با نو شدن سال یک جمله را بسیار می‌شنویم و آن اینکه زندگی‌ات را مرور کن تا از اشتباهاتت درس بگیری و دیگر تکرارشان نکنی. این را بزرگان بسیاری هم به دیگران توصیه کرده‌اند و هر کدام از ما دست‌کم یکی دو مورد از آن‌ها را شنیده‌ایم. شاید هم تحت تأثیر این توصیه‌ها چند باری و یا بسیاری از اوقات نشسته باشیم در گوشه‌ای و در خلوت خود به راستی زندگی‌مان را مرور کرده باشیم.

زندگی دیگران را با حرف‌هایمان به چالش نکشیمبه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  بسیاری از ما بار‌ها از اشتباهاتی که کرده‌ایم عصبانی شده‌ایم و غصه خورده‌ایم، تا جایی که از خود متنفر هم شده‌ایم. این توصیه‌ها آدم را به این فکر می‌اندازد که با مرور گذشته درواقع رفتار خودش را واکاوی کند. این واکاوی شاید به این راحتی‌ها هم نباشد. توصیه کردن همیشه آسان است، اما پیام مناسب هر کس را به خودش رساندن چیزی است که کار هر کس نیست و به راستی کار آسانی هم نیست. ممکن است همه ما با خواندن چند کتاب و تجربه کردن چند دهه زندگی، احساس کنیم که می‌توانیم به دیگران توصیه‌ها و راه‌های مناسبی را برای زندگی ارائه دهیم، اما این کار آن‌قدر‌ها هم که فکر می‌کنیم، درست به نظر نمی‌رسد.

چالشی که به زندگی دیگران می‌دهیم

وقتی زندگی خود را مرور می‌کنیم و دست‌کم یک یا چند سال از آن را مورد بررسی و کاوش قرار می‌دهیم، بدیهی است که با موارد متعددی برخورد می‌کنیم که ممکن است برخی از آن‌ها دردآور باشد، برخی شادی‌آور، برخی احساس خشم را در ما به وجود آورد و برخی احساس رقیق عشق را. ممکن است برخی از آن‌ها عمیقاً رنجمان دهد، و یادآوری برخی دیگر، تا روز‌ها احساس کلافه‌کننده عصبانیت را در ما بیدار کند. ممکن است یادآوری برخی از آن خاطرات، کینه پنهان شده از خاطره‌ای را در دل ما تازه کند و بسیاری موارد دیگر که ممکن است هر فردی با توجه به خاطراتی که دارد آن‌ها را تجربه کند.

شاید بهتر باشد پیش از آنکه توصیه‌ای از این دست به دیگران کنیم، که: هی! فلانی! در این یک سال چه کرده‌ای؟ آیا زندگی خودت را بررسی کرده‌ای که ببینی در یک سال گذشته چه‌ها با خودت و زندگی‌ات کرده‌ای؟ بیاموزیم که به چالش کشیدن افراد ممکن است گرفتاری‌هایی برای آنان درست کند. البته بد نیست که به دیگران یادآوری کنیم گذشته خودشان را به چالش بکشند و با یادآوری خاطراتشان به آنچه کرده‌اند و انجام داده‌اند به طور عمیق‌تری واقف شوند، ولی این را درنظر بگیریم که آیا ابزار این کار مهم را هم داریم؟

آیا پذیرای بی‌چون و چرای توصیه‌ها هستیم؟

از سوی دیگر اگر ما آدمی هستیم که به راحتی توصیه‌های دیگران را می‌پذیریم و بی‌چون و چرا به آنچه می‌گویند یا پیشنهاد می‌دهند عمل می‌کنیم، شاید بهتر باشد در افکارمان تجدید نظر کنیم. اگر هم خود انسانی هستیم که عادت به توصیه کردن داریم و به دیگران توصیه می‌کنیم که فلان کار را بکنند و فلان کار را نکنند، باید نخست نگاهی به پیامد‌های توصیه‌مان داشته باشیم.

