به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ابراهیم هادی یک مرتبه شهید ابراهیم هادی نشد او از همان سنین کم برنامههای متفاوتی برای خودش داشت و این ساختار را از کودکی چیده بود. زمانی که جوان سیزده ـ چهارده ساله شد، با بچههای محل هیئت میزد و خلاصه خیلی انسان مردمی بود یعنی کسی را از مردم جدا نمیدانست، الان ما در وضعیتی هستیم که اگر کسی از نظر خیلی چیزها شبیه ما نباشد ما سریع او را جدا میکنیم، در حالیکه او اینطور نبود و معتقد بود این جوانها برای همه رفتند و شهید شدند نه فقط برای خانواده هایشان.
دوستان ما هم در تئاتر کجایی ابراهیم زحمت زیاد کشیدند و الگوی این شهید را به تصویر کشیدند و جای قدردانی دارد چرا که این شهدا برای همه رفتند نه برای یک شخص خاص و اینکه امتیازی یا پست و مقامی کسب کنند. آقا ابراهیم همه را دور خود جمع کرد زمانی که حتی زخمی میشد و بچههای مدرسهای که در آنجا مدتی تدریس میکرد، برای قدردانی پیش او آمدند او کسی نبود که برای یک زخم که حتی باعث شده بود نتواند راه برود، دست از کار و برنامه ریزی برای بچهها بردارد.
این صحبتها را زهره هادی خواهر شهید ابراهیم هادی درباره برادر شهیدش میگوید شهید گمنامی که در کانال کمیل به شهادت رسید و پیکرش هنوز شناسایی نشده است.
این خواهر شهید درباره خاطره شهادت سردار سلیمانی و ملاقاتش با پیکر سردار پیش از تشییع در تهران میگوید حال که نمایش کجایی ابراهیم به کارگردانی لیلی عاج پیش از تعطیلات کرونایی تئاتر روی صحنه رفته و او هم نمایش را دیده و خیلی از کار استقبال کرده است.
نمایش کجایی ابراهیم با نگاهی به زندگی شهید ابراهیم هادی از ابتدای مهر ماه اجرای خود را در تماشاخانه سرو انجمن تئاتر انقلاب و دفاع مقدس آغاز و پس از چند شب اجرا به دلیل تعطیلات استانداری تهران مبنی بر محدودیتهای سالنهای فرهنگی و هنری تعطیل شد و هنوز هم این تعطیلی ادامه دارد. در ارتباط با این نمایش و الگوگیری درست از شهدا و همینطور خاطراتی از شهدا با زهره هادی خواهر شهید ابراهیم هادی گفتگو کردیم که در ادامه میخوانیم:
*خانم هادی شما درباره برادر شهیدتان چند وقت پیش نمایشی به نام کجایی ابراهیم را تماشا کردید نظرتان درباره این کار چه بود و آیا به نظرتان تئاتر میتواند فرهنگ ساز خوبی برای شهدا و انتقال آن به نسل جوان و جدید باشد چقدر نیاز داریم این مفاهیم را به جوانانمان منتقل کنیم؟
خدا را شکر این عزیزان در تئاتر کجایی ابراهیم زحمت زیادی کشیدند حتی چالشهای زیادی مثل تهیه اسلحه و مسائل دیگر داشتند که به زحماتشان اضافه شده بود ما میبایست از ظرفیتهای شهدا استفاده کنیم و من فکر میکنم باغ موزه دفاع مقدس لوازم زیادی برای این کارها را داشته باشد، در آنجا حتی سالنهای بزرگی است که میتواند مورد استفاده قرار بگیرد و کارگشای خیلی از این مسائل بزرگ باشد این ارگانها و نهادها میتوانند کمک کننده باشند.
اگر بخواهیم الگوی شهادت را نشان دهیم، عزیزان زیادی زحمت کشیده اند که نقش شهدا را در فیلمها و سریالها و تئاتر بازی کردند اینها میبایست همه چیز در اختیارشان باشد، نه اینکه دنبال وسایل بدوند. کجایند مردان بی ادعا و بی دریغ؟ شهدایی که برای هیچ چیز مادی نرفتند. من وقتی شنیدم که چنین تئاتری قرار است اجرا شود و بعد هم که کار را دیدم در تعجب توکلشان بودم بخدا کار عجیب و خیلی ارزشمندی بود.
