به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،۲۱ آبان ۱۳۹۹، نه سال از شهادت شهید سرلشکر حسن طهرانی مقدم بنیانگذار و نخستین فرمانده یگان موشکی سپاه میگذرد؛ سرداری عالیقدر که پس از شهادتش رهبر معظم انقلاب او را دانشمندی برجسته و پارسایی بیادعا توصیف کرد.
نهالی که حسن تهرانی مقدم با همراهی همرزمانش در سال ۶۳ و در کوران جنگ برای مقابله با تهاجم موشکی صدام به شهرهای ایران غرس کرد و آن را با خون خود آبیاری و پرورش داد؛ امروز چنان درختی تنومند شده است که قدرت موشکی را به اصلیترین عامل بازدارندگی و قدرت سخت جمهوری اسلامی ایران مبدل کرده است. درختی که امروز شاخ و برگهای آن نهتنها در ایران بلکه در کشورهای محور مقاومت هم گسترش یافته است.
به مناسبت نهمین سالگرد شهادت شهید حسن طهرانی مقدم و شهدای غدیر، به بازخوانی روایت این شهید بزرگوار از شکلگیری یگان موشکی سپاه که بعدا به فرماندهی موشکی در نیروی هوافضای سپاه ارتقاء یافت پرداختیم که در ادامه آن را میخوانیم؛ مصاحبهای که تنها یک سوال داشت:
سردار از ناگفتههای تشکیل توپخانه و موشکی در جمهوری اسلامی ایران برایمان بگویید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
من بنا دارم در این باره راجع به مبانی و استراتژی و به قول برادر بزرگوارمان درباره ناگفتههای تاریخچهی تشکیل فرماندهی موشکی در جمهوری اسلامی، مطالبی که به ذهنم میرسد، خدمت شما عزیزان عرض کنم که خاطرات بچههایی که تدوین شده رو تکمیل نماید. بنا براین مبنا، ذکر خاطره یا مسایل آنچه که بر موشکی گذشت، نیست. آن نقاطی که نقاط عطف هست، من بیشتر به آنها اشاره میکنم.
یک مقدمهای این بخش دارد که استراتژی و دکترین دفاعی سپاه در جنگ، بر مبنای مأموریت و نیازمندیهای جنگ تعریف شده.
مفهوم حرف اینست که ما نیامدیم قبل از تشکیل واحدها، استراتژی و دکترین تعریف کنیم. بر این مبنا، چارت و تشکیلات سازمانی ایجاد کنیم، نیرو بگیریم آموزش بدهیم و برمبنای آن استراتژی، یک حرکت کلاسیک رو شروع کنیم.
آن نیازهای جنگ، آن دکترینها رو تعریف میکرده. دلیلش هم این بود که سپاه آمادگی شرکت در یک عملیات کلاسیک را نداشت. اصلاً مبنای سپاه این نبود.
وقتی که عراق با کمک ۴۶ کشور-مستقیم و غیرمستقیم- علیه جمهوری اسلامی، به منظور براندازی نظام مقدس، وارد عمل شد، مفهومش این بود که ما از همه توانمندیهایمان برای مقابله با این تهدیدات استفاده کنیم.
سپاهی که من یادم میباشد، برای این که چریکهای فدایی خلق بتوانند محبوبیت و مقبولیت مردمی ایجاد کنند، شعارنویسی و دیوارنویسی هاشون این بود که «سپاه را به سلاح سنگین مجهز کنید.» هیچ وقت معنی این جمله یادم نمیرود.
سلاح سنگین مفهومش این بود که، ما یک ارتش کلاسیک داشتیم که میبایستی از رزمندگان پشتیبانی نماید و سپاه هم خط شکن باشد و بتواند تهدیدات دشمن رو خنثی کند و خط را تثبیت کند و برای پدافند در اختیار ارتش قرار بده. پس نیازمندیهای سپاه در «آفند» تعریف میشد. عملیاتهای آفندی عمدتاً بر مبنای نیروهای تکور و سلاحهایی که رزمندگان با خودشون میتونستند بِبرند، تعریف میشد.
