به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، محمد مهدی حسین زاده پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع) در یادداشتی نوشت: در دگرگونی حالها جوهره مردان- انسان- شناخته میشود» [۱]/ نهجالبلاغه- حکمت ۲۱. معروف است که میگویند وقتی مراحل ساخت یک فیلم به اتمام رسید، فیلم تمام نشده بلکه تازه متولد شده است؛ اما فیلم تولد دومی هم دارد و آن وقتی است که اکران عمومی آن به پایان رسیده باشد. گذر زمان ثابت میکند که آیا فیلم بهمثابه یک موجود زنده اجتماعی و یک اثر دگرگونساز فرهنگی و هنری، میتواند زندگی و رشد کند یا با پایان اکران به بایگانی تاریخ سینما سپرده میشود؟! فیلمهای ماندگار در تاریخ سینمای جهان که همچنان زنده و مولّد هستند در رویهی اول برای مخاطب عام و سرگرم کردن او ساخته شدهاند، اما در سرگرمی متوقف نماندهاند. این فیلمها پس از پایان اکران همچنان و همیشه قابل دیدن و تجربه کردن هستند. راز ماندگاری این فیلمها در بازسازی باورپذیر برشهایی واقعی-خیالی از زندگی است که در عین سرگرمکنندگی، تداعی فُرمیک تجربهها، احوال و آنات انسان در بطن زمان، وقایع و فضاست. چنین خطی هیچگاه رنگ کهنگی و کدورت به خود نمیگیرد.
جشنواره فیلم فجر ۹۷، چند فیلم خوب داشت که در میان آنها یک فیلم درخشانتر از بقیه بود. این فیلم اگرچه در جشنواره خصوصاً در بخش جوایز، بیش و کم مهجور ماند، اما بیشک یکی از فیلمهای الگو و ماندگار در سینمای ایران خواهد شد. فیلمی که همچون موجودی زنده با تماشاگر خود تعامل دارد؛ میتوان بارها تماشایش کرد، از آن لذت برد، سرگرم شد و سینما آموخت و با آن کمی از خود بیرون آمد و در عین حال کمی به خود نزدیکتر شد: «سرخپوست» [۲].
ماجرای فیلم از این قرار است که زندان دورافتادهای در زمان شاه به خاطر ساخت باند فرودگاه باید تخریب شود. رییس زندان -سرگرد- با بازی نوید محمدزاده در پی انتقال زندانیان به مکانی دیگر است و در این بین قرار است به خاطر لیاقتش ترفیع بگیرد. در حین انتقال، سرگرد متوجه غیبت یکی از زندانیان میشود که داخل زندان مخفی شده است. مددکار زندان (پریناز ایزدیار)، پرونده زندانی مفقود شده را که محکوم به اعدام است، برای رییس زندان شرح میدهد و سرگرد در جستجوی فراری در زندانی خالی برمیآید. قصه بهسرعت آغاز میشود. فیلم تا انتها، تعامل میان سه شخصیت زندانی مفقودشده-احمد سرخپوست -سرگرد و مددکار زندان است. چگونگی روابط میان این سه، کنشهای آنان و خرده داستانهای اطرافشان مسئله فیلم تا انتهاست.
سرخپوست، فیلمی است که برای مردم ساخته شده است. یک قصه پرتعلیق دارد که تماشاگر را تا انتها حفظ میکند و حتی برای لحظهای تعلیق و دلهره درونی شخصیتها و فضا از دست نمیرود. فضای زندان در ظاهر آرام و سوتوکور و در باطن خروشان و هولناک است و دیالکتیک میان این دو به وجود آورنده تعلیقی دائمی در فیلم است. این فیلم نه تجاری است نه روشنفکری. نه به نفع سرگرمی به ورطهی ابتذال میافتد و نه به نفع هنر، از سرگرمی فروگذار میکند. تماشاگر سرخپوست اگر فقط به دنبال سرگرمی باشد، به معنای درست و سینمایی کلمه، سرگرم میشود و اگر کمی حس شفافتری داشته باشد، فیلم او را به سیر در جهانی دیگرگون میبرد. سرخپوست دعوی حل مسائل غامض فلسفی یا طرح فلسفه اخلاق جدید برای بشر امروز و از این قبیل حرفها را ندارد. تنها تماشاگرش را با قصهگویی و فضاسازی در تجربهای حضوری و عمیق سهیم میکند. تجربهای ناخودآگاهانه و ناهشیارانه که گوشهای پنهان از درون شخصیتها را به تماشاگر نشان میدهد و همذاتپنداری او را برمیانگیزد.
سرخپوست فیلم «انسان» است با پستی و بلندیهای وجودش؛ ترس، تعلیق، دلهره، رنج، عشق-عشقی عفیف و نه بیپروا-انجام وظیفه و سرانجام بخشش به نفع عدالت. سرگرد به خاطر انجام وظیفه در جستجوی «احمد سرخپوست» است؛ اما مواجهه با مددکار و تجربه عشقی شرمگنانه و انسانی، چیزی را درون او زنده میکند. اگرچه فضای سهمگین زندان و ماجرای ترفیع، خلاف این را گواهی میدهد. تحول شخصیت سرگرد، ساده و آرام و اثرگذار در میان این دو وجه متضاد رخ میدهد. پلان روبرو شدن سرگرد با خانواده احمد سرخپوست و بعد تنها شدن و زندانی شدنِ اتفاقیِ سرگرد در سلول و ترس و دلهرهاش از باز نشدن در زنگزده، آغاز ورود به پیچیدگیهای درون اوست. وقایع کوچک فیلم، ما را لایه به لایه به سرگرد نزدیکتر میکند. تضاد میان وجه وظیفهگرا و وجه عاطفی و تقابل میان شخصیت سرگرد و مددکار در عین وابستگی عاطفی، تماشاگر را دائم در میان این وجوه معلق نگه میدارد. این تعلیق، آرامآرام، وجه روشن و سپید وجود سرگرد را ظاهر میکند. تا جایی که در یک پلان مجبور میشود به خاطر باران شدید، لباس نظامی را از تن به درآورد و به قول خودش لباس آدمیزادی به تن کند.
