به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شیوع کرونا و کسادی بازار عید بهانه خوبی به دست همسرم داد تا من و نوزاد چند ماهه ام را در خانه مادرم رها کند و عقدههای فرو خورده اش در هم بریزد تا جایی که ...
زن ۳۵ ساله در حالی که بیان میکرد انتقام گرفتن و زجر دادن همسر سابقم چشمانم را کور کرده بود، درباره سرگذشت تاسف برانگیز زندگی خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: خودم را برای شرکت در آزمون سراسری دانشگاه آماده میکردم که «همایون» به خواستگاری ام آمد. من و او از حدود یک ماه قبل با یکدیگر آشنا شده بودیم و به قول معروف مهرش به دلم نشسته بود! پدر و مادرم نیز وقتی علاقه مرا به همایون دیدند مخالفتی نکردند.
بدین ترتیب من و همایون به همین سادگی پای سفره عقد نشستیم و من هم آزمون سراسری را فراموش کردم تا به زندگی ام برسم، ولی خیلی زود غده سرطانی اختلاف در زندگی ما ریشه دواند، به طوری که همایون اعتمادش را به من از دست داد ومن هم او را باور نداشتم. همسرم معتقد بود نباید با هیچ جنس مخالفی سخن بگویم یا رابطهای داشته باشم. او مرا زنی بی بند و بار میدانست که هر لحظه احتمال داشت دست دوستی به سوی پسر دیگری دراز کنم همان گونه که به راحتی با خودش ارتباط برقرار کردم! خلاصه همین سوء ظنها زندگی ام را به آشفتگی کشید تا جایی که دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم. در همان دوران نامزدی ناسازگاری و اختلافات ما به حدی رسید که تصمیم به طلاق گرفتم به همین دلیل مهریه ام را هم بخشیدم تا بیشتر از این مرگ آرزوهایم را نظاره گر نباشم.
آخرین مراحل قانونی طلاق را میگذراندم و همه وجودم لبریز از انتقام شده بود. در همین حال با «کیوان» وارد یک ارتباط تلفنی شدم. او پسر همسایه ما بود و از همان دوران مجردی نگاههای محبت آمیزی به من داشت. من هم که این رابطه خیابانی را فرصت مناسبی برای انتقام زهرآگین از همایون میدانستم به این دوستی تلفنی دامن زدم تا جایی که کیوان تصمیم به ازدواج با من گرفت. او اگرچه بیکار و رفیق باز بود، اما ژستی مردانه و ظاهری زیبا داشت به همین دلیل تلاش میکردم طوری برنامه ریزی کنم تا نامزدم مرا با او ببیند و زجرکش شود.
درحالی که امور اداری و قانونی طلاق را انجام میدادم، برای ازدواج با کیوان نیز لحظه شماری میکردم، انتقام از همایون چشمانم را کور کرده بود و به چیزی جز ضربه زدن به او نمیاندیشیدم. وقتی برگه طلاق را به دست گرفتم و قرار بود ساعت یک بعد از ظهر به محضر برویم تا صیغه طلاق جاری شود، بلافاصله با کیوان تماس گرفتم و از او خواستم در آن ساعت به محضر بیاید و در کنارم باشد تا همایون بفهمد که چه گوهری را از دست داده است! و به طور غیرمستقیم در جریان رابطه نزدیک من و کیوان قرار بگیرد. خلاصه آن روز در حالی که لبخند پیروزمندانهای بر لب داشتم طوری از محضر بیرون آمدم که انگار قله اورست را فتح کرده ام.
بالاخره چند ماه بعد و در میان مخالفت خانواده کیوان، ما با هم ازدواج کردیم و زندگی مستقلی را تشکیل دادیم. اما خیلی زود به بزرگترین اشتباه زندگی ام پی بردم، زیرا همسرم فردی بی مسئولیت و رفیق باز بود که تا پاسی از شب به خانه نمیآمد. از سوی دیگر نیز خانواده کیوان همواره با بدگویی از من و سرزنش و تحقیر پسرشان او را به من بدبین میکردند که چگونه نامزدم را رها کردم و با کیوان وارد رابطه شدم.
این سوء ظنها به درگیری و توهین میکشید تا حدی که کیوان نسبت به من سرد و بی تفاوت شد. او نه تنها بیکار بود بلکه برخی از شبها نیز به منزل نمیآمد و خانواده ام مجبور بودند مخارج زندگی مرا بپردازند تا دوباره زندگی ام متلاشی نشود.
دراین میان با آن که همسرم مخالف باردار شدن من بود، اما من به خواسته او اهمیتی ندادم و باردار شدم، زیرا فکر میکردم با به دنیا آمدن فرزندم تغییری در رفتارهای کیوان به وجود میآید، اما اوضاع بدتر شد. به ناچار و با پیشنهاد برادرم طلاهایم را فروختم تا همسرم با اجاره یک مغازه کار و کاسبی راه بیندازد.
او هم اجناس فروشگاه را با چک خریداری کرد تا از مشکلات مالی رها شویم، ولی ناگهان با شیوع ویروس کرونا بازار کاسبی خوابید و همسرم با همین بهانه من ونوزادم را در خانه مادرم رها کرد و گفت: حالا کنار مادرت بنشین و فرزندت را بزرگ کن! ...
اکنون نه تنها از فروش جهیزیه ام توسط همسرم نگرانم بلکه میترسم این زندگی بی سروسامان هم به طلاق بکشد و ...
شایان ذکر است بررسی کارشناسی این ماجرا به دستور سرگرد امارلو (سرپرست کلانتری شفا) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/