سلاحهای پشتیبانی کننده که در خطوط عقبتر قرار میگرفت، مفهوم کاربردیش این بود که به عهده ارتش بود. چون سپاه بنا نداشت که واحدهاش رو سنگین کنه و آتشهای پشتیبانی رو تأمین نماید. هواپیما و هلی کوپتر داشته باشد، تانک داشته باشد. سپاه باید سریع عمل میکرد، سریع جابجا میشد و از نیروهای کلاسیک جنگ که ارتش جمهوری اسلامی بود، برای حمایتها و پشتیبانیهای لازم در دوره جنگ و پدافند از خطوط فتح شده استفاده میبرد.
این صحبتها مفهومش این میباشد که ما با آتش خیلی بیگانه بودیم. مفهومش این بود که در اختیار ارتش بود. پس به حول و قوه الهی، اینهایی را که میگویم تشکیل موشکی است، خاطره نیست.
وقتی که وارد جنگ شدم، ضعف آتشهای پشتیبانی از نیروهای تکور و خطوطی که در اختیار سپاه بود را، به شدت احساس کردم و طرحی را به شهید حسن باقری دادم در سال ۱۳۶۰ -که حدود پاییز ۱۳۶۰ بود- مبنی بر این که ما از آتشهای پشتیبانی که در اختیار داریم -که عمدتاً انواع خمپاره اندازها بود- از اینها بتوانیم در یک شبکه کلاسیک که امروزه به عنوان «فرماندهی آتشهای پشتیبانی» یا «مرکز تطبیقهای آتش» ازش نام میبرند، که آتش هم دارای فرماندهی باشد و این طرحی را به شهید حسن باقری دادم که ما میتوانیم از آتشهای پشتیبانی مان درجبهه به صورت فرماندهی شده استفاده کنیم و مفهومش اینه که در قالب طرح توپخانه میتونیم آتشهای خمپاره را، براش فرماندهی بگذاریم.
شهید حسن باقری که از نوابغ جنگ و چهره بی بدیل و بدون جایگزین در جنگ ما بود، این مطلب را خیلی هوشمندانه گرفت و من دیدم یک مطلبی را نوشت، تایپ هم کرد از آقامحسن (رضایی) امضاء گرفت. گفت مقدم این حرفی را که زدی، برو اجرا کن.
گفتم: من بروم اجرا کنم؟
گفت: مگه حرف نزدی؟ برو آتشهای خمپاره سپاه را سازماندهی کن.
به ۴ قرارگاه قدس، نصر، فجر و فتح -این ۴ قرارگاه ما در جنوب بود- ابلاغ کرد که برادر حسن طهرانی مقدم برای ساماندهی آتشهای پشتیبانی معرفی میشوند و همکاری لازم را با ایشان انجام بدهید.
ما اینجا با برادر حسن شفیع زاده، این شهید بزرگ و با اقتدار و با صلابت، اینجا همراه شدیم و خمپاره اندازهای سپاه را سازماندهی کردیم و طرح فرماندهی آتش را در عملیات طریق القدس، در وقتی که عراق تصمیم گرفت که سوسنگرد را و دهلاویه را از ما بازپس گیری کند و بتواند بستان را بگیرد، اوج اقتدار این فرماندهی آتش آنجا نمایان شد. یعنی ما تمام آتشهای جنگ را، روی پل سابله متمرکز کردیم و فرماندهی آتش برقرار شد و عراق روی پل سابله شکست، تانکش خورد، دو نیم شد.
یک قسمی که متکی به رودخانهی نیسان بود، عقب نشینی کردند، یا به عبارتی فرار کردند، آن قسمتی هم که از پل سابله به سمت بستان بود، به اسارت جمهوری اسلامی درآمدند و حمله نهایی عراق شکست خورد.
لذت فرماندهی آتش را برای اولین بار، سپاه در عملیات طریق القدس چشید. بعد از آن در عملیات فتح المبین هم از فرماندهی آتشهای خمپاره استفاده کردیم.
