به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ۱۲ سال از فقدان خسرو شکیبایی میگذرد و هر سال که سپری میشود، دریغ و حسرتمان از نبود این بازیگر بزرگ و تاثیرگذار و دوستداشتنی بیشتر میشود. شکیبایی گرچه در همان عمر مفید و ۶۴ ساله، کلی یادگاری خوب و خاطرهانگیز برای ما بهجا گذاشت، اما حسرت ماجرا در این است که حیف بود آن نبوغ و استعداد خاموش شود و حالاحالاها ادامه پیدا نکند. چه بسیار نقشهای هامونوار و عاشقپیشهای که میتوانست به مدد صدای زنگدار و پرطنین و احساس زلال شکیبایی، جان نگیرد و ما را با جهان قصه همراه نکند. اما چه کنیم که تقدیر یا هرچه بود، این آرزو برای ما مخاطبان و دوستداران عملی نشد و ما ماندهایم و همان یادگاریهای خوش گذشته که خوشبختانه کم هم نیستند و میتوان تا حدودی غم فقدان یک بازیگر بزرگ را با تماشا و خاطرهبازی التیام بخشید. این صفحه صرفا مروری از سر دلتنگی است و میدانیم و میدانید که برای پرداختن به کارنامه پربار خسرو شکیبایی، بسیار بیشتر از اینها نیاز است.
رفیق
پس از چند سال حضور در تئاتر و بازی در نمایشهای مختلف و تجربیاتی در تلویزیون از جمله بازی در سریال سمک عیار، پای خسرو شکیبایی در ۳۷ سالگی به سینما باز شد و او ایفاگر نقشی کوتاه و مکمل به نام جمال شد؛ جوانی انقلابی با سبیلی پرحجم که دوست خانوادگی شخصیت لاله (فریماه فرجامی) است. رفاقت جمال با برادر لاله، باعث میشود جمال نگران لاله باشد و درباره هویت واقعی امانی (سعید راد) او را آگاه کند. لاله در شرف ازدواج با امانی که از ماموران عالیرتبه ساواک است، قرار دارد. سکانس حضور جمال در مراسم عروسی لاله و امانی، با بازی خوب شکیبایی و نگاههای نگرانش، ماندگار و واجد ارزش میشود. لاله که پزشک است و در روزهای منتهی به انقلاب، گلوله از بدن جوانان انقلابی خارج میکند، درجایی از شب عروسی این موضوع را به همسرش میگوید که با واکنش نهچندان خوب او روبهرو میشود.
جمال که در همه مدت حضورش حواسش به لاله بوده، موقع خداحافظی در مواجهه با طعنه امانی که میگوید «مواظب خودت باش، گلوله خبر نمیکنه، شوخی هم نداره.» جواب میدهد: «عیبی نداره، لاله درش میاره.» نمیدانم که شکیبایی، پیش از خط قرمز هم پیشنهادی برای سینما داشت یا نه، اما اینکه یک بازیگر برای ورود به سینما صبر کند و به هرقیمتی حاضر به انجام آن نباشد، یکی از درسهایی است که شکیبایی به بازیگران جوان داد.
انتظار، صبر، تمرین و ممارست در تئاتر و ورود به سینما با فیلمی از مسعود کیمیایی. خط قرمز اگرچه توقیف شد و جزو فیلمهای خوب کارنامه سازندهاش نیست، اما برای شکیبایی امتیاز مهمی محسوب میشد. ضمن اینکه این بازیگر تازهوارد به سینما در آن زمان، موفق شد همان نقش کوتاه را هم با هنر خود از آب و گل درآورد.
نکته جالب اینکه شکیبایی با اینکه صدای منحصربهفردی داشت که بعدها به شاخصه اصلی شمایل بازیگریاش تبدیل شد، اما تقریبا در چند فیلم اول، به هر دلیلی خودش به جای خودش در دوبله فیلمها حرف نزد و گویندگان دیگری به جایش حرف میزدند. به عنوان مثال ناصر طهماسب، گوینده نامآشنا در خط قرمز به جای شکیبایی صحبت کرد.