مثالی می‌آورم. دوستی داشتم که هر بار با نصیحت‌هایش من را به فکر فرومی‌برد. نصیحت‌هایش خوب و مفید بود، برای همین من هم عادت کرده بودم تا درباره مسائل و مشکلات زندگی‌ام با او مشورت کنم. با او بسیار حرف می‌زدم و درددل می‌کردم تا جایی که دیگر به او اعتماد کرده بودم و مانند عضوی از خانواده‌ام شده بود. ماه‌ها و سال‌ها گذشت و من دیگر او را برای مشاوره و راهنمایی بهترین فرد ممکن می‌دانستم.

هر بار توصیه و نصیحتی برایم داشت و من از آن‌ها استقبال هم می‌کردم. هر بار با انجام آن‌ها در خودم احساس‌های مختلفی را تجربه می‌کردم. یک بار نفرت از فلان شخصی که حادثه‌ای برایم پیش آورده بود، وجودم را می‌گرفت و گاهی درد تا روز‌ها رهایم نمی‌کرد. اتفاقات تازه‌ای که می‌خواست در زندگی‌ام رخ دهد، مانند یک دوستی تازه، انتخاب شغل جدید، حتی برپایی مهمانی‌های فامیلی و بسیاری چیز‌های دیگر، موضوعات حرف‌های‌مان در سال‌های آخر دوستی بود. رفته رفته احساس کردم زندگی‌ام چیزی نیست که می‌خواهم! زندگی‌ام از ترس اشتباهاتی که ممکن بود انجام دهم و برای جلوگیری از آن‌ها با دوستم مشورت می‌کردم، شده بود چیزی که او صلاح می‌دانست. زندگی من شده بود آشی درهم و برهم از نظرات خودم و دوستم. جالب اینکه بسیاری از نظرات او هم درست درنمی‌آمد و بسیاری از مشورت‌هایم با او از روی عادت بود.

چند سالی که گذشت و من دیگر از وضعیتی که برای زندگی‌ا‌م درست کرده بودم، خسته شده بودم، با خودم گفتم «دیگر بس است». عجیب اینکه از آن لحظه بهتر از گذشته به زندگی او و خودم نگاه کردم. زندگی او را نیز پر از اشتباهاتی دیدم که خود به وجود آورده بود. آن روز به این درک رسیدم که اشتباه در زندگی همه می‌تواند وجود داشته باشد، حتی آن دوست دانایم. آن روز‌ها با خودم فکر کردم، اشتباهات زندگی‌ام همان چیز‌هایی بوده که باید در زندگی من رخ می‌داد، تا زندگی‌ام را به جلو ببرد. شاید درس بزرگی از هر کدام از آن‌ها گرفته باشم که در زندگی امروز برایم مفید هستند، ولی ترس از انجام آن‌ها برای من مانند یک سم عمل کرده و باعث شده تا سال‌ها نظرات شخص دیگری را در زندگی‌ام پیاده کنم. اشتباهات و درستی‌های زندگی، همان چیز‌هایی هستند که زندگی ما را می‌سازند؛ بنابراین از آن‌ها نباید ترسید، ولی برای اصلاحشان نیاز داریم به یک اکسیر مهم؛ آگاهی.

ترس ما از اشتباه کردن
درست است که مشاوره و مشورت یکی از کار‌های عقلانی است، اما ترس از انجام اشتباهاتی که کرده‌ایم یا ترس از انجام دادنشان گرفتاری بزرگ‌تری برای ما به حساب می‌آید. یادم می‌آید همان سال‌ها وقتی توصیه‌ای از دوستم را جدی می‌گرفتم و عملی می‌کردم احساساتی برایم پیش می‌آمد که به راستی برایم سخت بود. یادم می‌آید، یک روز یکی از خاطرات گذشته را برایش تعریف می‌کردم که از شدت ناراحتی، او هم گریست. از همدردی‌اش احساس خوبی داشتم. نظرش را درباره شخصی که آن‌همه رنج از او به یاد داشتم را گفت. او به راستی دوستانه و برای کم کردن بار ناملایمات خاطراتم با من همدردی می‌کرد و این کار او در دوستی، ستودنی است، ولی با این کار در لابه‌لای حرف‌ها و رفتارهایش چیز‌هایی را به من منتقل می‌کرد که در پی آن، احساس کینه و خشم در وجودم بیدار می‌شد. آن روز هم آن احساس خشم و کینه را در من بیدار کرد، مثل هر بار دیگر، و آن احساس سنگین و ناخوشایند را تا مدت‌ها در وجودم احساس کردم. او خودش هم نمی‌دانست که دلسوزانه و از روی خیرخواهی من را در مسیر نادرستی قرار می‌دهد که چیزی نیست جز سرکوب کردن خود و دست و پا زدن در میان احساس‌های منفی و پرتنش. وقتی سرانجام دوستی‌مان تمام شد، احساس سبکی کردم. احساس کردم خودم هستم و زندگی خودم، بدون وجود نیرو‌های بیگانه‌ای که از دیگری به آن وارد شود.