عملیا ت فتح المبین تمام شد، من در سپاه شوش گزارش را وقتی به آقارشید میدادم، دیدم آقا رشید دارد میخندد. شهید دکتر مجید بقایی، فرمانده سپاه شوش آنجا حضور داشت. دیدم آقا رشید با خنده میگه: «مقدم برو توپخانه سپاه را سازماندهی کن. برو سراغ توپخانه.»
گفتم: آقارشید ما داریم خمپاره را سازماندهی میکنیم.
گفت: در عملیات فتح المبین اگر اشتباه نکنم، ۱۸۴ قبضه توپ، انواع توپهای روسی به غنیمت سپاه دراومده بود. آن موقع ۹ تا سپاه، تیپ داشت. گفت توبرو، آن توپها را بیاور سازماندهی کن و مأموریت جدید تو اینه و توی فروردین ۱۳۶۱، آقارحیم یک حکم مسئولیت، در واقع آتشهای پشتیبانی سپاه را، در گلف اهواز، به من داد.
همان فروردین ۱۳۶۱ بود که ما وارد فاز توپخانه شدیم. یعنی سپاه وارد توپخانه کلاسیک شد. یعنی آتشهای پشتیبانی کم کم داشت شکل خودش را در سپاه پیدا میکرد. شهید بزرگوار، حسن شفیع زاده، اولین نفری بود که رفتم دنبالش بعد از فتح المبین از تیپ المهدی از شوش آوردمش پیش خودم. آقای محمد آقایی که از مسئولین توپخانهی سپاه بودند و به انضمام شهید ناهیدی، این بچههای نخبهی باهوش را ما جمع کردیم، توپخانهی سپاه را تشکیل دادیم. سپاه دارای توپخانه شد.
سپاه کم کم احساس میکرد برای عملیات هاش نیاز به آتشهای پشتیبانی داره که برابر با طرح عملیات خودش، بتونه طرح ریزی نماید و یگانهای رزمی خودش را پشتیبانی نماید.
از آن زمان به بعد ضرورت ایجاد آتشهای پشتیبانی برای رزمندگان بیشتر احساس میشد. به قسمتی که ما به تدریج توپخانهها را سازماندهی کردیم و توپخانه سپاه تشکیل شد. مرکز تعمیر و نگهداری در گلف -در منطقه جنوب گلف- تشکیل شد.
مرکز آموزش را ما احداث کردیم و خود شهید شفیع زاده با این که از بنیانگذارهاش بود با سردار زُهدی در اصفهان راه اندازی کردند. به تدریج شاهد توسعه مجموعههای فرماندهی قرارگاههای توپخانه در سپاه بودیم که ناگهان آقا رحیم پیشنهاد تشکیل موشکی را داد. پس متوجه میشویم آتشهای پشتیبانی به تدریج از اساس خودش به بُردهای بلندتر دسترسی پیدا میکرد.
اما ماجرا چه بود؟
موشک به چه شکلی در جمهوری اسلامی ایران پدیدار شد؟
«راکت ۶۰کیلومتری آمریکا» اوج آرزوی شاه بود
در زمان طاغوت، به شدت درخواست انواع راکتها و موشکها را از آمریکاییها داشتتند. آمریکاییها قبول نمیکردند که شاه را به موشکهای زمین به زمین مجهز بکنند. من یادم میآید در اسنادی که ما در یکی از مقرهایمان، من داشتم مطالعه میکردم، سپهبد «مین باشیان» که مسئول تأمین اقلام عمده دفاعی شاه بود -بعد هم به «طوفانیان» واگذار کرد، بعد فرماندهی توپخانه شاه شد- من توی اسناد دیدم که درخواست کرده بود که حتی آمریکاییها یک موشکی بنام «رادرسون» داشتند که یک راکت ۶۰ کیلومتری بود و آمریکاییها تلویحاً قبول کرده بودند که این راکت را بدهند. برای شاه اوج آرزویش بود که دسترسی به یک راکت ۶۰ کیلومتری پیدا کند، آن هم از تولیدات ایالات متحده.
