اسطوره‌های خودش را دارد؛ افرادی که الگویی می‌شوند برای بقیه. ممکن است در هر شغلی، معدود آدم‌هایی باشند که نشود به آن ها بشر گفت؛ اما اگر خوب ببینیم و بگردیم، ردپای انسانیت را همه‌جا می‌توان یافت. در میان مشاغلی که زندگی مردم به آن ها وابسته است، پزشکی شاید مهم ترین شغل باشد؛ پیشه‌ای که می‌شود با آن بهشت را در این دنیا و آن دنیا از آن خود کرد و البته می‌شود با آن آدمی ساخت که عرق شرم را بر پیشانی ابوالبشر بنشاند! در تاریخ این مرز و بوم، پزشکانی که شرافتشان را به زخارف دنیوی نفروخته‌اند، کم نیستند. این روزها که بیماری کرونا به جان مردم ما افتاده است ، دیدن چهره‌های خسته، اما مصممی که جان را در طبق اخلاص نهاده‌اند تا جان هموطنی را از بیماری برهانند، برای آدم قوت قلبی است. امروز پزشکان و پرستاران این سرزمین، برای مردم صبور آن، پشت و پناه شده‌اند؛ پاسداران حریم سلامت جامعه و پایدارانی که تاریخ، همت و فداکاری آن ها را از یاد نخواهد برد. به همین مناسبت، می‌خواهیم امروز برایتان از دو پزشک صحبت کنیم که شرف و انسانیت شان، نامی جاوید را برایشان رقم زد؛ دو پزشک که در شهر مشهد محبوبیتی یافتند همیشگی؛ آن‌گونه که حتی سال‌ها پس از درگذشت شان، نام و یادی نیکو در میان مردم دارند و حتی نسلی که حضور آن ها را درک نکرده است، از مرام، جوانمردی، احسان و مردم‌دوستی آن ها می‌گوید؛ زنده‌یاد دکتر مرتضی شیخ و روانشاد دکتر سیدموسی حجازی.

دردشناس مثل دکتر حجازی، مردم نواز مثل دکتر شیخ

 

مشهدی‌ها دکتر شیخ را از اجدادشان بهتر می‌شناسند؛ آن‌قدر درباره او شنیده‌اند که می‌توانند برایتان از زندگی وی، روایت‌هایی نقل کنند که بسیاری از آن ها، به اسطوره می‌ماند. دکتر مرتضی شیخ، در سال 1286 هـ.ش، در تهران به دنیا آمد، در خاندانی که نسبش به شیخ حر عاملی، از علمای نامدار عصر صفویه و صاحب کتاب ارجمند وسائل‌الشیعه می‌رسید. دکتر شیخ کودکی را در زادگاهش گذراند و تا سال 1311 که موفق به اخذ درجه دکترا در طب از دانشکده طب ایران شد، همان‌جا ماند. او دوران نوجوانی و جوانی سختی را از سر گذراند؛ ورشکستگی پدر و فقری که دامان خانواده‌اش را گرفت، باعث شد که مرتضی در کنار تحصیل به کار نیز بپردازد. او چهره کریه فقر را به عینه می‌دید؛ به همین دلیل، با خود عهد کرد که اگر طبیب شود، تمام همتش را صرف رسیدگی به نیازمندان کند؛ عهدی شریف و ارزشمند که دکتر شیخ تا پایان عمر به آن وفادار ماند. بعد از دریافت مدرک پزشکی، دکتر شیخ را برای خدمت به زابل فرستادند؛ آن هم در شرایطی که سیستان، یکی از بدترین ادوار تاریخ اجتماعی خود را می‌گذراند. او در این شهر، سنگ بنای بیمارستانی را گذاشت که مردم در خواب شبشان هم نمی‌دیدند. دکتر شیخ، سال 1316 به مشهد آمد. ابتدا در درمانگاه شهرداری و بعد، در درمانگاه کارخانه قند آبکوه کار کرد. به تدریج فهمید که این شهر به او نیاز دارد، به همین دلیل تهران را رها کرد و مشهدی شد و مشهدی ماند. دکتر شیخ با این‌که می‌توانست پول پارو کند، اما ترجیح می‌داد لبخند را بر لب بیماران بی‌بضاعت بنشاند. شاید خیلی‌ها ندانند، اما او در مشهد شش مطب داشت! تقریباً در همه جای شهر؛ میدان شهدا، سرشور، فلکه برق، نوغان و ... . وقتی از او می‌پرسیدند: چرا؟ می‌گفت: برخی بیماران حتی توان این‌که هزینه رفت و آمد به مطب را بپردازند، ندارند. او حتی شب‌های زندگی‌اش را هم وقف مردم کرده بود؛ لامپی جلوی در خانه روشن می‌گذاشت تا بدانند که در خانه ‌است. هر کس، در هر ساعتی، به دکتر شیخ دسترسی داشت. بیرون از در مطب، صندوقی گذاشته بود تا مردم هر چه دوست دارند ویزیت پرداخت کنند. گاهی به داد بیماران درمانده می‌رسید و فقرشان را به رویشان نمی‌آورد. حتی برای روستاییانی که به دیدارش می‌آمدند، در مسافرخانه جا می‌گرفت، هزینه اقامت و داروی آن ها را می‌پرداخت و صحیح و سالم، روانه دیارشان می‌کرد. دکتر شیخ اهل تشریفات نبود؛ موتورسیکلت داشت تا بتواند از هر مسیری حرکت کند و خودش را به منزل بیمار برساند. گاه، حتی در شب‌های سرد زمستان، وقتی درِ خانه‌اش را می‌کوبیدند و کمک می‌خواستند، پیاده به راه می‌افتاد و کوچه پس کوچه‌های تاریک شهر را طی می‌کرد تا بتواند بدنی را آرام و دلی را شاد کند. وقتی در سال 1352، بیماری دکتر شیخ شدت یافت، مردم مشهد به صورت خودجوش برایش مراسم دعا برگزار کردند؛ در مساجد، حرم مطهر و حتی منازل. او حتی در بستر بیماری هم، مردم را تنها نمی‌گذاشت و به مداوای بیماران ادامه می‌داد. سرانجام، روح بلند این پزشک مردمی و انسان‌دوست، در سال 1355 و همزمان با سالروز شهادت حضرت ثامن‌الحجج(ع)، به سوی معبود پرکشید و پیکرش، پس از تشییعی بسیار باشکوه، در حرم مطهر رضوی، جایی نزدیک به پنجره فولاد، به خاک سپرده شد.