احمد سرخپوست، تنها شخصیتی نیست که مرام و مسلک سرخپوستها را دارد؛ بلکه سرگرد و مددکار هم هر کدام نوعی سرخپوست هستند. هر شخصیتی در این فیلم با کنشمندی سازشناپذیری به دنبال هدف خود حرکت میکند و مطلقاً تسلیم نمیشود. در این میان، احمد سرخپوست ستیهندهتر از دیگران. چراکه در عین بیگناهی، حکم اعدامش صادر شده است. سرگرد برای حفظ آبرو و سابقه حرفهای با هر ترفندی وجببهوجب زندان و سوراخ سنبههایش را به دنبال او میگردد و مددکار با همه وجود مقابل سرگرد است و در پی اثبات بیگناهی اعدامی؛ اگرچه مخفیانه و دور از چشم سرگرد. اشیاء نیز از این منطق جدا نیستند. بعد از پُر شدن زندان از گازهای سمّی، قورباغهی احمد سرخپوست در گوشهای از اتاق استراحت سرگرد، همچنان نفس میکشد. او نمیخواهد تسلیم شود. چوبهی دار نیز تا پایان همچون یک شخصیت، هولناک و البته شرمگین از اینکه باید بیگناهی را مجازات کند، از پا نمینشیند. تکتک اجزا به منطق شخصیتها و کل اثر پیوند میخورد و اینگونه است که بهتدریج، جهان سرخپوستها برپا میشود. جهانی یک سر حرکت، کنش، تعلیق و تحول که ما را به جوهره انسانی شخصیتها میرساند و تجربهای سهمگین را برای ما فراهم میآورد. در یکی از نماهای فیلم، از نقطه دید احمد سرخپوست چشمان متحیر سرگرد را تماشا میکنیم. حیرت و تعلیقی دائمی که همچنان و تا همیشه با تماشاگر میماند. حیرت میان انجام وظیفه و عشق، قانون و عدالت.
فیلم ما را با گوشهای از تاریخ همراه میکند. فضای سنگین یک زندان دورافتاده در زمان شاه و حکم اعدام برای بیگناهی که از ظلم اربابان محلی به تنگ آمده است. فیلم هم آبرومندانه ما را سرگرم میکند و همحسی عمیق، انسانی و دگرگونکننده درونمان به وجود میآورد. جوشش درونی و خستگیناپذیر فضا و شخصیتها در وجود تماشاگر رسوخ میکند و او را به حرکت وامیدارد و روح و روان او را پالایش میکند. برخلاف فیلمهای بهاصطلاح اجتماعی روز که آواری از فلاکت و تیرهروزی را بر سر مخاطب فرومیآورد، بیآنکه توان تخلیه روانی مخاطب یا آسیبشناسی موضوع یا نمایش ذات روشن انسان در فضای آلوده را داشته باشد؛ سرخپوست ذرهای انفعال، سستی و کرختی در حس مخاطب بهجا نمیگذارد.
کارگردان در بخشی از کنفرانس مطبوعاتی فیلم در ایام جشنواره فجر میگوید: «فیلمهایی در فستیوالهای خارجی موفق میشوند که موضوع روز اجتماعی داشته باشند؛ واقعیت این است که من برای فستیوال فیلم نمیسازم. اگر این فیلم این قدرت را داشته باشد که مسیر فیلمها را از علاقهمندی به فیلمهای اگزوتیک منحرف کند کار خودش را کرده است. هدفمان بیان یک داستان سرراست و خوب کردن حال مخاطب در این شرایط و روزگار سخت بوده است.» [۳]این راهبردیترین مسئله و ضروریترین نیاز سینمای ایران است. سرخپوست از بهترین نمونههای جریانی در سینمای ایران است که سرگرمی را آبرومندانه دنبال میکند، اما در سرگرمی متوقف نمیشود. کوچک، بیادعا، اما عمیق و مؤثر است. از قصههای برآمده از دل این سرزمین و برای مردم است و چشم به تحسین جشنوارههای فرنگی ندارد. ماهیتاً «اجتماعی» است و به معنای واقعی کلمه «رسانه» است، اما فروتنانه دعوی آن را ندارد آن چنانکه آثار بزرگ و صاحبانش نداشتند. تماشاگر را به مخاطب عام و خاص تقسیم نمیکند، اما هر تماشاگری میتواند از وجه سرگرمکنندگی فیلم تا وجوه بالاتر، نسبتی با آن برقرار کند. حس تماشاگر را برای مواجهه با آثار سینمایی شفاف میکند و سلیقه او را بالا میبرد. تمرکز آن بهجای تکنیک بر فُرم است. با تکنیکی ساده و بدون اتکا به عوامل خارجی به فرمی معنادار، بومی و عمیق دست پیدا میکند و مهمتر از همه تسلیم جریان غالب سینما نمیشود و سرخپوستوار داشته خود را پاس میدارد و پیش میرود.
این نگره به سینما اگرچه سهل و ممتنع است و بیش و کم مهجور مینماید؛ اما استوارترین و شریفترین جریانی است که میتوان سینمای ملی و شاید سینمای دینی را از آن متوقع بود و بیشک، کلید پیشرفت کشور در دستان چنین سینمایی است.
منبع: نشریه تأملات رشد شماره سوم
انتهای پیام/