آمریکاییها حاضر نبودند این سلاح را به ایران بِدهند و شاه استدلال میکرد که شوروی به دشمن اصلی ایران که عراق است، موشک یا راکت فراگ ۷ و موشک اسکاد بی را داده، تو حاضر نیستی به ما حتی یک راکت تاکتیکی ۶۰ کیلومتری بدهی.
من یادم است در آن اسناد که مطالعه کردیم، شاه برای این که در واقع عزم خودش را برای خواستهاش نشان بدهد، یک چرخش عجیبی میکند و میرود طرف روسها و سلاحهای روسی خریداری میکند و نشان میدهد که اگر تو از من حمایت و پشتیبانی نکنی، من متکی میشم به روسها.
الان بخشی از سلاحهای روسی که توی ارتش شاه میبینید مربوط به آن زمان هست مثل توپ ۱۳۰ میلی متری و کاتیوشا که محصول معاملات شاه با شوروی آن موقع، برای فشار آوردن به آمریکا برای گرفتن موشکهای تاکتیکی زمین به زمین -بود مفهوم کاربردیش این است که ما با عراقی در حال جنگ بودیم که قبلاً به موشکهای فراگ ۷ و موشک اسکاد بی مجهز شده بود. مفهوم کاربردیش این بود که عراق برای فشار آوردن به عقبههای ما -که جنگ ما، سبقه مردمی داشت و مردم از شهرهای ما میآمدند وارد جبهه میشدند- این شهرها را تحت فشار و خانوادهها را تحت فشار قرار بده که از سیل و گسیل نیروی انسانی از شهرها به جبهه و تقویت یگانهای رزم سپاه به عنوان نیروهای بسیجی جلوگیری کند.
بهترین حربه اش هم این بود که با شروع عملیات جنگ شهرها و آوردن فشار روی شهرها، مانع از گسیل نیروهای مردم ما به خطوط بشه.
طبیعی بود که بخشی را از هواپیماهای تهاجمی اش استفاده میکرد، بخشی هم از موشکهای فراگ ۷ و اسکاد بی. ولی، جمهوری اسلامی تحمل میکرد. تذکر میداد. اخطار میداد تا این که روزی امام (ره) تصمیم گرفتند که به سکوت شان در برابر تهاجمات وحشیانه و بی منطق عراق به شهرها پایان بدهند.
یک روز من در قرارگاه بودم، به عنوان فرمانده توپخانهی سپاه. به من اعلام شد که آماده باش که گلولههای هشدار دهنده منور روی بصره بزنی و با عملیات هماهنگی که ما با صدای برون مرزی جمهوری اسلامی که در منطقه اهواز بود، انجام میدادیم، اعلام به عراق میکنیم که این گلولههای هشداره و این گلولههای هشدار تبدیل به گلولههای جنگی خواهد شد و عراق باید به حملات، بر روی شهرهای ما پایان بده.
این فکر میکنم درواقع ۱۸ بهمن ۶۲، اتفاق افتاد و من اومدم روی کالک، امکان تیر را روی نقشه دیدم که توپخانه ما هم حتی بردش به بصره نمیرسه. مجبور شدم توپخانه را بیارم به خط اول در منطقه شمال شلمچه، توپخانه را مستقر کردیم.
بخشی از گلولههای منور عراق هم که غنیمت گرفته بودیم را در اختیار داشتیم. رادیوی برون مرزی عربی ما شروع کرد به مارش و پیام به مردم عراق دادن و ما هم شروع کردیم به زدن گلوله منور روی بصره و نشوه.
این اقدام، اقدام هشدار دهنده جدی نبود که عموم عراق را تهدید کند. بصره، شهر مرزی جنگی بود مثل اهواز ما و اگر هم چهار تا گلوله توش میافتاد خیلی به سیستم حکومتی بعث عراق فشار وارد نمیکرد.
