به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «خرداد پر حادثه» در تاریخ ایران رویدادهای بزرگی در سینه دارد و یادآور روزهای تلخ و شیرینی برای ملت ایران است. قیام ۱۵ خرداد، آزادی خرمشهر، رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از جمله حوادث تاریخی این ماه پُرتلاطم است.
مردم ایران سوم خرداد ۱۳۶۱ را از یاد نخواهند برد، این روز برای همیشه در تارک تاریخ ایران خواهد درخشید. روزی به یاد ماندنی و فراموش ناشدنی که تجسم عصاره دفاع مقدس بوده و با یاد و نام «خرمشهر» گره خورده است. شهری که در ۳۸ سال پیش در میان خون و آتش بود و به خونین شهر معروف شد.
«خرمشهر»، چهارم آبان ماه سال ۵۹ پس از ۳۵ روز پایداری و مقاومت توسط نیروهای ارتش، سپاه و مردم این شهر به اشغال ارتش متجاوز بعثی صدام درآمد و در نهایت به مدت ۵۷۸ روز از کشور جدا شد.
خرمشهر پس از ۱۹ ماه اسارت و اشغال قلب ایران، رزمندگان و فرزندان غیور ایران طی عملیات غرورآفرین بیتالمقدس توانستند با جانفشانی این خبر را به ملت ایران مخابره کنند: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید؛ خونین شهر، شهر خون آزاد شد».
حالا این روز در تقویم ایران، روز مقاومت، ایثار و پیروزی نامگذاری شده است. امروز سوم خرداد ۹۹، سی و هشتمین سالگرد آزادسازی خرمشهر است، به همین مناسب به سراغ یکی از راهآهنیها رفتیم که کمتر از آنها و نقششان در دفاع مقدس گفته شده است.
قدمگاه آهنی شهدا
راهآهن نقش مهمی در تدارک و پشتیبانی از جنگ تحمیلی را داشت. اعزام رزمندگان به جبهه، حمل مهمات و اسلحه، انتقال و جابهجایی مجروحان و شهیدان تنها بخشی از وظایف راه آهن بود، به طوری که در اواسط جنگ دشمن بعثی به این موضوع پِی بُرد و زیرساختهای ریلی کشور را بمباران کرد.
اسرافیل شیری مشاهیر یکی از قدیمیهای راه آهن است. او ۸۱ سال دارد و در سال ۱۳۳۹ به عنوان مامور توشه به استخدام راه آهن تبریز درآمد.
حاج اسرافیل که کولهباری از خاطرات جبهه و جنگ را در سینه خود جای داده، در زمان جنگ مامور قطار بوده و شهدای زیادی را تحویل خانوادههایشان داده است.
به گفته خودش قطار خانه دوم اوست و در طول دوران خدمتش در راهآهن، ۲۲ مدیر عوض شده است و او نیز دو سالی است که ترجیح داده تا به صورت کامل بازنشسته شود.
او میگوید: در طول ۶۰ سال خدمتم به صورت رسمی و بخش خصوصی حتی یک ثانیه کوتاهی در کار و تاخیر نداشتم.
شیری به همراهی همسرش که ۱۴ سال پیش فوت شده، اشاره کرده و میگوید: ما راه آهنیها حقوق آنچنانی نداریم، ولی همسرم با یک چرخ خیاطی جهیزیه چند دختر را داد در حالی که ما خودمان اصلا دختری نداریم.
از او میخواهم که بهترین تصویری که در ذهنش از آن روزها نقش بسته است را بگوید: همانطور که گفتم من مامور توشه بودم و همه جابهجایی اقلام و کالا با نظارت من انجام میگرفت، ولی بعد شروع جنگ، هیچگونه جابهجایی انجام نگرفت و واگنهای توشه برای جابهجایی شهدا و انتقال آنها به شهرشان اختصاص یافت و روزهای خاطرهانگیز من هم شروع شد.
همسفر شهدا روی راه آهنی
حاج اسرافیل تعریف میکند: بنابه دستور راهآهن باید تمام پیکرهای شهدا از طریق واگنهای توشه جابهجا میشد، ولی برخی از همکاران چند روزی کار کردند و دیگر توان ادامه نداشتند، ولی من و برادرم هر روز با عشق این پیکرها را جابهجا میکردیم.
گوشه چشم آقای شیری پُر از اشک شده و از داخل کیف پولش عکس پسرعموی شهیدش را نشانم میدهد و میگوید: حسن پسرعموی من است که وقتی عازم جنگ شد، ۱۸ سال بیشتر نداشت، آن زمان همه با رفتن او مخالفت میکردند، ولی وقتی او را با قطار راهی میکردیم، به خوبی شور و شوق را میتوانستم از چشمهایش بخوانم.