دردشناس مثل دکتر حجازی، مردم نواز مثل دکتر شیخ

نام دکتر حجازی برای مشهدی‌ها، یادآور عنوان بیمارستانی در خیابان عبادی مشهد است؛ بیمارستانی که محل نگهداری مبتلایان به امراض روحی و روانی است. با این حال، کمتر کسی است که نداند دکتر موسی حجازی، ملقب به طبیب اعظم، بخشی از حافظه تاریخی شهر مقدس مشهد را به خود اختصاص داده است؛ پزشکی دانش آموخته دارالفنون که در سال 1256 هـ.ش، در تهران زاده شد. دکتر حجازی از آن دسته اطبایی بود که درد را می‌شناخت؛ او نخستین کسی بود که در مشهد، نظرش به بیماران روانی جلب شد. تا آن زمان، مکان مشخصی برای نگهداری این گروه از بیماران وجود نداشت؛ معمولاً آن ها را بیرون از شهر و در شرایطی کاملاً غیرانسانی، به غُل و زنجیر می‌کشیدند. دکتر حجازی که عنوان «طبیب قانونی» مشهد را داشت، ابتدا کوشید از مسئولان برای ساختن بیمارستان کمک بگیرد، اما راه به جایی نبرد؛ به همین دلیل، با هزینه شخصی، زمینی را در انتهای خیابان خاکی(آخوند خراسانی فعلی)، جایی نزدیک به مکانی که امروزه سالن مهران مشهد قرار دارد، خرید و سنگ بنای اولین بیمارستان روانی مدرن را در مشهد و بلکه تمام ایران گذاشت. در این بیمارستان، بیماران شرایط بسیار خوبی داشتند؛ دارو، خوراک، لباس، محل استراحت و حتی تفریحشان برقرار بود. دکتر حجازی در سال 1329، با گرفتن قطعه‌ای زمین در منطقه سمزقند مشهد، سنگ بنای بیمارستان بزرگ تری را گذاشت؛ این بیمارستان که امروزه به بیمارستان دکتر حجازی معروف است، تا زمان تأسیس بیمارستان ابن‌سینا، تنها بیمارستان امراض روانی مشهد بود. هزینه نگهداری بسیاری از بیماران را، دکتر حجازی شخصاً می‌پرداخت و از هیچ کاری برای آسایش آن ها مضایقه نمی‌کرد. او پیش از احداث بیمارستان روانی، نظرش به جمعیت مسلولان شهر جلب شد؛ گروهی که عموماً از طبقات فرودست جامعه بودند؛ سِل بیشتر بیماری فقراست و دکتر حجازی به خوبی این را می‌دانست. به همین دلیل، با تلاش شبانه‌روزی، قطعه زمینی در ابتدای جاده طرقبه، جایی که آب و هوایی خوب و سالم داشت، تهیه کرد و بیمارستانی برای مسلولان ساخت که تا پیش از تغییر نام آن به بیمارستان دکتر شریعتی، با عنوان بیمارستان مسلولان دکتر حجازی شناخته می‌شد. او برای حمایت از بیماران بی‌بضاعت، هزینه‌ای ماهانه در نظر گرفت؛ هزینه‌ای برای تهیه دارو و غذای مناسب؛ سِل بیماری مزمنی است که باید با دو سلاح دارو و غذای خوب به جنگ آن رفت. به تدریج این بیمارستان به کانونی برای نگهداری از مبتلایان به این بیماری هولناک در استان خراسان تبدیل شد. دکتر موسی حجازی تا آخرین روز عمر، از رسیدگی به کار بیماران بی‌بضاعت غافل نبود. او وصیت کرد که پس از مرگ، در بیمارستان مسلولان دفن شود و امروز، آرامگاه وی در این بیمارستان قرار دارد و یادآور فداکاری‌ها و انسان‌دوستی پزشکی است که همه عمر خود را صرف زدودن درد از پیکر اجتماع و محرومان جامعه کرد. دکتر موسی حجازی، برای آن‌که بیشتر در دسترس مردم باشد، دو مطب در مشهد داشت؛ یکی در خیابان خسروی و دیگری در محله نوغان. او در سال 1332، به دنبال سکته مغزی‌ای که پیش از آن بر وی عارض شده بود، دار فانی را وداع گفت؛ اما نام و یادش به عنوان طبیبی حاذق، دردشناس و انسان‌دوست، همواره بر تارک تاریخ پزشکی این خطه خواهد درخشید.


منبع: خراسان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.