به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همزمان با ماه محرم، باشگاه خبرنگاران جوان برنامهای گفت و گو محور با نام «تنهای تنها» را تدارک دیده است که در حدود ۳۰ دقیقه به زندگی افرادی میپردازد که کارشان به گونهای متفاوت با محرم گره خورده است.
برنامه «تنهای تنها» که در ایام محرم از سایت باشگاه خبرنگاران جوان تقدیم شما میشود، در هفتمین قسمت خود میزبان حسین نجفی خلبان است.
از زندگی خودتان قبل از «سارو» برایمان بگویید.
بنده سرهنگ دوم سید حسین نجفی سربازی کوچک در ارتش جمهوری اسلامی ایران هستم. به سبک سنتی با همسرم ازدواج کردم، حدود چهار و سال و نیم به دلیل شغل من در شیراز سکونت داشتیم، بعد از آن خدا به ما پسری داد به اسم سارو یعنی ماه تابان.
سارو چه سالی متولد شد؟
سارو سال ۹۲ متولد شد؛ این نکته را هم بگویم که زمان تولد سارو با ماه محرم مصادف شد. ما تولد یکسالی اش را خیلی خودمانی برگزار کردیم و یک ماه بعد از تولدش دیگر او را نداشتیم. زمانی هم که آن اتفاق برای سارو افتاد و ما فرزندمان را از دست دادیم، باز هم ماه محرم بود.
از روز حادثه برایمان بگویید.
یک روز به دلیل انسداد راه تنفسی سارو در خواب، اکسیژن به مغزش نرسیده بود. زمانی که همسرم با من تماس گرفت بچه کبود شده بود و تا زمانی که ما او را به بیمارستان برسانیم زمان طلایی از دست رفته بود. در بیمارستان کادر درمان بیش از یک ساعت درگیر مراحل اولیه سی پی آر بودند تا اینکه قلب بچه برگشت، اما دستگاه ریوی و سیستم تنفسی قادر نبود که به صورت اتوماتیک تنفس انجام دهد به همین دلیل سارو را به بیمارستان فوق تخصصی امام حسین (ع) شهر اصفهان منتقل کردند. از همان روز اول از صحبتهای متخصصان متوجه شدم که فرزندم در فاز مرگ مغزی قرار گرفته است.
چند روز طول کشید؟
از روزی که بستری شد تا روزی که قطع به یقین متوجه مرگ مغزی او شدم حدود ۵ روز طول کشید. اما بیمارستان این اطمینان را به ما داد تا زمانی که خودتان نخواهید دستگاه را از فرزند شما جدا نخواهیم کرد. در همان روزها که ما بیشتر زمانمان را در بیمارستان میگذرانیدیم، من بخشهای مختلف و کودکانی که آنجا بستری بودند را میدیدم. تقریبا یک هفته گذشت و ناگهان در ذهن من جرقهای خورد درباره اینکه فرزندم دچار مرگ مغزی شده و طبق علم پزشکی فوت شده است و دیگر نمی توان کاری برای او انجام داد، پس بروم و با کادر بیمارستان صحبت کنم تا ببینم آیا امکان اهدای اعضای او به همسنهای خودش وجود دارد؟ آن زمان همسرم خبر نداشت، اما بالاخره با ایشان هم در میان گذاشتم.
همسرتان مخالفت نکردند؟
به هرحال عواطف مادرانه غیرقابل تصور است، اما با این وجود ایشان هم در کنار من قرار گرفتند. وقتی این موضوع را مطرح کردیم کادر درمان هم شوک شده بودند، اما در نهایت مسئله را به مراجع ذی صلاح انعکاس دادند. بعد یک یا دو روز، جانشین بخش پیوند اعضای استان اصفهان با ما صحبت کردند و بدون حتی کلمهای صحبت، برگههای رضایت والدین برای اهداء امضا شد.
این کار شما دل بسیار بزرگی میخواهد.
بله، تصمیم بسیار سختی است. بعضی وقتها دیگران میگویند وقتی برای یک نفر مرگ مغزی اتفاق میافتد، خانواده این عزیزان به پیوند اعضا راضی شوند. بله این کار بسیار خوب و خداپسندانه ای است، اما در عین حال بسیار هم سخت و ناراحت کننده است. با این وجود خوشبختانه زمانی که این تصمیم به ذهن من رسید، خداوند قدرتی داد که توانستم قرص و محکم بایستم، از طرفی همسرم هم در کنارم قرار گرفت که این خودش قوت قلب بزرگی بود. بالاخره برگهها را امضا کردیم و یک روز بعد سارو را برای انجام عمل جراحی و پیوند به بیمارستان دیگری منتقل کردند.