اکنون با تجربیاتی که در این باره به دست آورده‌ام هم هر بار که دلم می‌خواهد به سراغ کسی بروم و درباره مشکلی با او مشورت کنم، دیگر با آگاهی این کار را انجام می‌دهم. با آگاهی توصیه کسی را می‌پذیرم و با آگاهی به توصیه‌اش عمل می‌کنم، حتی اگر همان دوستی باشد که تا سال‌ها هم‌صحبتم بود. از همه مهم‌تر اینکه جوانب هر کاری را در نظر می‌گیرم تا درست‌ترین کار ممکن را انجام دهم تا اگر چند وقت یا چند سال دیگر هم به یاد آن افتادم و در آن روز با تجربه بیشتری که دارم، باز هم احساس کردم که کار امروزم اشتباه بوده، باز هم خوشحال باشم. چون ایمان داشته باشم که امروز درست‌ترین و بهترین و شایسته‌ترین کار را انجام داده‌ام. به نظر من رسیدن به حس اعتماد به خود حتی در بین تصمیماتی که دیگران آن‌ها را اشتباه می‌پندارند، حس بزرگ و بی‌نظیری است. احساس قدرت و خوشحالی و آرامش درونی به آدم می‌دهد.

آیا به دیگران توصیه کنیم؟
افرادی که به توصیه و نصیحت دیگران می‌پردازند، شاید نخست باید به این فکر کنند، که با حرف‌هایشان آن شخص را دچار چه دگرگونی‌هایی می‌کنند! این نکته خیلی مهم است. اهل معرفتی را می‌شناسم که سخنی از روی احساس و یا تحت تأثیر نظرات خود به دیگری نمی‌گوید. تلاشش بر این موضوع به نظر می‌رسد به این دلیل است تا نظراتی را که ممکن است برای شخص، پیامد‌های احساسی، روحی و روانی به وجود آورد نگوید. او به نکته‌ای توجه دارد که به راستی برای من درس بزرگی شده است. او اعتقاد دارد که اگر کسی با حرف یا رفتاری، تغییری را در فردی به وجود آورد، باید توانایی متعادل کردن آن را نیز در همان فرد داشته باشد. در بین سال‌ها شناختی که از او دارم، آموخته‌ام که بیان هر حرف و نصیحتی و هر توصیه و سفارشی مسئولیتی دارد که دقیقاً متوجه فرد سخنگو و عامل آن است.

ممکن است برخی این پرسش را داشته باشند که پس ما دیگر در دوستی‌ها هم نمی‌توانیم درددل کنیم، حتی نمی‌توانیم حرف دلمان را به پدر و مادر و یا نزدیک‌ترین عزیزان مورد اعتمادمان بگوییم، چون ممکن است راهنمایی اشتباهی داشته باشند! در اینجا مناسب به نظر می‌رسد که بگوییم اگر به دیگری پیشنهادی می‌دهیم، برای او باید مشخص کنیم که این صرفاً یک پیشنهاد است و چنانچه فرد اصرار به شنیدن آن دارد و یا می‌خواهد آن را از زبان ما بشنود به او گوشزد کنیم که مسئولیت آن تماماً به عهده خودش است و این صرفاً یک پیشنهاد از سوی ماست؛ مگر اینکه شناخت و درایت کافی برای مدیریت مشکلات پیش آمده او را که در پی توصیه ما برایش پیش آمده است را داشته باشیم.

منبع: روزنامه جوان 

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.