بیشتر بخوانید
دوستِ دوستمحمد
دادشاه یکی از مشهورترین فیلمهای سالهای اولیه انقلاب است؛ فیلمی به کارگردانی حبیب کاوش که قصه یکی از مبارزان بلوچ به نام دوستمحمد علیه حکومت شاه را روایت میکند. خسرو شکیبایی اینجا هم نقشی مکمل به عهده دارد و یکی از دوستان و یاران دوست محمد بلوچ است. نکته جالب اینکه اینجا هم نقش اصلی مرد سعید راد است، منتها برخلاف خط قرمز که شکیبایی نقطه مقابل سعید راد بود، اینجا همرای و همراه اوست و یکی از یارانش. شکیبایی ایفاگر نقشی به نام شنبه است که تا پایان به دوستمحمد وفادار میماند و همراه و او و دیگر همراهان به دست افسران حکومتی کشته میشوند. تماشاگران در این فیلم هم صدای شکیبایی را نمیشنوند و باز هم، چون خط قرمز، ناصر طهماسب به جای شکیبایی صداپیشگی میکند.
در کسوت معلم
پوران درخشنده در دو فیلم با خسرو شکیبایی همکاری کرد که این بازیگر در هر دو فیلم، نقش معلم را بازی میکند. اولی فیلم سینمایی رابطه در سال ۶۵ بود که شکیبایی معلم مدرسه ناشنوایان است و نقش تعیینکنندهای در بهبود وضعیت ناصر (شخصیت اصلی فیلم با بازی ناشنوای هنرمند علیرضا رضاییان) دارد.
در یکی از سکانسهای فیلم، معلم برای دانشآموزان ناشنوا درباره استقامت و ضعف نفس حرف میزند، مواردی که بعدتر در رابطه با ناصر به کار میآید و ناصر به کمک معلم و با استقامت و پایداری کردن به مشکل ضعف نفس و اعتماد به نفس نداشتن خود غلبه میکند، دهان بسته نقاشیاش را از بین میبرد و با دستهگلی منباب تشکر سراغ معلمش میرود و موسیقی کامبیز روشنروان که حسن ختام این اثر سینمایی است.
شاید مهمترین نکته، شنیدن صدای خسرو شکیبایی در سینماست که پیشتر گویندگانی به جای او صحبت میکردند. نکته دیگر، درک و دریافت و اجرای درست و باورپذیر شکیبایی از نقش معلم ناشنوایان است. او با تسلط به زبان اشاره، در صحبت با دانشآموزان ناشنوا، به شکل واضح و اغراقآمیزی حرف میزند تا آنها لبخوانی کنند.
دومین همکاری شکیبایی و درخشنده هم در فیلمی به نام عبور از غبار در سال ۶۸ است که این بار شکیبایی نقشی محوری دارد و معلمی به نام رشید است که با همسر و فرزندش در یکی از روستاهای اطراف تهران زندگی میکند و مشکلاتی سر راهش قرار میگیرد. منطقه کوهستانی و محیط برفی قصه، منجر به تیپی خاص در شکیبایی شد و او را در این فیلم با پالتو و شالگردنی سفید به یاد داریم.
یاور اوستا
یکی از مکملهای خوب خسرو شکیبایی در فیلم ترن ساخته امیر قویدل است. او در این فیلم نقش جوانی بیشیله پیله و باعاطفه به نام رسول را بازی میکند که همراه لکوموتیوران انقلابی (فرامرز قریبیان) که به او اوستا میگوید، میشود و پا به این مسیر پرخطر میگذارد.
قطار البته سرانجام به مقصد میرسد و با استقبال مردم انقلابی و مشعلبهدست مواجه میشود، اما لکوموتیوران دیگر زنده نیست و این اشکهای رسول و بازی شکیبایی است که جان دارد و موسیقی مجید انتظامی را همراهی میکند. نقش شکیبایی در فیلم به نوعی معادل نقش اریک رابرتز در فیلم قطار افسارگسیخته آندری کونچالفسکی است که ترن با الهام از آن ساخته شده بود. اینجا هم فیلم دوبله است و این بار خسرو خسروشاهی به جای شکیبایی صحبت میکند.
محمود نقاش
اسم شکیبایی در یک بار برای همیشه هم محمود است، همان اسم مستعارش. او در این فیلم که خیلیها معتقدند بهترین فیلم سینمایی سیروس الوند است، یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش را در نقش نقاش ساختمانی به نام محمود ارائه میکند. آن لکنتی که بهخوبی چاشنی نقش کرده هم نشان از دشواری محمود برای غلبه بر مشکلات زندگی شخصیاش دارد.