شهدا نرفتند تا به پایشان پول خرج شود، آنها یا علی گفتند و تا آخر رفتند و همه این فرهنگ میطلبد که دیگران کمک و یاری کنند، اینها دیگر گفتن ندارد که یک گروه تئاتری دنبال اسلحه و سالن و چیزهای دیگر بیافتند همه آنهایی که در این خط هستند میتوانند به خوبی تصویر شهدا را به نسل جوان و همه دنیا نشان دهند و همه این کارها نیاز به قدردانی دارد.
ما باید از این ظرفیتها استفاده کنیم کارهایی که در بحث دفاع مقدس انجام میشود همه ظرفیت است کسانی باید دست یاری به هم دهند نباید گله و شکایت و ناراحتی باشد، کارشان هم به نحو احنست میبایست جلو برود وبیش از این کار و همدیگر را یاری کنیم، حال این نظر بنده است و خیلی از این کار نمایشی درباره شهید هادی خوشم آمد و از عوامل کار تشکر میکنم.
بیشتر بخوانید
*به نظرتان ظرفیت این کار نمایشی فراتر از تهران نیز هست؟
بله حتما این پیام ابراهیم هادی و دیگر شهدا است که میبایست به همه جا برسد، یک روزی آنها پای پیاده برای ما رفتند حال ما باید برویم همانطور که آنها رفتند و نتیجه خوبی دارد الان این ظرفیت در خیلی شهرهای ما وجود دارد و میبایست این برنامهها اجرا شود.
خود شهرهای دیگر میبایست این ظرفیتها را به لحاظ فضا و امکانات برای گروههای نمایشی فراهم کنند. نهادها هم در شهرهای مختلف مشتاق هستند تا یک جرقهای خورده شود آنها هم کوتاهی نمیکنند و سنگ تمام میگذارند اگر در شهرهای مختلف از جمله شهر کرمان، شهر سردار سلیمانی ظرفیت خیلی خوبی وجود دارد که اگر چنین برنامهای صورت بگیرد، مورد استقبال مناسب خواهد بود.
*شما در این روزها مشغول چه فعالیتهایی هستید؟
ما هم کارهای فی سبیل الله انجام میدهیم، هر جایی که کار از ما بخواهند در خدمت هستیم، همین که شهدا رفتند و گفتند کجا نیرو لازم است، ما هم همینطور فعالیتهای فرهنگی در مجموعه خودمان انجام میدهیم.
بهرحال خیلی کارها مثل همین ورزشگاه فارس که به راه افتاد و به نام شهید هادی زده شد، خواست خود شهداست ما هیچ کاره هستیم اولا که من با آقا ابراهیم زندگی میکنم، درباره کارهایم با او مشورت میکنم اگر او بگوید و بخواهد انجام میدهم وگرنه انجام نمیدهم و ارتباط معنوی خواهر برادری ما خیلی قوی است بهرحال او برادر بزرگترم است هشت سال با من فاصله سنی داشت و من همیشه قبولش داشتم و به او احترام گذاشتم.
حال این چیزها را خیلیها شاید باور نداشته یا قبول نداشته باشند چند نفری حتی این را به من هم گفته ام، اما من اعتقاد دارم وحتی اعتقاد دارم که در زمان شهادت سردار سلیمانی من در مشهد قسمتم دیدار با او شد.
*چطور این اتفاق افتاد؟
بهرحال در آن زمان من مشهد بودم برای زیارت رفته بودم سردار شهید شد و من واقعا شوکه شدم فکر میکردم که ابراهیم را از دست داده ام و او شهید شده و زمان تشییعش است بعد از چهل سال آن صحنهها جلوی چشمم آمد چرا که سردار هم بی دریغ برای ما کار کرد و من یک لحظه فکر میکردم ابراهیم آمده است.
در هر حال روز تشییع سردار مشهد بودم به صحن رضوی رفتم از صبح تا شب آنجا بودیم، اما چیزی قسمتم نشد یک نفر به من گفت که اگر میگویید شهدا کمک میکنند و اقا ابراهیم دستگیر است پس چرا نتوانستی سردار را ببینی و من هم گفتم که هر چه صلاح باشد همان اتفاق میافتد. از بین جمعیت گذشتم به یکی از دوستان تماس گرفتم و به منزل آمدم و تصور کردم دیگر راهی برای دیدار با سردار ندارم.
ناامید بودم که او را ندیده ام مثل ابراهیمم که سالها او را ندیدم حتی یک استخوانش را هم ندیدم و لمس نکردم حال سردار در یک قدمی ام بود و با او خداحافظی نکرده بودم دوست داشتم با او صحبت کنم تا سلام مرا به ابراهیم برساند نزدیک خانه که شدم یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت اگر دوست داری سردار را ببینی به فرودگاه بیا.
