به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ازدواج یکی از شیرینترین اتفاقاتی است که میتواند، مسیر زندگی افراد را تغییر دهد. تجربه زیستی جدید که با وجود چالشها و دغدغههای زیاد، رنگ و بوی استقلال و تعهد و عشق میدهد، همسران، ناگزیر فاصله زیادی با زندگی مجردی پیدا میکنند. همه چیز از یک امضا و یک قول شروع میشود که در میان شادی و هلهله دوستان و خانوادهها آشکار و شرعی میشود. اما کسانی که داشتن فرزند را تجربه کردند، این موهبت الهی را بهتر و شیرینتر از هر اتفاق و تصمیمی در زندگی میدانند.
درست چند سال پس از عقد زناشویی، زمانی فرا میرسد که زن و شوهر، خلا حسی را درک میکنند که به آنها گوشزد میکند، جای خالی کسی احساس میشود که گرچه با آمدنش، شلوغی و بی خوابی جایش را به آرامش و سکوت و خلوتهای دو نفره میدهد، اما ثمره عشق و علاقه است و انگیزهای برای زندگی تلقی میشود.
برای هر زن و شوهری، زمان رسیدن به این حس و درک این خلا متفاوت است، اما میتوان گفت که در اکثر زوجها، این موضوع، سرانجام محقق میشود و انتظار برای داشتن فرزند به یکی از دغدغههای زوجین تبدیل میشود.
برخی از خانوادهها بدون هیچ مشکلی میتوانند به این موهبت الهی دست پیدا کنند و طعم شیرین پدر و مادر شدن را بچشند، اما در این میان کسانی هستند که داستان زندگی شان، متفاوتتر است و برای در آغوش گرفتن فرزندشان، تلاش و هزینه زیادی کردند.
سمانه و حسین زوجی هستند که قصه متفاوتی از پدر و مادر شدن دارند. قصهای که گرچه فراز و نشیب و امید و نا امیدی زیادی دارد، اما سرانجامش درست مثل قصههای کودکانه شیرین است و لذت سه نفره شدن خانواده شان به حدی زیاد است که تلخی روزهای درد و انتظار را به فراموشی بسپارند.
آنچه در ادامه این گزارش میخوانید، روایتی است از آغاز زندگی مشترک این زوج جوان تا لحظهای که توانستند لقب پدر و مادر را بگیرند.
اندر احوالات سال اول ازدواج
سمانه: سال اول ازدواجمان یک سال پر از چالش و عشق و لحظههای فوق العاده بود. ما بعد از نزدیک به یک سال، دوران عقد و نامزدی، توانستیم با هم به زیر یک سقف برویم و البته، چون من و حسین از دو فرهنگ متفاوت بودیم، طبیعتا مشکلات زیادی بر سر راهمان قرار داشت، اما میتوان گفت که با وجود همه مشکلات و تضادهای فرهنگی، بازهم سال اول ازدواجمان یک سال پر خاطره و شیرین بود. هر دوی ما از کنار هم بودنمان لذت میبردیم و هیچ چیزی نمیتوانست بین ما فاصله ایجاد کند.
حسین: به نظر من هم، سال اول ازدواجمان، یک سال تکرار نشدنی، خاطره انگیز و پر از تازگی بود. در آن زمان، سعی میکردیم، هر چه زودتر دل خوریها را رفع کنیم و از هم ناراحتی کهنهای نداشته باشیم. سمانه، ذوق هنری و کدبانویی خودش را به نمایش میگذاشت و من هم با انگیزه مضاعف سرکار میرفتم و با انرژی به خانه برمی گشتم. بعد از اولین سالگرد ازدواجمان بود که فکر پدر شدن از سرم گذشت و سعی کردم به طور غیر مستقیم، سمانه را از این علاقه آگاه کنم تا نظر او را هم بدانم. سمانه در آن زمان، واکنش زیادی به این موضوع نشان نداد و انگار از شنیدن و حرف زدن راجع به آن طفره میرفت.
سمانه: دقیقا، همین طور بود. من احساس میکردم که تازه، توانستم طعم خوشبختی و عشق را به خوبی احساس کنم و فکر میکردم اگر این خوشبختی همیشه به این شکل بین من و حسین وجود داشته باشد، دلیلی ندارد که خودم را برای به دنیا آوردن بچه، به زحمت و دردسر بیندازم. راستش، آن روزها احساس میکردم که هیچ وقت به وجود فرزند، نیازی نداشته باشم علی الخصوص به خاطر اینکه برای بارداری و شیر دهی هم آزادیهای کنونی ام را ازدست میدادم و هم از لحاظ جسمی و اضافه وزن، به زحمت میافتادم.
