به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، کلوچه هایش موجب حسادت زنان دهکده گریت رولرایت در آکسفوردشایر شده بود، جایی که این زن دوست داشتنی با نام خانم برتون شناخته میشد که در یک خانه مزرعهای سنگی زندگی میکرد.
در اواخر دهه چهارم زندگی و بدنبال پایان جنگ جهانی دوم، خانم برتون همراه با سه فرزند و شوهرش لن به این منطقه از بریتانیا نقل مکان کرده بود.
کمی لهجه داشت، اما ساکنان روستا اصلاً متوجه لهجه او نشده و خیلی زود برتون به نماد زندگی روستایی تبدیل شد. ساکنان روستا از راز بزرگی که این زن پنهان کرده بود بی خبر بودند، رازی که اکنون پس از ۷۵ سال آشکار میشود.
زیر ماسک مسئولیت پذیری، خانم برتون در واقع سرهنگ اورسولا کوژینسکی عضور ارتش سرخ بود که با کد مامور سونیا شناخته میشد، کمونیستی بسیار معتقد و افسر شناخته شده و محترم سرویس امنیتی شوروی و یک جاسوس بسیار کارآزموده که ماموریتهای جاسوسی مختلفی را در چین، لهستان و سوییس انجام داده بود، پیش از آنکه به دستور مسکو به بریتانیا نقل مکان کند. در آکسفورد شایر، این جاسوس زن روسی مشغول انجام عملیات جاسوسی به شکلی کاملاً فعال بود. در محل زندگی او یک فرستنده رادیویی وجود داشت که به مرکز فرماندهی سرویس اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی متصل میشد. بن ماکینتایر، زندگینامه نویس مشهور، تمام این ماجرا را در ۴۰۰ کلمه ابتدایی کتاب جدیدش با عنوان Agent Sonya، روایت میکند.
این جاسوس روسی که در سال ۲۰۰۰ در سن ۹۳ سالگی درگذشت، نماد منحصربفرد درگیریهای سیاسی و ایدئولوژیکی قرن مشوش و پرآشوب بیستم بود، از کایزر ویلهلم تا ولادیمیر پوتین. در کتاب زندگینامهای اعترافی خود، ماکینتایر تصویری شفاف از تعهد، بی باکی، شهامت، طمع و از همه بیشتر فریب ارائه میدهد. اورسولا در خانوادهای یهودی با تفکرات روشن فکرانه چپگرایی در برلین بدنیا آمد.
بیشتر بخوانید
وی در دوران نوجوانی خود به شدت به کمونیسم معتقد بود و به حزب کمونیست پیوست، جایی که تیراندازی را از شاخه نظامی آن یاد گرفت هر چند بعد از مدتی توسط پلیس و در جریان گردهمایی کمونیستها دستگیر شد. اورسولا در سنین جوانی با رودی ازدواج کرد، معماری که به خاطر کارش به شانگهای نقل مکان کرد. آنجا بود که اورسولا به استخدام سرویس امنیتی شوروی درآمد.
وی در شانگهای شیفته مردی به نام ریچارد سورژ شد، یک مامور سرویس اطلاعاتی شوروی کهکاریزماتیک بوده و بعدها یان فلمینگ، نویسنده کتابهای جیمز باند، از او با عنوان «ترسناکترین جاسوس تاریخ» یاد کرد. از طریق این آشنایی و روابطشان بود که اورسولا وارد حلقه جاسوسی سورژ شد، در حالی که هنوز با شوهر معمولی و پسر تازه متولد شده اش زندگی میکرد. بدین ترتیب زندگی دوگانه اورسولا کوژینسکی آغاز شد. در مورد انگیزه اش برای جاسوسی، مکینتایر میگوید که مسائل ایدئولوژیک مهمترین دلیل بود، اما در مقیاس شخصی، ترکیبی از «جاه طلبی، عشق و ماجراجویی» اورسولا را به جاسوس شوروی تبدیل کرد و وی به خوبی و مهارت تمام زندگی با دروغ و مخفی کردن شخصیت واقعی را یاد گرفت.
در جریان یکی از جداییهای طولانی مدتش از رودی، اورسولا برای آموزش جاسوسی به مسکو رفت. در آنجا بود که ارتباطات رادیویی به تخصص وی تبدیل شد و به او شیوه منفجر کردن خطوط راه آهن آموزش داده شد. بدنبال پایان آموزش ها، اورسولا کوژینسکی به چین فرستاده شده و با جاسوسی دیگر به نام یوهان پاترا همکار شد.
در چین ماموریت او تامین نیازهای شبه نظامیان کمونیست را بر عهده داشت و قطعات فرستندههای رادیویی را در داخل عروسک خرسی پسرش قاچاق میکرد. بعد از مدتی بین او و پاترا یک رابطه عاشقانه شکل گرفت و دومین فرزند اورسولا از این جاسوس روسی به دنیا آمد. ماموریت بعدی او در لهستان بود، جایی که اورسولا گزارشهای جاسوسان کمونیست را جمع آوری میکرد، در حالی که کالسکه بچه تازه به دنیا آمده اش را میراند و در طول شب، این گزارشها را از طریق فرستنده رادیویی که داخل یک گرامافون مخفی کرده بود به مسکو مخابره میکرد.
