به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اصلا نفهمیدم چگونه خودم را به بیمارستان رساندم. هر لحظه برایم یک سال میگذشت. زیر لب فقط دعا میکردم و نگران و مضطرب پشت در اتاق عمل قدم میزدم، از خدا میخواستم تا پسر کوچکم زنده بماند. دلهره عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته بود تا این که ...
اینها بخشی از اظهارات زن میان سالی است که برای شکایت از مرد همسایه وارد کلانتری شده بود. او در حالی که مراقب بود تا آسیبی به دست باندپیچی شده پسرش نرساند، به آرامی فرزند ۱۲ ساله اش را روی صندلی اتاق مشاوره کلانتری نشاند و با چهرهای آکنده از غم به تشریح ماجرای تاسف باری پرداخت که برای جگرگوشه اش رخ داده بود.
این زن میان سال به مشاور مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: پسرم دو سال بیشتر نداشت که منزل کوچکی را در حاشیه صدمتری فجر خریدیم و در این منطقه ساکن شدیم. آن زمان پسر بزرگ ترم درس و مدرسه را رها کرده بود و در یک تعمیرگاه کار میکرد. با این همه درآمد اندکی داشت و به سختی میتوانست مخارج خودش را تامین کند. از سوی دیگر، همسرم نیز در یکی از رستورانهای منطقه طرقبه و شاندیز مشغول کار بود، اما حقوق دریافتی اش کفاف هزینههای زندگی و رفت و آمدش را نمیداد. به همین دلیل من هم تصمیم گرفتم تا پا به پای شوهرم کار کنم و کمک خرج خانه باشم. این بود که در یک مرکز تجاری در نزدیکی محل کار همسرم، شغلی برای خودم دست و پا کردم تا وضعیت اقتصادی خانواده ام را بهبود ببخشم.
خلاصه، روزگار به همین ترتیب سپری میشد که پسر بزرگم ازدواج کرد و زندگی مستقلی تشکیل داد. در این میان پسر کوچکم که «شهریار» نام دارد در خانه تنها ماند و مشغول بازیگوشی شد. به طوری که آرام آرام درس هایش افت کرد و دیگر توجهی به درس و مدرسه نداشت. از طرفی غفلت ما از وضعیت روحی و تحصیل فرزندم موجب شد تا او در کلاس چهارم ابتدایی ترک تحصیل کند. از آن روز به بعد مشکلات زندگی من در حالی افزایش یافت که به دلیل وضعیت اقتصادی نامناسب، نمیتوانستم شغلم را رها کنم و بیشتر مراقب فرزندم باشم. او هم که حوصله اش در خانه سر میرفت گاهی برای بازی کردن با دوستانش به کوچه محل زندگی مان میرفت و در کنار منزل مسکونی خودمان سرگرم بازی کودکانه میشد.
با این همه عروسم همواره مراقب او بود و نمیگذاشت از محل زندگی مان دور شود یا با وسایل خطرناک بازی کند. به همین دلیل من هم با نگرانی کمتری به کارم ادامه میدادم تا این که عروسم وحشت زده با من تماس گرفت و گفت شهریار زخمی شده و او را به مرکز درمانی رسانده است. گوشی تلفن در دستم یخ کرده بود و دست و پایم میلرزید. وقتی شنیدم شهریار را به اتاق عمل برده اند چیزی نمانده بود که سکته کنم. دلهره سراسر وجودم را فرا گرفته به طوری که هراسان و آشفته خودروی دربستی کرایه کردم و خودم را به بیمارستان امدادی رساندم. نفهمیدم چگونه به مشهد رسیدم. در حالی که احساس میکردم مشکل حادی برای فرزندم به وجود آمده است پسرم را به اتاق عمل برده بودند و من برای نجات او فقط دعا میکردم. در سالن بیمارستان با ترس و نگرانی قدم میزدم و از خدا میخواستم جگرگوشه ام را به من بازگرداند.
بالاخره ساعتی بعد وقتی یکی از پرستاران خبر سلامتی پسرم را داد، از خوشحالی به سجده افتادم، تازه فهمیدم که تاندون دست شهریار با شیشه بریده شده و خون ریزی شدیدی داشت، اما به خاطر این که فرزندم جثهای قوی داشت، شدت خون ریزی را تا رسیدن به بیمارستان تحمل کرده بود. وقتی با خوشحالی پسر نوجوانم را در آغوش کشیدم درباره ماجرای زخمی شدنش گفت: در کوچه مشغول بازی بودم که پسر همسایه به من ناسزا گفت، ولی چون از من کوچکتر بود سکوت کردم و در یک لحظه چشمم به پدر آن کودک افتاد که قصد ورود به منزلشان را داشت. دوان دوان به سمت پدر محسن رفتم و به او گفتم که محسن به من توهین کرده است، اما او بدون توجه به من داخل حیاط رفت و محکم در حیاط را بست به طوری که شیشههای در حیاط شکست و تکهای از آن به دست من فرو رفت. با آن که خون زیادی از دستم میآمد و چشمانم سیاه تاریکی میرفت، پدر محسن باز هم توجهی نکرد تا این که زن برادرم با تاکسی تلفنی و با کمک یکی از همسایگان مرا به بیمارستان رساند و ...
شایان ذکر است، تحقیقات پلیس با دستور سرهنگ عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد مشهد) در حالی آغاز شد که زن میان سال مدعی بود اگر همسایه به راحتی از کنار ماجرای زخمی شدن فرزندم عبور نمیکرد و او را به بیمارستان میرساند، من هرگز از او شاکی نمیشدم و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/