زن ۳۲ ساله در حالی که دستان کوچک پسر سه ساله‌ای را در دست می‌فشرد، دادخواست طلاق را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گذاشت.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، رفتار‌های آزار دهنده و بساط شب نشینی‌های او و برادرش با زنان غریبه به جایی رسید که دیگر از ادامه این زندگی مشترک متنفر شدم و حقیقت آن چه در اطرافم می‌گذشت را با همه وجودم حس کردم. این بود که تصمیم گرفتم از این اعتماد و امید‌های واهی دست بردارم و به دنبال واقعیت‌های زندگی باشم تا این که ...

زن ۳۲ ساله در حالی که دستان کوچک پسر سه ساله‌ای را در دست می‌فشرد، دادخواست طلاق را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گذاشت و با بیان این که دیگر نمی‌تواند با همسرش زیر یک سقف زندگی کند، در تشریح سرگذشت خود گفت: در خانواده‌ای به دنیا آمدم که پدرم از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبود، به همین دلیل بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع متوسطه ترک تحصیل کردم و وارد بازار کار شدم. خلاصه برای آن که جهیزیه خودم را تهیه کنم و از طرفی هم کمک خرج خانواده باشم، در یک کارگاه تولیدی مانتو شغلی برای خودم دست و پا کردم و به مدت ۱۰ سال از درآمدم برای اعضای خانواده ام نیز هزینه می‌کردم تا این که «فریمان» به خواستگاری ام آمد.


بیشتر بخوانید:

او که ۳۵ ساله بود از طریق یکی از بستگان دور پدرم به خانواده ما معرفی شد. با توجه به این که من اولین فرزند خانواده بودم و پدر و مادرم تجربه‌ای در این باره نداشتند، بدون انجام هیچ گونه تحقیقاتی و تنها با اعتماد به حرف‌های خواستگارم که ادعا می‌کرد دامدار و کشاورز است، به عقد او در آمدم. بالاخره شش ماه بعد از برگزاری مراسم عقدکنان، او مرا برای آغاز زندگی مشترک به اتاقک کوچکی برد که در یک گاوداری در حاشیه شهر ساخته شده بود. پدر و مادرم به شدت مخالف سکونت من در آن اتاقک انباری گونه و ترسناک بودند، اما من برای حفظ زندگی ام تصمیم گرفتم به حرف‌های دیگران توجه نکنم و در کنار شوهرم باشم. هنوز یک هفته از آغاز زندگی مشترک مان نگذشته بود که فهمیدم «فریمان» تنها کارگر آن دامداری است و صاحب آن جا برای کمک به همسرم و همچنین نگهبانی از گاوهایش، آن اتاقک را در اختیار او قرار داده بود.

با این حال باز هم سکوت کردم و دوشادوش همسرم در حالی مشغول کار شدم که بوی تعفن فضولات حیوانی در فاصله سه متری از محل زندگی ام به شدت آزارم می‌داد. در عین حال همه آن فضولات انباشته شده را به فاصله دورتری منتقل کردم و تنها به آینده‌ای روشن می‌اندیشیدم، ولی خیلی زود همه آرزوهایم بر باد رفت و زندگی ام در مسیر نابودی قرار گرفت. چند ماه بعد، هنگامی که پسرم را باردار بودم رفتار‌های «فریمان» به یک باره تغییر کرد، زیرا پای «نصرت» (برادرشوهرم) به زندگی ما باز شد. او هر روز زن غریبه‌ای را با خودش به منزل ما می‌آورد و شوهرم نیز مرا وادار به پذیرایی از او می‌کرد. آرام آرام مجبور شدم بساط حشیش و تریاک کشی را نیز برای آن‌ها فراهم کنم. حتی همسرم مرا مجبور می‌کرد ناس استفاده کنم و زمانی که حالم به هم می‌خورد، با خندیدن به حالت‌های من تفریح می‌کردند. از سوی دیگر رفتار‌های زشت و کثیف شوهرم آن قدر آزاردهنده شد که نمی‌توانستم این وضعیت را تحمل کنم. انگار من برای خدمتگزاری به زنان غریبه و رفتار‌های زننده همسرم و برادرش استخدام شده بودم. بالاخره کار به جایی رسید که مرا تهدید می‌کرد اگر در کنار آن‌ها موادمخدر مصرف نکنم، طلاقم می‌دهد! با این تهدیدها، روزی از خواب غفلت بیدار شدم و تصمیم گرفتم از این اعتماد و امید‌های واهی دست بردارم و به دنبال حقیقت زندگی باشم. با این حال فقط دلم به حال پسر کوچکم می‌سوزد که آینده اش در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد و نمی‌دانم سرنوشت او چگونه رقم خواهد خورد و ... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این پرونده توسط مشاوران و کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی و با احضار همسر این زن جوان مورد رسیدگی ویژه قرار گرفت.


ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

منبع: خراسان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۶:۱۵ ۲۰ آبان ۱۳۹۹
مرد و خانواده اش منحرف و موادی هستندو باید پدر دختر در موردشان تحقیق میکرده