به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان، در مدرسه این معلم، دبیران با وضو پا را به کلاسها گذاشته و بسم رب الشهدا و صدیقین گو درسها را آغاز میکنند. در این مدرسه شرورهای قمه بدست و بی انضباطها هم اگر وارد شوند، دیری نمیگذرد که از حال و هوای مقدس آن، از این رو به آن رو شده و کلی تغییر میکنند.
تمام این حرفها را مدیر این دبیرستان بر زبان میآورد و بانی و آموزگار این همه افتخار و تربیت را شهیدی کوچک از قبیله مردان بزرگ معرفی میکند، همان کسی که این مدرسه به نام اوست. رضا پناهی رزمنده نوجوانی که با دست خط خودش عبارت مسافر کربلا را در پشت پیراهنش نوشت و راهی راهی شد که تنها مردان خدا از آن عبور میکردند.
مشخصاتی را که خواندید تمام ویژگیهای وجودی رضای نوجوان داستان ما نیست، داستان رضا، داستان مستأصل شدن بعثیهایی است که برای رضا، تله گذاشته بودند که او را زنده اسیر کنند، اما نتوانستند. با شجاعت، تلاشها و ترفندهایی که سر بعثیها پیاده میکرد، دشمن هرکاری مینمود که او را اسیر کند، تا هم از دست او خلاص شود و هم بر علیه ایران تبلیغ کند.
در مراسم سوم رضا رادیو عراق اعلام کرد که یک بچه ۱۲ ساله ” بابک” که بقول آنها به زور به منطقه رفته بود به شهادت رسیده در حالیکه رضا با عشق رفته بود. دشمن چه میفهمید، این عشق و اعتقادی که حتی از نوجوانان ۱۲ ساله ایرانی دلیر مردانی شیر صفت میسازد چیست، بعثیها تنها میخواستند با اسارت نوجوانان رزمنده در ایران و نشان دادن آنها به دنیا، بگویند که، انقلاب اسلامی و ایران انقلابی و رهبر کبیرش، چقدر تنها و بی یاور است، ولی در نهایت خود آنها بودند که شکست خورده این تقابل خونین شدند.
وقتی کوچکترین شهید اطلاعات دفاع مقدس، سند بزرگ رسوایی دشمن شد/ رضا پناهی ۱۲ ساله؛ شهیدی که داغ اسارتش را به دل بعثیها گذاشت
دنیا دید در میدانی که در یک طرف آن رزمندگانی با تمام سنین از نوجوان تا پیرمرد، معتقد و از جان گذشته با کمترین امکانات جنگی قرار دارد و در یک سوی دیگر میدان، مردانی قرار دارند با تمام امکانات و تسلیحات مدرن جنگی، مست و بی رحم و حمایت شده از طرف بزرگترین قدرتهای استکباری، چه کسی پیروز است و چه کسی درمانده.
رضا، کوچکترین رزمنده جبهه بود و مشهدش نیز کوههای بازی دراز شد، همانجا که هم رزمانش از خاطرات زمزمههای شبانه اش با خدا میگفتند. یونس فتح باهری و طالبی که اهل کرمانشاه هستند، دو تن از همسنگرانش بودند که بعدها در خاطراتشان گفتند: یک شب رضا در سنگر نبود و سراغش رفتیم، دیدیم دامنه کوه ایستاده و رو به آسمان زمزمه میکند، متوجه نشدیم چه میگوید، نگاهش که به ما افتاد، تبسمی کرد و خندید، علتش را که پرسیدیم نگفت، با پافشاری زیاد گفت: فردا میفهمید، ولی بعد از شهادتش فهمیدیم، چند روز قبل که فرمانده اش به او گفته بود به پادگان ابوذر برود و عکس بیندازد، بعد از گرفتن عکس پشت آن را امضا کرده و گفته بود: من چند روز دیگر شهید میشوم.
ماجرای شهادتش نیز از این قرار بود که، برای دیده بانی رفته بود و، چون قدش نمیرسید چند جعبه زیر پایش گذاشته بود که بتواند به دشمن دید داشته باشد و در حین دیده بانی با ترکش خمپاره دشمن به شهادت میرسد و این بزرگمرد کوچک داستان ما به آرزوی وصال با معبود خود نائل میشود.
میگویند؛ رضا در جبهه هر کاری انجام میداد، کوچکترین شهید اطلاعات دفاع مقدس و کماندوی دنیا بود و زمانی که شهید شد جزء نیروهای اطلاعات بود، ولی هروقت از رضا سوال میکردند که در جبهه چه کار انجام میدهی؟ میگفت: من که کاری از دستم بر نمیآید که برای رزمندگان انجام دهم برای همین فقط به بچهها آب میرسانم و پوتین هایان را واکس میزنم.