در آستانه جنگ جهانی دوم، اورسولا کوژینسکی در سوییس به سر برده و مشغول برنامه ریزی برای ترور هیتلر در رستوران مونیخی محبوبش بود، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی معاهده عدم حمله به یکدیگر را امضا کردند. زندگی کوژینسکی با دستوری که از مسکو رسید به یکباره زیر و رو شد: «تمامی فعالیتها علیه آلمان را متوقف کن». او به شدت از این دستور آزرده شد و علاوه بر آن یک مشکل دیگر نیز داشت: اورسولا آن زمان با پاسپورت آلمانی در سوییس به سر میبرد. در خطر بازگردانده شدن به آلمان (به خاطر یهودی بودن) و کشته شدنش بدست نازی ها، اورسولا به سرعت از همسرش طلاق گرفته و با یک جاسوس دیگر ازدواج کرد که یک مرد انگلیسی کارگر بود که در اسپانیا نیز سابقه جنگیدن داشت. در ابتدا این ازوداج بر اساس اقتضای شرایط بود، اما خیلی زود، اورسولا عاشق لن برتون خوش قیافه شد، مردی ۲۵ ساله که هفت سال از او جوانتر نیز بود.
بدین ترتیب سومین فرزند او از شوهر سومش به دنیا آمد. علیرغم عدم اطمینان سرویسهای امنیتی از هویت اورسولا کوژینسکی و ترسشان از تهدید بودن این زن مرموز، پاسپورت انگلیسی او در سال ۱۹۴۱ صادر شده و وی در بیرون از شهر آکسفورد ساکن شد. وقتی هیتلر به روسیه حمله کرد، اورسولا بار دیگر به خدمت سرویس امنیتی شوروی بازگشت و به مقام سرهنگی ارتقاء درجه یافت. وی بدون مشکل و زحمتی بین دو هویتش تغییر موضع میداد. به عنوان خانم برتون، وی یک خانه خوب داشت همراه با کودکانی راضی و همسایگانی مهربان. به عنوان مامور سونیا نیز وی دوربینی برای تولید تصاویر ریز نقطه ای، شبکهای از جاسوسان و یک فرستنده رادیویی داشت که در گنجه اتاق خوابش مخفی کرده بود. سه بار در هفته، وقتی که بچهها خواب بودند، او گزارش هایش را به مسکو مخابره میکرد که اغلب در مورد تحقیقات مربوط به بمب هستهای در بریتانیا بود.
منبع اصلی گزارشات او کلاوس فوکس بود که یک فیزیکدان هستهای بوده و عضو اصلی پروژه موسوم به «Tubes Alloy» به شمار میآمد، پروژهای که معادل پروژه تولید بمب هستهای در ایالات متحده موسوم به پروژه منهتن بود. این دو در مناطق روستایی آکسفوردشایر ملاقات میکردند، جایی که اسناد، طرحها و کپیهای برنامههای هستهای بریتانیا بین این دو رد و بدل شده و پس از تهیه کپی، از طریق فرستنده رادیویی به مسکو منتقل میشد. آن دسته از اسناد و گزارشهایی که قابل کپی کردن نبودند در تنه خالی یک درخت قرار داده میشدند تا شخصی به نام سرگئی از سفارت روسیه آنها را بر میداشت. فوکس که یک فراری کمونیست آلمانی بود بر این باور بود که بریتانیا و ایالات متحده باید دانش هستهای خود را با شوروی به اشتراک بگذارند، کشوری که از نظر او متحد دو کشور فوق به شمار میرفت و بدین ترتیب جاسوسی کردن خود را توجیه میکرد.
در مورد اورسولا، اما بیشتر اطلاعات جمع آوری شده مستقیماً روی دفتر کار استالین قرار میگرفت. به لطف جاسوسیهای او و فوکس، شوروی نیز خیلی زود اولین بمب هستهای خود را ساختند. بدین ترتیب در حالی که کشورهای غربی فکر میکردند بمب هستهای خود را به عنوان تهدیدی برای رام نگه داشتن استالین به کار خواهند گرفت، رهبر شوروی بدون این که کشورهای غربی بویی ببرند، از طریق جاسوسانی مانند فوکس و کوژینسکی توانست راز تولید بمب هستهای را بدست آورده و اولین آزمایش هستهای خود را در سال ۱۹۴۹ انجام دهد. بدین ترتیب اورسولا کوژینسکی نقش تعیین کنندهای در درگیریهای شرق و غرب بر سر قدرت و آینده آن داشت. در کمال ناباوری اورسولا کوژینسکی هیچگاه دستگیر نشد اگر چه به شدت تحت نظر بوده و تلفنش نیز شنود میشد. او حتی توانسته بود در مصاحبه با سرویسهای امنیتی بریتانیا نیز آنها را گول بزند.
حتی زمانی که فوکس دستگیر شده و به جاسوسی برای شوروی اعتراف کرد، اورسولا بار دیگر یک قدم جلوتر بوده و همراه با فرزندانش، یک روز قبل از شروع دادگاه فوکس به برلین شرقی گریخت. وقتی کوژینسکی در آنسوی دیوار آهنین احساس امنیت کرد دست از جاسوسی طولانی و موثر برای شوروی برداشت. او به روسای خود گفت بیست سال جاسوسی برایش کافی است. وفاداری او به جبهه شکست خورده کمونیسم هیچگاه دچار نقصان و تردید نشد و همچنین علاقه اش به فرزندانش. مکینتایر در آخر کتاب خود داستان اورسولا کوژینسکی را چنین به پایان میرساند: «او در یک زندگی بسیار طولانی چندین زندگی کامل را تجربه کرد، این زن با نامهای متعدد، نقشهای بی شمار و هویتهای جعلی بی پایان».
منبع: روزیاتو
انتهای پیام/