سال سوم ازدواج، احساس نیاز به تغییر
حسین: به خاطر آرامش روحی و روانی سمانه از تکرار خواسته ام یعنی بچه دار شدن، نزدیک به دوسال چشم پوشی کردم و سعی کردم خودم را با برنامهای که سمانه برای زندگی مان چیده بود، هماهنگ کنم، اما از هر فرصتی استفاده میکردم تا تلویحا علاقه خودم را به فرزندآوری نشان دهم و کشش سمانه به بچه دار شدن را نیز بیشتر کنم. مثلا در جمعهای فامیلی، با کودکان و نوزادان ارتباط صمیمانه و مهربانانهای داشتم و هم بازی آنها میشدم تا سمانه متوجه علاقه ام شود و حتی میدیدم که اطرافیان هم به سمانه گوشزد میکردند که حسین علاقه زیادی به پدر شدن دارد و بهتر است زودتر خانواده شما هم سه نفره شود.
سمانه: با وجود اینکه اطرافیان، این سخنان را میگفتند، اما من توجهی نمیکردم و بهانه مشغله کاری و یا درسی ام را میآوردم و فکر میکنم حسین هم متوجه این موضوع شده بود که هیچ آمادگی برای مادر شدن ندارم. من بدون هیچ دلیل منطقی، این اتفاق مهم را به تعویق میانداختم. شاید برخی از زوجها با خودشان بگویند که ما به دلیل مشکلات مالی یا اقتصادی، دلیل منطقی برای به تعویق انداختن بچه دار شدن داریم، اما واقعیت این است که این گونه مشکلات، همیشه و حتی بدون فرزند هم گریبانگیر خانواده هاست و باید واقع بینانه به این موضوع نگاه کرد که در دو کفه ترازو چه چیزی قرار دارد. یک کفه ترازو ترس از مشکلات اقتصادی است و کفه دیگر نا باروری به خاطر تعویق بیش از حد بارداری است.
به رزاقیت خدا ایمان داشتم
حسین: من با وجود آنکه مستاجر بودیم و برای گذران زندگی ناچار بودم، اضافه کاری کنم، اما باز هم به دنبال فرزند آوری بودم چرا که در خانوادهای بزرگ شدم که به من از همان دوران کودکی گفته شده که به رزاقیت خداوند ایمان داشته باشم و او به من کمک میکند. به همین خاطر از تولد فرزندم ترسی نداشتم و خودم را برای تلاش بیشتر آماده کرده بودم.
انتظار برای جواب آزمایش مثبت
سمانه: بالاخره تصمیم گرفتم که دست از مقاومت بر دارم و برای مادر شدن آماده شدم. تصور میکردم که به محض اینکه اراده کنم و به دنبال فرزند آوری باشم، این اتفاق میافتد، چکاپهای پیش از بارداری را انجام دادم و هیچ مشکلی از لحاظ پزشکی وجود نداشت و هر روز را به امید باردار شدن میگذراندم.
تا جایی که برنامه ریزی میکردم که فقط تا چند ماه دیگر سرکار میروم، ولی هر ماه، امیدم نا امید میشد و گریه جایش را به خوشحالی و ذوق بارداری میداد و این ماجرا تا یک سال ادامه یافت. به گفته پزشکم، به دلیل آنکه زیر ۳۰ سال، سن داشتم اجازه داشتم تا یک سال بدون استفاده از هیچ دارویی برای بارداری اقدام کنم و پس از آن نیاز به مراقبت پزشکی داشتم.
استرسم بالا رفته بود و از طرفی، خواسته خانوادهها و اطرافیانم برای فرزند آوری، بیشتر مرا تحت فشار قرار میداد. حسین هم نمیتوانست، دغدغههای من را درک کند و گرچه به دنبال آرام کردنم بود، اما بازهم، از آنچه در ذهن من به عنوان یک زن میگذشت، بی خبر بود.
