آن چه در گزارش زیر می‌خوانید، ماجرای دیدار شهید مدافع امنیت «محمد حسین حدادیان»، با رهبر معظم انقلاب اسلامی است، که پدرش، آن را روایت کرده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  بعد از اقامه نماز عصر به حیات خلوتی که در کنار حسینیه امام خمینی (ره) بود، رفتیم و با فاصله ایستادیم. زمانی که حضرت آقا تشریف آوردند، محافظان «محمدحسین» را به‌عنوان یکی از کوچک‌ترین خادمان هیئت رزمندگان اسلام شمیرانات معرفی کردند.

نوجوان بود که لباس خادمی را در هیئت رزمندگان اسلام شمیرانات بر تن کرد؛ پدرش که امروز مدیریت آستان مقدس امامزاده علی اکبر (ع) چیذر را برعهده دارد، می‌گوید که «محمد حسین» حتی از من هم زودتر خادم این هیئت شد.

آن زمان که لباس خادمی هیئت را بر تن کرد، نوجوانی تقریباً ۱۴ ساله بود که هرکاری که از دستش برمی آمد انجام می‌داد؛ از جاروکشیدن گرفته تا توزیع پلاستیک کفش و...؛ تا اینکه سرانجام در ایام فاطمیه سال ۱۳۹۶، وقتی لباس خادمی هیئت را از تن درآورده بود، برای تأمین امنیت، از طرف بسیج مأموریت پیدا کرد تا در خیابان پاسداران که فرقه انحرافی دراویش گنابادی، دست به اغتشاش زده بودند و در یک جنایت غیرانسانی، سه مأمور نیروی انتظامی را داعشی گونه به شهادت رسانده بودند، حضور پیدا کند؛ اما کسی نمی‌دانست که قرار است آن شب، «محمد حسین» با خون خود، دوباره بر جریان انحراف، خط بطلان بکشد و شهادت دهد که مسامحه مسئولان با جریانات انحرافی، چه عاقبتی را به دنبال دارد.


بیشتر بخوانید


«محمدحسین» شش سال قبل از شهادتش، به همراه جمعی از خادمان هیئت رزمندگان اسلام شمیرانات، برای اقامه نماز به امامت رهبر معظم انقلاب اسلامی، به حسینیه امام خمینی (ره) رفته بود که در آن جا فرصتی فراهم شد تا این خادمان، با امام خامنه‌ای (مد ظله‌العالی) دیدار کنند و در این دیدار، رهبر معظم انقلاب اسلامی، توصیه‌ای را به محمد حسین و کسانی که همچون او در حوزه‌های فرهنگی و مذهبی فعالیت دارند، داشته باشند.

آن چه در ادامه می‌خوانید، ماجرای دیدار شهید مدافع امنیت «محمد حسین حدادیان»، با رهبر معظم انقلاب اسلامی است، که پدرش، آن را روایت کرده است:

ارتباط با خدا
اگر «محمدحسین» به این جایگاه «شهادت» رسید، به‌خاطر این بود که یک‌رنگ، یک شکل و همان کسی بود که در خلوت خودش هم بود؛ البته فکر نکنید که «محمدحسین» یک انسانی بود که یک سجاده گوشه اتاق انداخته بود و مدام گریه و زاری می‌کرد؛ نه، بلکه مانند همه جوانان، امروزی بود؛ شاد بود، تفریح می‌کرد، دوستان زیادی داشت، شوخی می‌کرد، مسافرت می‌رفت؛ اما آن ارتباطی که در خلوت خود، با خدا داشت، یک ارتباط خالصانه و صادقانه‌ای بود. همین خصوصیت او باعث شد، به این جایگاه برسد.

وقتی لباس خادمی بر تن کرد
قبل از این‌که من خادم هیئت شوم، «محمدحسین» خادم هیئت شده بود؛ یعنی ۱۴ سال داشت که به هیئت رزمندگان اسلام شمیرانات (رأیت‌العباس) رفت و خادم شد من بعد از «محمدحسین» به هیئت رزمندگان اسلام شمیرانات رفتم و خادم شدم. وقتی یک نوجوان ۱۴ ساله به هیئت می‌رود و خادم می‌شود، طبیعتا کارش جارو کشیدن، پلاستیک کشف توزیع کردن و جا خالی کردن برای موتورسیکلت، نظافت و امثال این کارهاست.