رضای آزاده
شاید مشکل از آن موهای لَخت بود که شباهت هامونی نقشهای شکیبایی را تشدید میکرد، این گمانه زنی با کیمیا به وجود آمد و وقتی شکیبایی را در نقش یک آزاده و با موهای کوتاه دیدیم، انگار با بازیگر دیگری روبهرو بودیم. هرچند شکیبایی برای تفاوت نقشآفرینی تنها به ظاهر بسنده نکرد و عمیقا نقشی تازه پیش رویمان قرار داد. فداکاری پایانی رضا برای گذشتن از دخترش کیمیا و تسلیم شدن به مادرانگی شکوه (بیتا فرهی)، با بازی درست و همدلیبرانگیز شکیبایی است که ماندگار میشود. کیمیا شکیبایی را به دومین سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد رساند.
خوانندگی منصور
روایتی وجود دارد که مهدی هاشمی قرار بود، دو بار نقشهایی بازی کند که بعدا به خسرو شکیبایی رسید؛ یکی همین خواهران غریب و دیگری هم نقش وکیل در سریال خانه سبز. از قضا هر دو نقش با هنرنمایی شکیبایی به قدری گل کرد که نمیتوانیم بازیگر دیگری را در آنها متصور باشیم. هرچند حتما هاشمی هم شیرینیهایش را به این نقشها اضافه میکرد و باز با نقشها و آثار خوبی روبهرو بودیم. هرچه بود صدای شکیبایی در خواهران غریب و به نقش خواننده و آهنگسازی به نام منصور، بسیار بهکار آمد و یکی از بهترین موزیکالهای کودکانه سینمای ایران را رقم زد، با آن ترانه مادر من مادر من، تو یاری و یاور من.
بازیگوشیهای جهانگیر
کاغذ بیخط به این خاطر که تا امروز آخرین فیلم ناصر تقوایی است، جایگاه حسرت برانگیز و دریغناکی دارد. اینکه چرا کارگردان بزرگی، چون او دیگر فیلم نمیسازد. کاغذ بیخط با فیلمنامه و فضای خاص و منحصربهفردش و بازیهای درست و تاثیرگذار خسرو شکیبایی و هدیه تهرانی در نقش زوجی به نام جهانگیر و رویا، از فیلمهای ماندگار سینمای ایران است. شکیبایی بهخوبی با شخصیت جهان همراه شده و اجرای دقیقی دارد.
نیش و کنایههای او به همسرش که علاقهمند به فیلمنامهنویسی است و البته حمایتهای نامتعارفش بهخوبی در بازی شکیبایی جلوهگر است. طعنه «سلام سوسنجون» و شوخی عجیب و غریب و کمی رعبآورش با رویا که خودش را جای پیرمردی آذریزبان و راننده یک پیکان لکنته جا میزند، از جمله بازیگوشیهای بازیگری شکیبایی در این فیلم است.
عادل مشرقی
سالاد فصل ساخته فریدون جیرانی را در جشنواره فیلم فجر دیدم، سال ۸۳ و در سینما کریستال. خود زندهیاد صابر رهبر، مدیر سینما دم در ایستاده بود و به همه تماشاگران خیرمقدم میگفت. وقتی تیتراژ فیلم شروع شد و رسید به آنجا که نوشته بود: «و خسرو شکیبایی در نقش عادل مشرقی»، سالن یکسره تشویق شد.
ما که ندیدیم، اما میگفتند خود شکیبایی هم آمده و میان تماشاگران نشسته است. آمده بود یا نه، ما خسرو شکیبایی را به دلیل بازی درست و تاثیرگذار و عاشقیاش، بهخوبی حس و درک میکردیم. گریم متفاوت و لحن لاتی هم با بازیاش هماهنگ بود و همه چیز دست به دست هم داد تا یکی از بهترین نقشهای شکیبایی شکل بگیرد. هرچند شاید در فیلمی با فیلمنامه و موقعیتهایی بهتر، بازی شکیبایی هم جلوه و ماندگاری بیشتری میداشت.
مگر به اسبها شلیک نمیکنند؟!
یکی از فیلمهای نوستالژیک دهه ۶۰، فیلم شکار به کارگردانی مجید جوانمرد در سال ۶۶ است؛ فیلمی با پسزمینه حوادث انقلاب اسلامی که نقشهای اصلی آن را خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی بازی میکردند. شکیبایی نقش مردی انقلابی به نام مصطفی را بازی میکند که مجسمه شاه را روز قبل از رونمایی، با انفجاری منهدم میکند.