حسین: سال اول اقدام برای فرزندآوری، روزهای سمانه به دو قسمت تقسیم میشد یا ذوق و خوشحالی و دعا و انرژی مثبت فرستادن برای بارداری یا ناراحتی و نا امیدی و گریه کردن به خاطر آنکه جواب آزمایش و تست بارداری منفی میشد. شرایط بدی بود و من هم هر کاری میکردم نمیتوانستم او را آرام کنم. با مراجعه دوباره او به پزشک و تزریق ماهانه آمپولهای هورمونی این امید درون او زنده شد که این بار نتیجه آزمایشات مثبت خواهد بود، اما این پروسه ۶ ماهه درمانی هم نتیجه نداد و من مستاصل شده بودم که چطور او را آرام کنم.
روزهای تلخ رسید
سمانه: خوب به خاطر دارم که درد درمانهایی نظیر IUI را میکشیدم و اشک میریختم که چرا مانند سایر زنان، نمیتوانم به راحتی باردار شوم. شالوده زندگی ام از هم پاشیده بود و دیگر نه خبری از روزهای طلایی زندگی زناشویی بود و نه حتی روزمرگی معقولی داشتم. تمام زندگی من در یک برگه جواب آزمایشی خلاصه شده بود که متصدی آزمایشگاه با لبخند و گفتن جمله مبارک باشد، به من بدهد. دیگر حسین، نیازهایش و حتی احساساتش را نمیدیدم و فقط و فقط برایم بچه دار شدن مهم بود. دل نازک شده بودم و هر کس، از من کوچکترین سوالی درباره بچه دار شدن میپرسید، اشک میریختم و احساس تحقیر شدگی داشتم.
حسین: سمانه، آن روزها، لحظات تلخ و سختی را پشت سر میگذاشت. او میل من برای پدر شدن را میدانست و بیشتر از همه چیز، این موضوع، او را اذیت میکرد. دیگر آن سمانه شاد و سرحال و کدبانو و هنرمند نبود. در محیط کار هم به مشکل بر خورده بود و نمیشد به رفتارش اعتراض کرد.
اما من هم آن روزها، حال خوبی نداشتم. از یک طرف به خودم لعنت میفرستادم که چرا بچه دوست دارم و از یک طرف هم باید هم پای او در بخشی از قسمتهای درمانی حضور پیدا میکردم. یکی از سختترین قسمتهای درمان ناباروری برای من، اقدام برای انجام IUI بود. چرا که در این روش درمانی، حضور زن و مرد برای درمان لازم است و من معذب بودم. با این حال، تلاش کردم تا با دیدن افرادی مانند خودم در مرکز درمانی، موضوع را برای خودم حل کنم.
من به خاطر شغل و درآمدم، بچه دار شدن را به تعویق انداخته بودم و حالا باید تمام پول و پس اندازهایم را برای این کار هزینه میکردم و حتی از دیگران قرض میگرفتم. این نقطه از زندگی بود که معنای آیات خدا در قرآن کریم را درک کردم که از ترس کمبود مالی، فرزندانتان را نکشید. من بچهای را از بین نبرده بودم، اما با ترس از مشکلات اقتصادی و فرافکنی آن بر روی موضوعات شغلی و تحصیلی، به دنیا آوردن فرزندم را به تاخیر میانداختم.
ناکامی پشت ناکامی
سمانه: بیشتر از ۸ سال از ازدواج ما میگذشت و من با وجود آنکه ۳ سال برای بارداری اقدام کرده بودم و روشهای مختلف درمانی را تجربه کرده بودم، اما همچنان، نتوانسته بودم مادربودن را تجربه کنم. آخرین راهی که پیش روی ما وجود داشت، انجام IVF بود و من داشتم خودم را برای این کار آماده میکردم. آی وی اف، از آن نوع درمانهایی است که لقاح تخمک و اسپرم به صورت آزمایشگاهی انجام میشود و زن باید تا مدت زیادی تحت نظر پزشک و در استراحت مطلق باشد. این امر مستلزم استعفای من از شغلم بود و من به جایی رسیده بودم که حاضر بودم تمام زندگی ام را بدهم، ولی طعم مادرشدن را بچشم.
قرآن پناهگاهم شد
سمانه:علاوه براین، هزینههای زیاد این روش درمانی هم بود که من و حسین را وادار میکرد که از اطرافیان، پول قرض بگیریم. من به خاطر شغل و درآمدم، بچه دار شدن را به تعویق انداخته بودم و حالا باید تمام پول و پس اندازهایم را برای این کار هزینه میکردم و حتی از دیگران قرض میگرفتم. این نقطه از زندگی بود که معنای آیات خدا در قرآن کریم را درک کردم که از ترس کمبود مالی، فرزندانتان را نکشید.