روزی هم در جواب مادرش که پرسیده بود: رضا جان، همیشه پوتینهای رزمندگان را واکس میزنی؟ گفته بود: نه من امروز شهردار هستم. مادرش گفته بود: مگر شهردار پوتین واکس میزند؟ و رضای داستان ما جواب داده بود: شهردار به بچهها رسیدگی میکند، سنگر را مرتب میکند، ظرفها را میشوید، ولی امروز از آنجا که، نوبت واکس زدن من است، این پوتینها را واکس میزنم تا نوبتم حرام نشود، چون پوتینها از بیت المال است و دوست ندارم از بین بروند و باید بیشتر در پای بچههای رزمنده کار کند.
مادرشهید از ناگفتهها و پیام صبری که از وصیت نامه پر مهر رضا گرفت به خبرنگار تیتریک، میگوید: رضا گفت مادرم گریه مکن بخند و خوشحال باش، زیرا در راه هدف مقدس گام برداشته و جان باخته ام. معصومه امامی اصل، مادر شهید رضا پناهی ۱۲ ساله است و میگوید رضای عزیزش را با وساطتت هشتمین امام رئوف از خداوند هدیه گرفته است.
میگوید: رضا در سال ۱۴ بهمن ۴۸ در کرج به دنیا آمد. من رضا را از امام رضا (ع) خواستم. زمانی که به پابوس امام رضا (ع) رفتم از ایشان خواستم فرزندی از خدا برایم طلب کند که در راه این بزرگواران قدم بردارد و خداوند و ائمه هدف و راه اصلی او باشد، از این خوشحال بودم که دعاهایم در حرم امام رضا (ع) مستجاب شد و بعد از زیارت خداوند رضا را به من هدیه کرد.
مادر شهید در ادامه گفت: رضا بچهای ۲ روزه بود که من شهادت او را در رویا دیدم، وقتی این بچه در بغلم شیر میخورد یک تصویر روی دیوار باز شد و در این تصویر دیدم که رضا در همین سنی که شهید شده قرار دارد و به شهادت رسیده است بدون اینکه جنگی در میان باشد.
مادر از خاطرات رضا در جبهه به یاد میآورد که در هنگام ورود رضا به پادگان، به فرمانده میگویند: پسری آمده که ۱۲ سال دارد این فرمانده با رضا صحبت میکند و خیلی مسائل علمی و دینی را از رضا میپرسد و با معلومات رضا میگوید بچه شمایید نه رضا. رضا به پادگان ابوذر اعزام شد و به گیلان غرب رفت. فرمانده اش میگفت: گروه گروه رزمنده پیش رضا آمده بودند تا بدانند این بچه ۱۲ ساله چه کسی است؟ رضا به همه روحیه داده بود.
رزمندهها فکر میکردند او با پدر یا برادرش جبهه رفته، اما با تنها بودن رضا بسیار تعجب میکردند و از قضا رضا را به منطقه میبرند تا شاید با بهانه خلع سلاح دوباره به کرج بفرستند و یا اینکه رضا را تا نیمه شب در سنگر انفرادی میگذاشتند و به او میگفتند مثلا فلان شخص نمیتواند پست دهد تو بجای او نگهبانی بده و او قبول میکرد و تا صبح بیدار بود.
مادر ادامه میدهد: همرزمانش تعریف میکردند، هرزمانی که برای خلع سلاح میرفتیم اگه رمزشب را نمیگفتیم آماده شلیک میشد. زمانیکه دیدیم رضا امتحانش را پس داده است او را راحت گذاشتیم، در قصر شیرین یک شب او را به همراه یک نفر دیگر در سنگر نگهبانی گذاشتیم، اما متوجه شدیم از دفتر مخابراتی تماس گرفتند، رزمندهای آن شب با رضا بود آن زمان رضا گفته بود این آقا را ببرید، چون من بجای اینکه حواسم به دشمن باشد باید مواظب او باشم، چون میترسد، گفتیم بچه ۱۲ ساله نترسید، اما جوانی که زن و فرزند دارد چرا بترسد؟
بازهم تعریف کردند: در تخریب شرکت داشت، برای خنثی کردن مین جلوتر از همه میرفت و وقتی ما در کانالها میخوابیدیم، او ایستاده راه میرفت و میگفت مرا نمیبینند، قوطیهای کنسرو را جمع میکرد و به دم گربه میبست و در کوه رها میکرد و میگفت سنگر بگیرید، وقتی گربه میدوید صدای قوطیها در کوه میپیچید و دشمن فکر میکرد رزمندهها هستند کوهها را به رگبار بستند و زمانی که به رضا میگفتیم تو چرا این کارها را انجام میدهی گفت برای اینکه مهمات آنها هدر رود، برای ما مهمات به ان صورت نمیرسد.
بدین ترتیب بود که بعثیها برای رضا تله گذاشته بودند که او را زنده اسیر کنند، اما نتوانستد و این است استعدادی که دفاع مقدس در کرج شکوفا کرد و امروز این شهید افتخاری برای البرز با بیش از ۵ هزار شهید شده است.
انتهای پیام / ش ج
خدا قوت
کوچکترین شهید: ایلام ، آبدانان، کمی جلوتر از محل دفن شهید رضایی نژاد به سمت امامزاده
۱۰ یا ۱۱ ساله. دقیقا یادم نیست
و گوش بدید
گردنمون حق دارند و حیفه گمنام باشند