او سر راه یک راننده کامیون حامل گوشت به نام احمد (پرستویی) قرار میگیرد و مسیر زندگی او را هم عوض میکند. این فیلم چند سکانس بهیاد ماندنی دارد، از جمله سکانس کشته شدن مصطفی در آن بیابان که با موسیقی بابک بیات، به خاطرهانگیزی سینمای دهه ۶۰ دامن میزند. نکته قابل اشاره اینکه اینجا هم فیلم دوبله است و دو گوینده نامآشنا به جای خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی صداپیشگی میکنند: منوچهر اسماعیلی به جای شکیبایی حرف میزند و جلال مقامی هم به جای پرستویی.
این دو بازیگر بزرگ بعدها در فیلم دیگری به نام روانی به کارگردانی داریوش فرهنگ هم با یکدیگر همبازی شدند که البته امتیازی در کارنامه آنها نیست.
شمایل سینمای نخبهپسند
خسرو شکیبایی نهتنها با بازی در نقش حمید هامون در فیلم هامون داریوش مهرجویی، سینما و کارنامه خود را به قبل و بعد از این نقش و فیلم تقسیم کرد، بلکه حتی فراتر از این به شمایل شخصیت روشنفکری و نمونه بارز سینمای نخبهپسند تبدیل شد. این نقش به قدری سنگین بود که بر کل کارنامه شکیبایی سایه انداخت و بااینکه این بازیگر نقشهای مهم دیگری هم بعد از آن بازی کرد، اما شهرت و اهمیت هیچکدام به پای هامون نرسید. منظور در فضای سینماست وگرنه دستکم به لحاظ شهرت نقش و شمول و گستردگی تلویزیون، میتوان به نقش مرادبیگ او در سریال روزی روزگاری هم اشاره کرد.
فیلم هامون با بازی شکیبایی پر از سکانسها و صحنههای بهیاد ماندنی است؛ از دعوا و درگیری با مهشید (بیتا فرهی) و فلاشبکهای تحکیم عشق هامون و مهشید در کتابفروشی و رد و بدلکردن کتابهای آسیا در برابر غرب و فرنی و زویی تا صحنههای مشترک با علی عابدینی در بقعه شاهزادهابراهیم کاشان و سکانس دادگاه و این دیالوگها که «.. من نمیتونم طلاق بدم، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه. من طلاق نمیدم.»
حالا که صحبت از هامون شد، بد نیست یادی هم از صدیقه کیانفر، یکی از بازیگران فیلم کنیم که بهتازگی از دنیا رفت. اگر یادتان باشد، کیانفر در فیلم نقش ننهحجت را بازی میکرد؛ همان که هامون در بازگشت به خانه پدری، سراغ تفنگ پدربزرگش را از او میگیرد.
خسرو شکیبایی برای بازی در نقش هامون برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر در سال ۶۸ شد.
این تجربه درخشان با داریوش مهرجویی، باعث شد این دو سینماگر باز هم همکاریهایی با هم داشته باشند که آنها هم لطف و ویژگیهای خوب خودشان را دارند و شکیبایی در هرکدام، ایفاگر نقش متفاوتی بود و وجه دیگری از تواناییهایش را نشان داد. در بانو، نقشی کوتاه و با رگههای منفی و بیوفایی داشت و با ترک همسرش مریم، زندگیاش را دستخوش تغییر میکند. اسم نقش شکیبایی محمود بود، نامی که خانواده و دوستان نزدیکش او را با این اسم صدا میکردند.
در سارا که اقتباسی از نمایشنامه خانه عروسک نوشته هنریک ایبسن بود، نقش گشتاسب را بازی میکرد که میشود معادل ایرانی نقش کروگستاد در نمایشنامه ایبسن. اینجا آن دوز و میزان تیرگی نقش محمود، بیشتر شد و با شخصیتی منفی روبهروییم. شکیبایی در فیلم پری، نقش عارفمسلکی به نام اسد را بازی میکند و بیش از همه با آن گریم خاص و موهای یکدست سفید بهیاد آورده میشود.
یکی از بامزهترین و سینماییترین نقشهای شکیبایی هم در میکس داریوش مهرجویی است که نقش کارگردانی را دارد که باوجود همه مشکلات فنی و غیرفنی، میخواهد فیلمش را به جشنواره فیلم فجر برساند.
