به گزارش حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان،رمان «برخورد» محمود اکبرزاده که به رویارویی یک اسیر ایرانی با افسر عراقی در حین اسارت در اردوگاه رمادیه عراق میپردازد، منتشر شد.
درون مایه رمان «برخورد» اسارت است و زندگی و روحیات دو شخصیت حاضر در آن را کنکاش میکند.
صابر، اسیری مجروح در اردوگاه رمادیه مقابل جاسم، افسر بازجوی عراقی قرار میگیرد؛ افسری که با صابر خاطراتی قبل از زمان جنگ دارد.
برخورد این دو شخصیت متضاد عدم تعادل ساختار رمان را شکل میدهد و در ادامه، روحیات آن دو برای خواننده برملا میشود.
در این داستان، مضمونی عینی به نام پدیدۀ جنگ بهانهای برای رویارویی دو شخصیت رمان میشود که میتوان ریشۀ آن را در گذشتههای قبل از جنگ جستوجو کرد. این ارجاع به گذشته قبل از هر چیزی اتفاقات انقلاب اسلامی و حوادث بعد از آن را در ذهن مخاطب تداعی میکند که ریشۀ کینه و کدورت صابر و جاسم به آن روزها برمیگردد.
صابر در آن زمان در مقام یک شهروند مسؤول، در برابر امنیت شهر به مبارزه با افراد غریبه (جاسوسها) میپردازد. یکی از این جاسوسها جاسم است که در چندین مرحله با صابر درگیر میشود و هر بار از دست صابر صدماتی را متحمل میشود. این اتفاقات اینک به صورت فلاش بک از ذهن صابر، در اردوگاه، میگذرد.
اکبرزاده در داستان «برخورد» تمام تلاش خود را کرده است که اهداف و آرمانهای این دو شخصیت در پایان رمان، برای مخاطب، به روشنی جلوه کند؛ اهداف و آرمانهایی که برای آن جنگیدهاند وحالا در آستانۀ مواجه با آن هستند.
در بخشی از این کتاب آمده است: «روز اول کارش بود. صبح که نگهبان دنبالش آمده بود، همه نگاهش کرده بودند؛ نگاههایی پر از تحقیر. داخل دفتر که شد، جاسم داشت میرفت. به هم خیره شدند و جاسم سکوت را شکست.
- بهت یاد ندادن سلام کنی؟
صابر به دیوار تکیه داد.
- باید چی کار کنم؟
جاسم بیمحلی او را احساس کرد و با نوک پوتینش توی ساق پای صابر کوبید. درد تا مغز استخوان صابر دوید. صورتش سرخ شد. جاسم، اما انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، گوشهی اتاق را نشانش داد.
- میخوام اینجا رو برق بندازی؛ زمین و میز و صندلیها و همه جا رو. نیمساعت دیگه برمیگردم.
به طرف در اتاق راه افتاد. توی چارچوب ایستاد و گفت: «عاقل باش!» و در را به هم کوبید و بیرون رفت. صابر یک لحظه منظورش را نفهمید. اما وقتی فکر کرد، فهمید. مطمئن بود که جاسم بیگدار به آب نمیزند. اینکه اتاقش را - اتاق فرماندهی را- بدون حضور هیچکس در اختیار او میگذارد و حتماً میداند که صابر میتواند به همهچی سر بزند، بدون اندیشه نبود.»