من بچهای را از بین نبرده بودم، اما با ترس از مشکلات اقتصادی و فرافکنی آن بر روی موضوعات شغلی و تحصیلی، به دنیا آوردن فرزندم را به تاخیر میانداختم. پس از این اتفاق و درست پنج ماه مانده به زمان انجام IVF، به قرآن پناه بردم و با کلماتش آرامش گرفتم. دست از افسردگی و غصه خوردن کشیدم و بد خلقی را کنار گذاشتم. آرامشی که به روح و روانم جاری میشد، شبیه یک معجزه بود. صبورتر شده بودم و از هر حرف و کلامی نمیرنجیدم. بیشتر به زندگی زناشویی ام بها میدادم و فقط در حال زندگی میکردم. غصه گذشته و حسرت آینده را نمیخوردم و توانسته بودم به تعادل روحی برسم.
حسین: سمانه، ناگهان تغییر کرد. صبور و آرام شده بود و رفتارش برای من روزهایی را تداعی میکرد که در ابتدای ازدواج، همه چیز را آسان میگرفتیم و عشق بینمان بیشتر و بیشتر میشد. انگار از اینکه نتواند بچه دار شود، نمیترسید و در دلش آرامش و اطمینانی به خدا داشت که من را هم آرام میکرد. برایم باور کردنی نبود، ولی وقتی از IVF و عدم موفقیت آن حرف میزدم، به جای آنکه از کوره در برود، با لحن آمرانه و سرشار از ایمانی میگفت که هر چه خدا بخواهد، همان میشود. رفتارهای او باعث شد تا کابوس چند ساله من از روزهای تلخ تلاش برای بارداری تمام شود. زندگی ما تا موعد درمان آخر به حالت عادی خود برگشته بود تا اینکه معجزه خدا برای ما تفاق افتاد. معجزهای که حاصل از ایمان و توکل به خدا بود و صبر برای آنچه مقدر کرده است.
باورم نمیشد که بالاخره، خدای بزرگ، جواب تلاش و دعاهایم را داده بود. درست وقتی که یاد گرفتم صبور باشم و با آرامش، پروسه درمان را طی کنم، نتیجه مطلوب را گرفتم و حالا محمد طه کوچولوی من سه سالی است که به زندگی ما رنگ عشق و سرزندگی بخشیده است.
عشق و صبر و ایمان نتیجه داد
سمانه: حدود دوماه به انجام آی وی اف مانده بود و من برای چکاپ نزد پزشک رفته بودم. او به عنوان یک روش کمک درمانی انجام عکس رنگی از رحم را به من توصیه کرد و من هم دستور پزشک را انجام دادم. حال روحی ام روز به روز بهتر میشد و انس و ارتباطم با خدا هر روز بیشتر و بیشتر میشد. هیچ وقت روز موعود را فراموش نمیکنم که برای انجام آی وی اف به مرکز درمان نا باروری مراجعه کردم و پزشک پس از انجام سونوگرافی به من گفت که خانم، شما که باردار هستی، برای چی وقت آی وی اف گرفتی؟ انجام عکس رنگی موجب شده بود تا مشکل نا باروری من حل شود. باورم نمیشد که بالاخره، خدای بزرگ، جواب تلاش و دعاهایم را داده بود. درست وقتی که یاد گرفتم صبور باشم و با آرامش، پروسه درمان را طی کنم، نتیجه مطلوب را گرفتم و حالا محمد طه کوچولوی من سه سالی است که به زندگی ما رنگ عشق و سرزندگی بخشیده است.
حسین: وقتی، سمانه این خبر را به من داد، نفهمیدم چگونه، ولی خودم را به امامزاده رساندم و اشک ریختم و سجده شکر به جا آوردم. هنوز هم ۲۰ فروردین ماه هر سال، هر طور که شده خودم را به امامزاده صالح بن موسی (ع) میرسانم و هم شکر این هدیه الهی را به جا میآورم و هم برای تمامی زوجهای منتظر فرزند دعا میکنم. ۲۰ فروردین، موعد انجام آخرین روش درمانی ناباروری بود که خدا هدیه بزرگش را به ما داد و ما توانستیم خانواده مان را بزرگ کنیم.
منبع: فارس
انتهای پیام/