آخرین همکاری شکیبایی و مهرجویی هم در فیلمی به نام دختردایی گمشده یکی از اپیزودهای فیلم داستانهای جزیره است که شکیبایی باز هم نقش یک کارگردان سینما را بازی میکند. فیلم البته با محوریت علی مصفا و نگار فروزنده پیش میرود، اما به هرحال حضور شکیبایی، به قدر و قیمت آن میافزاید. باوجود همه این همکاریهای مشترک، همچنان و دیگر برای همیشه، اولین تجربه مشترک شکیبایی و مهرجویی در هامون، بهترین همکاری آنهاست؛ نمونه اعلای همکاری یک بازیگر و کارگردان در سینمای ایران.
از مدرس تا مرادبیگ
با اینکه خسرو شکیبایی، فعالیت تصویریاش را با تلویزیون و با سمک عیار شروع کرد و در سالهای بعد هم به تلویزیون رفت و آمد داشت و نقشهای مهم، خوب و خاطرهانگیزی را هم بازی کرد، اما بیشتر به عنوان بازیگر سینما شناخته میشود. به عبارت بهتر تعداد نقشهای ماندگار و متفاوت او در سینما بیشتر از تئاتر و تلویزیون است. اما حتی همین کمیت اندک نقشهای مهم و ماندگار تلویزیونی هم کفایت میکند و کیفیت و درخشندگی خیرهکنندهای دارد.
اولین نقش مهم و تلویزیونی شکیبایی در سریال مدرس به کارگردانی هوشنگ توکلی محصول سال ۶۵ بود که شکیبایی در آن نقش روحانی و سیاستمدار مشهور را بازی میکرد. لحن حرف زدن که به مکتوبات نزدیک بود با سرفههایی بجا، نگاهها به چپ و راست و استفاده درست از دستها و انگشتها -که گاهی به صورت طبیعی آنها را در گوش میکرد - و چیزهایی از این دست، باعث شد شاهد یکی از طبیعیترین روحانیون در فیلم و سریالها باشیم، آن هم در سالهایی که وجه نمایشی و اغراقشده فیلم و سریالها غالب بود و بازیها چندان نشانی از باورپذیری نداشت. نقش مدرس، مهمترین و مشهورترین نقش شکیبایی پیش از هامون بود.
نقش مرادبیگ، راهزنی که مسیر زندگیاش عوض میشود، از شاهنقشهای تاریخ تلویزیون ایران است که نصیب شکیبایی شد و او هم بهخوبی قدر این فرصت طلایی را دانست و شخصیتی ملموس و باورپذیر خلق کرد. نکته جالب درباره این سریال به کارگردانی امرا... احمدجو و محصول سال ۷۰ این است که ما قبل از اینکه شکیبایی را در این سریال ببینیم، صدایش را میشنویم! در قسمت اول که کاروان نام داشت، بعد از آن تیتراژ ماندگار و تاختن اسب سفید و موسیقی فرهاد فخرالدینی، شخصیتی به نام بسیمبیگ با بازی محمد فیلی (نه نسیمبیگ که نقش او را هم فیلی بازی میکند) را میبینیم که خسرو شکیبایی در دوبله به جای او حرف میزند. ماجرا زمانی جالبتر میشود که در قسمت دوم با عنوان گرگ دره، مرادبیگ (شکیبایی) و بسیمبیگ سکانسهای مشترکی دارند که خب بهجای هر دو نقش، صدای شکیبایی را میشنویم. درواقع او در دوبله، انگار دارد با خودش حرف میزند. باز جالبتر اینکه شکیبایی که اینجا غیر از نقش خودش، نقش دیگری را هم دوبله کرد و سابقه کار دوبله و گویندگی در فیلمهایی، چون شعله را هم در کارنامه دارد، در چند فیلم سینمایی از صدای خودش استفاده نکرد و گویندگان سرشناسی به جایش حرف زدند.
شکیبایی، علو و احمدجو و برخی دیگر از اهالی روزی روزگاری، سالها بعد در سریال دیگری به نام تفنگ سرپر هم همکاری میکنند که باوجود برخی امتیازات و لحظات خوب، نمیتواند موفقیت و محبوبیت همکاری اول را تکرار کند. نقش شکیبایی، آقاسید، شباهتهایی با نقش آنتونی کویین در عمر مختار دارد و حتی صحنه اعدام او هم این شباهت را تقویت میکند.
نقش شکیبایی در سریال خانه سبز ساخته مشترک بیژن بیرنگ و مسعود رسام هم از آثار ماندگار او و تلویزیون است. روایت او در تیتراژ اول که میگوید: «من یا بهتر بگم ما معتقدیم خونه هرچی که باشه باید سبز باشه.» عصاره سریال و دیدگاه سازندگان آن است.
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/