به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،بخشهایی از خاطرات فریدون خیامباشی و محسن جوادیان محافظان آیتالله خامنهای در ابتدای دوران جنگ تحمیلی را میخوانید.
فریدون خیامباشی: اولین روزی که من محافظ آیتالله خامنهای شدم، روز اول جنگ بود. روزی که عراق با هواپیماهای خود به تهران حمله کرد. روز اول جنگ همراه با آیتالله خامنهای به کارخانه جنرال در جاده کرج رفتیم. آنجا ایشان سخنرانی داشتند که صدای انفجار شنیدیم. این کارخانه پشت فرودگاه مهرآباد بود. پس از حمله هوایی به فرودگاه مهرآباد تهران با ایشان به ستاد مشترک ارتش در چهارراه قصر رفتیم.
فریدون خیامباشی محافظ آیتالله خامنهای در ماههای نخست جنگ تحمیلی
دکتر چمران از همان اوایل جنگ ستادی را در اهواز برپا کرده بود. او و آیتالله خامنهای نمایندههای امام خمینی در شورای عالی دفاع بودند. ما هر هفته که آیتالله خامنهای نمازجمعه تهران را اقامه میکردند، شنبه یا همان جمعه به جبهه میرفتیم و در آن ستاد مستقر میشدیم. ایشان از آنجا بر جنگ نظارت داشتند و خیلی از جبههها را نیز بازدید میکردند. ستاد قبل از این که در استانداری خوزستان باشد، در دانشگاه جندی شاپور اهواز بود. شهید چمران در آن روزهای نخست حملاتی انجام میداد و به شکار تانکهای عراقی میپرداخت.
با آقا بیشتر به اهواز، خرمشهر و سوسنگرد میرفتیم البته چند باری هم به کوههای دالاهو و ایلام سفر کردیم. ایشان هر هفته به مناطق مختلف جبههها سرکشی میکردند. ایشان در ابتدای بازگشت به تهران خدمت حضرت امام میرسیدند و گزارشی از جبهه به ایشان ارائه میکردند. سپس به جلسات پرسش و پاسخ در مساجد میرفتند و پس از آن دوباره عازم جبهه میشد. خاطرم هست یک عملیات ایذایی بود که با شهید چمران در نزدیک اهواز انجام دادیم. تانکهای عراقی تا ۲۰ کیلومتری اهواز رسیده بودند. حدود ۳ شب با آقا و شهید چمران برای شناسایی اعزام شدیم. آقا هم با ما میآمدند و تا پای کار میآمدند و هرچه به ایشان میگفتیم که لازم نیست بیایند، نمیپذیرفتند.
آیتالله خامنهای پل ارتباطی امام و بچههای جبهه و جنگ بودند. بچههای جبهه و جنگ عبارت بودند از حسین علم الهدی، محمد جهان آرا و .... بنی صدر سلاحی به این گونه نیروها نمیداد و اعضای ستاد جنگهای نامنظم هم به سختی امکانات خود را تهیه میکردند. یک روز جهانآرا در مقر ستاد که در استانداری خوزستان بود، نزد آیتالله خامنهای آمد. اشک میریخت و میگفت هیچ چیز نداریم، دست خالی هستیم و خرمشهر دارد از دست میرود.
محسن جوادیان: یکی دو ماه پس از آغاز جنگ برای محافظان آیت الله خامنهای از جمله آقایان محمود خسروی وفا و فریدون خیام باشی در مناطق جنگی سانحهای رخ داد که منجر به مجروحیت آنان شد. آقای خسروی وفا به دلیل مجروحیت و قطع شدن پایش در بیمارستان شهدای تهران بستری شد که به عیادتش رفتم. خسروی وفا در آنجا به بنده پیشنهاد داد که به تیم محافظان آیتالله خامنهای بپیوندم.
محسن جوادیان محافظ آیتالله خامنهای در دهه شصت
کار ما این بود که شنبه یا یکشنبه به منطقه میرفتیم و چهارشنبه یا پنجشنبه به تهران برمیگشتیم تا آیتالله خامنهای نمازجمعه را در تهران اقامه کنند. روز جمعه هم به همراه ایشان به نمازجمعه میرفتیم و اول صبح روز شنبه خدمت امام خمینی (ره) میرفتیم تا آیتالله خامنهای گزارشهای جنگ را خدمت امام ارائه کنند. پس از دیدارهای آقا با امام، هم گاهی فرصتی پیش میآمد و ما محافظان هم به دیدار امام خمینی (ره) میرفتیم. همان روز شنبه هم با هواپیما، قطار و یا ماشین به منطقه میرفتیم. برنامه ما در منطقه نیز بازدید از مناطق عملیاتی بود که با هماهنگی گروه مشاوران نظامی از جمله مرحوم سرلشکر سلیمی و سرلشکر شهبازی انجام میگرفت.
در مناطق جنگی حفاظت از جان آیتالله خامنهای خیلی سخت بود، چون هرلحظه امکان اصابت گلوله خمپارهای وجود داشت. یک بار در دُب حردان (منطقهای در نزدیکی شهر اهواز که نیروهای بعثی توانستند تا آنجا پیشروی کنند) نزدیک بود که مورد اصابت گلولههای خمپاره قرار بگیریم. به دکتر چمران گزارش داده بودند که تانکهای عراقی به نزدیکی دُب حردان رسیدهاند. ما در معیت آیت الله خامنهای و با دکتر چمران عازم دُب حردان شدیم. در آنجا زیر سایه یک درخت و در کنار جویی نشستیم که از فرط تشنگی مجبور شدیم از آب گل آلود آن جوی بنوشیم. چند دقیقهای از نشستن ما نگذشته بود که گلولههای توپ دشمن به سمت ما شلیک شد. ۶۰-۵۰ متری از آن درخت دور شدیم که یک توپ دقیقا به درخت اصابت کرد و ترکشهایش به سمت ما آمد، اما خوشبختانه اتفاقی نیافتد.
یک روز صبح به سوسنگرد رفتیم. آقا از جبههها بازدید کردند و سپس به سخنرانی در جمع نیروهای رزمنده پرداختند. پس از سخنرانی، وقت اذان ظهر شد. علیرغم اینکه به آقا گفتیم که منطقه ناامن است و بهتر است که برویم، اما ایشان به نماز ایستادند و نماز اول وقت را خواندند. لحظات پایانی نماز بود که توپخانه عراق شروع به شلیک گلولههای خود کرد. شدت آتش به حدی بود که من بلافاصله ماشین بلیزر را روشن کردم و با سلام دادن آقا، ایشان را به زور بلند کردیم، در ماشین نشاندیم و از منطقه دور شدیم.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/