اعضای بدن فرزندتان به چند نفر اهدا شد؟ آیا همه کودک بودند؟
دو کلیه و یک کبد سارو به سه نفر اهدا شد. تا جایی که من اطلاع داشتم دو نفر از آنها زیر ۳ و یک دختر خانم هم ۶ سال داشت. البته من بعد از آن اتفاق دیگر آنها را ندیدم.
در آن لحظه حساس به خدا چه گفتید؟ آیا معاملهای با او کردید؟
در آن لحظه فقط میخواستم که این کار انجام شود. خودم را در حدی ندیدم که بخواهم برای خدا شرط و شروط تعیین کنم. اما خدا خودش انقدر بزرگ و مهربان است که بعد از آن تصمیم، اتفاقهای خوبی را برایم رقم زد.
بیمار بودن فرزند چه حسی دارد؟ آیا به یاد ۶ ماهه اباعبدالله (ع) در دشت کربلا افتادید؟
وقتی مشکلی پیش میآید ما به ائمه و مخصوصا امام حسین (ع) که به تعبیری جایگاه ویژه بین شیعیان دارد توسل میکنیم. طبیعتا در این مواقع مصیبتهایی که به امام حسین(ع) وارد شده به ذهن میآید، البته که مشکلات ما به هیچ وجه قابل مقایسه با مصائب ایشان نیست. اما همان ایام مدام به ذهنمان میآمد که ایشان چه مصیبتی کشیده اند و حتی از کودک ۶ ماه خودشان هم گذشتند.
وقتی روضههای حضرت علی اصغر (ع) را میشنوید چه حسی پیدا میکنید؟
اولا آن مصیبت بزرگی که به این خاندان وارد شده به ذهن میآید، در ادامه باتوجه به اینکه ما خودمان داغ فرزند را با تمام وجود درک کرده ایم احساس اباعبدالله (ع) را بیشتر درک میکنیم.
از تصمیمی که گرفتید پشیمان نیستید؟
خیر؛ حتی سر سوزنی هم از کاری که کرده ام پشیمان نیستم. به یاد دارم زمانی که این تصمیم را گرفته بودم، اطرافیان میگفتند که این کار را انجام نده، زیرا بچه شما خیلی کوچک است، اما به طرز عجیبی یک نیروی عظیمی در خود احساس و خدا را حس می کردم در نتیجه روی تصمیم خود ماندم و بابت آن اصلا پشیمان نیستم. همینکه میدانم فرزندم با وجود اینکه بسیار کوچک بود و از دنیا بهرهمند نشد، اما در زندگی کوتاه خودش مثمر ثمر واقع شد برایم کافی است.
زندگی بعد از سارو چطور بود؟
طبیعتا وقتی خانوادهای عزیزشان را از دست می دهند، در روزها و ماههای اول شرایط سخت و غیرعادی دارند، من واقعا عظمت و قدرت خدا را در آن ایام حس و حتی خانواده خودم را آرام می کردم. اما بعد از چندماه شرایط فوق العاده سختی برایم به وجود آمد تا اینکه مشهد مشرف شدیم و نوعی آرامش بر ما حاکم شد.
پزشکان به شما گفته بودند که بعد از سارو صاحب فرزند نمیشوید، چه حسی داشتید؟
به دنبال اتفاق ناگواری که افتاد گفته شد که همسرم دیگر قدرت باردار شدن نخواهد داشت، من قبل از اینکه مشهد برویم در خواب دیدم فرزندی دارم که دستش را گرفته ام و انگار سیزده بدر هستیم. مشهد رفتیم و زمان برگشت، همسرم باردار بود. یعنی من با خدا معاملهای نداشتم، اما خود او لطف و بزرگی اش را به ما نشان داد. سال ۹۴ دخترم سریرا به معنای دختر زیبا به دنیا آمد. باتوجه به شرایط قبلی و صحبت پزشکان، تولد دخترم نور و گرمای امید را دوباره در خانه زنده کرد.
آیا تاکنون کربلا رفته اید؟
خیر
دوست دارید که مشرف شوید؟
بله. وقتی تصاویر حرم امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) را میبینیم، خیلی هوایی میشویم. در صدد این هستیم که انشاءالله در آینده مشرف شویم.
انتهای پیام/
شما هم ماجور باشید سرهنگ عزیز...
شمایی که حاضری از بچه خودت بگذری قلب ما برای این آرامش خواهد داشت که برای امنیت ما شماها خیلی ثابت قدم خواهید ماند.
با احترام از جایم پا می شودم سرهنگ
روان فرزندتان شادباد