من هم سریع ماشین گرفتم و به فرودگاه هاشمی نژاد مشهد رفتم، در پایون ورود کردم یک دری باز شد و مرا صدا کردند و من هم کلی وسیله و کیف و بچهها همراهم بود، با این حال مرا سوار کردند و اصلا عجیب بود که گیت بازرسی هم رد نشدم، دم هواپیما با ماشین ما را بردند و جلوی پلکان ایستادم سرداران و نیروهای حفاظتی انجا بودند، قرار بود پیکر را بالا بیاورند و من هم بالا رفتم.
یکی از دوستان آقا ابراهیم مرا دید و شناخت مسئول برنامهها بود، او گفت شما اینجا چه میکنی، من هم گفتم نمیدانم، او گفت کار آقا ابراهیم است، او هم گفت ما به تهران میرویم همراه ما اگر میخواهی بیا، اما من بچهها و وسایلها همراهم بودند، دلم شکسته بود میخواستم با سردار خداحافظی کنم و سلام مرا به ابراهیم برساند.
پیکر سردار را آوردند من هم جلو رفتم، عجب شبی بود با هم نجوا کردیم، حال عجیبی داشتم شهد شیرینی در وجودم نشست که همان آرامم کرد و به او گفتم خوشا به سعادتتان که پیکرتان قطعه قطعه آمد سلام مرا به ابراهیم برسانید فقط خواستم همین را بگویم.
بعد فهمیدم وقتی شهدا جایی دعوتت میکنند، همین طور کارها درست میشود من هم با همان وضع آنجا بودم و بعد دیگر نمیتوانستم بمانم از پلکان پایین آمدم بچهها را برداشتم و بیرون رفتم، الان اگر این را من تعریف کنم میگویند خواهر شهید است، اما از دوستان ایشان بپرسید کسانی که هر شب جمعه سر خاک او میآیند من هم از دور با روبنده تماشا میکنم اصلا جلو نمیروم که بگویند خودنمایی میکند، دختر و پسرهایی که سر مزار شهید مینشینند، اینها کنار ما هستند مثل ابراهیم که همیشه کنار من است همه جا با من نفس میکشد و کارهایم را تأیید یا رد میکند بالاخره برادر بزرگم است.
*از همان بچگی چطور ارتباطی با هم داشتید؟
خب همانطور که گفتم ما هشت سال فاصله سنی داشتیم او فرزند بزرگ و من کوچک خانواده بودم او هیچ وقت به ما زور نمیگفت حتی اگر میخواست چیزی یاد ما دهد خودش اول انجام میداد ما هم یاد میگرفتیم هیچوقت کاری را فقط برای انجام دادن ما نمیگفت.
وقتی با آن اورکت و پوتینها به خانه میآمد، ابهت خاصی داشت و خلاصه ما خودمان را جمع و جور میکردیم با اینکه هیچوقت اذیتمان نمیکرد و از ما ایراد نمیگرفت، اما جوری به ما درس میداد که اگر کار اشتباهی میکردیم خودمان متوجه شویم اشتباه کردیم تذکراتش به جا بود و ما خود میفهمیدیم، انشالا که در آن دنیا دست همه ما را بگیرد من هم از خانم لیلی عاج و عوامل نمایششان برای ساخت این تئاتر تشکر میکنم ان شاء الله که عاقبت خوبی داشته باشند.
از زمانی که نمایش کجایی ابراهیم را دیدم هر روز عکسهای آقا ابراهیم را میبینم یاد زمزمه هایشان، سینه زنیها و کانال کمیل میافتم، همان که میگفتند شبها هیئت برگزار میکردند و نماز جماعت میخواندند و اذان میگفتند، دوستانش میگفتند که اجازه نمیدادند نمازی قضا شود، خلاصه حال و هوایش به دلم بیش از قبل افتاده و دلم تنگ میشود وقتی به عکسهایی که دوستان برایم از کار میفرستند نگاه میکنم و خیلی خوشنودم که دوستان این نمایش این مسیر را رفتند و باعث افتخارم است و واقعا احساس میکنم که خانم عاج حرکت خواهرانهای کرده اند چرا که شهدا متعلق به همه هستند از لطفشان ممنونم چرا که حتما لایق این کار برای شهدا بوده اند.
منبع: فارس
انتهای پیام/