یادم می‌آید که تقریباً ۱۰ روز قبل از شهادتش، یعنی آخرین شب عزاداری دهه اول فاطمیه، برف سنگینی باریده بود، خادم‌های هیئت همگی با لباس خادمی آمده بودند تا این برف‌ها را پارو کنند تا عزاداران دچار مشکل نشوند، در همین حال بود که «محمدحسین» هم آمد، اما کمی دیرتر از خادم‌های دیگر، آن هم درحالی که لباس خادمی بر تن نداشت. من تا «محمدحسین» را با این وضع دیدم، به او تشر زدم که «چرا بدون لباس آمدی؟ مگر فرق تو با دیگر خادم‌ها چیست؟ و...». «محمدحسین» بدون این‌که غضب کند، سر خود را پایین انداخت و رفت و لباس خادمی خود را بر تن کرد و برگشت. وقتی هم که برگشت، خیلی بیشتر و دلسوزتر از خادم‌های دیگر کار کرد.

«محمدحسین» هیچ‌موقع در هیچ‌جایی عنوان نکرد که من دوست دارم شهید شوم؛ اما تمام کار‌های او رنگ و بوی شهادت داشت و دست داشت هرجایی که کار می‌کند، تأثیرگذار باشد؛ یعنی حتی اگر جارو برمی‌داشت تا جایی را جارو کند، یک مدلی جارو می‌زد که انگار جارو زدنش، با جارو زدن دیگران فرق می‌کند.

تقریباً شش سال قبل از شهادتش، شب نوزدهم ماه رمضان بود؛ من هم به‌همراه خادم‌های دیگر درحال نظم دادن به مردمی بودم که برای شرکت در مراسم شب قدر، وارد امام‌زاده می‌شدند. در همین اوضاع، یک آقایی به من گفت: «می‌خواهم حاج محمود کریمی را ببینم، باید چه‌کار کنم؟» من با آن همه فشار کاری و خستگی، گفتم:

«آقا! بفرمایید داخل»، در همین حال بود که به من گفت: «اگر حضرت آقا می‌آمدند و می‌گفتند که با حاج محمود کریمی کار دارم، چه می‌گفتید؟» و سپس رفت. ساعت نزدیک ۲ بود که مراسم تمام شد. وقتی این آقا داشت از امامزاده خارج می‌شد، من آن‌جا متوجه شدم که وی در بیت رهبری، مسئولیتی دارد. در همین حال بود که آمد طرف من و شخص دیگری که با او بودم و گفت «شما روز بیست‌ویکم برای اقامه نماز ظهر، تشریف بیاورید بیت رهبری»، در میان همین صحبت‌ها بود که «محمدحسین» هم رسید و آن آقا پرسید: «ایشان پسر شماست»، گفتم «بله»، گفت: «پسرتان را هم با خودتان بیاورید».

آن روز موعود
روز بیست‌ویکم ماه مبارک رمضان بود که ما برای اقامه نماز ظهر به امامت حضرت آقا به بیت رهبری (حسینیه امام خمینی (ره)) رفتیم و در صف‌های اول ایستادیم. بین دو نماز، به ما گفتند که شرایط دیدار خصوصی با رهبر معظم انقلاب را برای شما فراهم کردیم. برای ما خیلی جای تعجب بود که آن روز چنین سعادتی قسمت ما شود؛ بنابراین بعد از اقامه نماز عصر به حیات خلوتی که در کنار حسینیه قرار داشت رفتیم و با فاصله ایستادیم، به‌صورتی که نفر اول «محمدحسین» بود و سپس من ایستاده بودم و بعد از من هم دیگر افراد. زمانی که حضرت آقا تشریف آوردند، محافظان «محمدحسین» به‌عنوان یکی از کوچک‌ترین خادمان هیئت رزمندگان اسلام شمیرانات معرفی کردند؛ بنابراین حضرت آقا نیز به او فرمودند «امثال شما که در این هیئت‌ها کار می‌کنید و فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی انجام می‌دهید، در مرحله اول باید معنوی خود را بالا ببرید». آن‌روز رنگ صورت «محمدحسین» پریده بود و بعد از این‌که حضرت آقا این مطلب را فرمودند و حرکت کردند، تازه انگار یخ او آب شد و به‌دنبال حضرت آقا رفتند و دست ایشان را بوسیدند.

چه معنویتی بالاتر از این
بعد از شهادت «محمدحسین»، وقتی حضرت آقا به منزل ما تشریف آوردند، من این خاطره را برای ایشان تعریف کردم که آن روز خطاب به «محمدحسین» چه گفتند؟ در همین حال بود که حضرت آقا به عکس محمد حسین اشاره کردند و فرمودند: «خوب، چه معنویتی بالاتر از این».

منبع: جهان نیوز

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.