او ادامه میدهد:، ولی سختی ماجرا برای زمانی بود که پیکر بیجان جوانانی را حمل میکردیم که هم محلهای و از اقوام بودند.
آذربایجانشرقی در دوران دفاع مقدس بیش از ۹ هزار و ۵۰۰ شهید تقدیم کرده است. آنطور که آقای شیری میگوید، هشت سال تمام شهید حمل کرده و شبهای زیادی را در کنار آنها صبح کرده است.
مامور توشهای که ۵ هزار شهید جابهجا کرد
او در این خصوص توضیح میدهد: حدود ۵ هزار شهید استان و منطقه را در واگن توشه همراهی کردهام و با هر کدام خاطرهای دارم؛ خوشبختم از اینکه کنار تابوت چه جوانانی که از لشکر عاشورا بودند و دلاورمندانه به درجه شهادت رسیدند، روزهایی را سپری کردهام.
او داخل واگن توشه را نشانم میدهد و میگوید: وقتی عملیات بود، واگنها هم شاهد شهدایی میشدند که از همه چیز گذشته بودند.
آقای شیری درحالی که بغض گلویش را گرفته، در گوشهای از واگن ایستاده و میگوید: همین جا بود که پیکر شهیدی در اثر تکانهای قطار از داخل تابوت نمایان شد، هیچگاه چهرهاش را فراموش نمیکنم، پلکهای پُرپشت و سیاهش و چهرهای زیبا که در میان موهای فرفری آغشته به خون جلوهگری میکرد.
او ادامه میدهد: کنار واگن توشه یک اتاقک کوچکی برای مامور توشه تعبیه شده است، ولی مگر میشود که مسافرت قهرمان باشد و تو در یک اتاق دیگر بمانی.
مرد کهنسال ریلی از سالروز آزادسازی خرمشهر تعریف میکند: وقتی خرمشهر در دست بعثیها بود، انگار همه مردم ایران در زندان بودند، احساس خفگی میکردیم، اما وقتی آزادسازی خرمشهر را از رادیو شنیدم، دلم لرزید و نماز شکر خواندم، ولی برای یک مامور توشه سخت است که شیرینی این موفقیت را با حمل پیکر شهدای آزادسازی خرمشهر بچشد.
او میافزاید: گاهی اوقات به گلزار شهدا میروم و یا در مساجد، عکس شهدا را میبینم و اسمشان برایم آشنا میآید و کمی که فکر میکنم یادم میافتد که پیکرشان را من تحویل گرفته ام.
رجعت شهدا با رجا
شیری تعریف میکند: هر هفته چند سرویس داشتیم که اکثرا از مسیر تهران بود که پیکر شهدای آذربایجانشرقی و منطقه را از معراج با لیست اسامی به ما میدادند و ما نیز همه آنها را طبق لیست در مسیرهای خود که از کرج تا تبریز بود، تحویل بنیاد شهید میدادیم.
حاج اسرافیل ادامه میدهد: البته شهدای زیادی نیز از منطقه شمالغرب (جبهه کردستان) تحویل میگرفتیم به طوریکه پیکر آنها از طریق آمبولانس به تبریز میآمد و ما آنها را از طریق قطار به تهران میبردیم.
شیری از درد و دلهای شبانه خود با شهدا در واگن برایمان میگوید: حدود ۵ هزار شهید مسافرم بودند؛ اکثرشان ۱۷ یا ۱۸ سال داشتند که برای گرفتن خاک وطنشان رگ غیرت نشان دادند، پشت لبهای تازه سبز شده و با عشق برای حفظ کیان وطن رفتند؛ پیکر شهدای زیادی را حمل کردم که بعدها فهمیدم مغز متفکر و فرمانده یک لشکر و گردان بودند.
او یادآور میشود: اگر به راحتی در سوم خرداد ماه خوشحالیم که خرمشهر آزاد شد، به خاطر جوانان کم سن و سالی بود که از همه زیباییهای دنیوی دست کشیدند؛ در پوست خود نمیگنجیدند و خویشتن را در قفسی حبس شده میدیدند و جان دادند تا مردم خیالشان راحت باشد.
شیری در پایان خاطرنشان میکند، ما با هر تفکر، عقیده و سبک زندگی مدیون شهدا هستیم و خواهیم بود.
منبع: فارس
انتهای پیام/