این طبیعی است که شهرهای جنگی در برابر گلوله قرار میگیرند. عقبههای عراق مهم بود تهدید شود که ما در آن موقع توانمند برای تهدید به عقبههای عراق نبودیم. ما یک سفری در تابستان سال ۱۳۶۳، با یک هیئت بلندپایه سپاه و وزارت سپاه در دعوتی و بازدیدی که از ارتش دو کشور داشتیم، رفتیم.
مسئول هیئت آقای محسن رفیقدوست بود. آقارحیم هم به عنوان درواقع ارشد فرماندهان، ایشان را یاری میکردند و از یگانهای تخصصی هم فرماندهانشون حضور داشتند.
بنده و شهید بزرگوار حسن شفیع زاده از توپخانه سپاه توی آن سفر عازم شدیم. اینجا آغاز فعالیت موشکی جمهوری اسلامی ایران بود. ما در سفر اول برای اولین بار راکت فراگ ۷ و موشک اسکاد بی را در یکی از کشورهای خارجی دیدیم و در کشور دیگری هم مورد بازدید قرار گرفت.
بنده هم دنبال فراگ ۷ بودم که چه جوری فراگ ۷ را وارد جمهوری اسلامی کنیم و تخیل دورم هم نمیرفت که وارد بحث موشک اسکاد شویم. گفتیم این نشدنی است. این موشک غول آسا و دست نیافتنی است، ولی فراگ ۷ را درخواست کنیم، آقای رفیقدوست از اینها بگیره و ما بتونیم عقبه ۶۰ کیلومتری که شهرهای تعداد بی شماری را هم میتونست مورد هدف قرار بده، این را بتونیم از کشورهای X و Y بگیریم و من هم خیلی اصرار میکردم که این کار بشه و برای همین حتی توضیحاتی که میدادند، یادداشت میکردم.
حتی یک آموزش ابتدایی هم خودم توی همین توضیحات دیدم که اگه روزی این سلاح دست من افتاد، خودم بتونم به کارش بگیرم. تا این حد دقیق شده بودم.
«هاگ» دادیم «موشک» گرفتیم
ما وقتی برگشتیم، متوجه شدیم در آن سفر توافق شد کشور X آموزش به ما بدهد و کشور Y قرار شده موشک اسکاد بی را به جمهوری اسلامی بدهد و یک سایت «هاگ» هم از ما گرفت، یعنی گفت حالا اگر شما این را میگیرید این را هم به ما بدید. من سایت پدافند موشکی هاگ را توی حضور ذهن دارم که ایران به اینها یک سایت هاگ داد.
من یک روز مهر سال ۱۳۶۳ توی مقر توپخانه بودم -توی اهواز- که آقا رحیم من را خواست و گفت: «آماده باش یک تیمی از فرماندهان و مسئولین توپخانه سپاه را آماده کن و اعزام بشید برای آموزش موشک اسکاد بی» که متعجب گفتم: «آقارحیم چی؟ اسکاد بی؟»
گفت: بله. شما بروید موشک را آموزش ببینید که اگر روزی ما این مجموعه را داشتیم، شما بتوانید این مجموعه را به کار بگیرید. اما مهر ۱۳۶۳ دکترین نظامی بر مبنای نیازمندیها داشت پله به پله تعریف میشد.
چرا وارد موشکی شدیم؟ نیاز جنگ، نیاز به عملیات مقابله به مثل دشمن.
فرض میکنیم این تحقق پیدا نمیکرد. مطمئن باشید که موشکی هم وارد سپاه و وارد جمهوری اسلامی نمیشد و فرماندهی موشکی هم وجود نداشت. چون در نیازهای نیروهای تکور ما، آتشهای پشتیبانی در حد توپخانه وجود داشت. بیش از این هم در مأموریت سپاه نبود.
نکتهی مهم اینکه ما ۴ مأموریت کمک مستقیم، تقویت، عمل کلی و تقویت را در ردههای توپخانهی سپاه سازماندهی کرده بودیم. از هویتزرهای ۱۲۲ میل یمتری (توپ هویتزر)، هویتزرهای ۱۵۲ میلیمتری، توپهای دوربُرد و ۱۳۰ میلی متری و کاتیوشا و مأموریت سپاه را داشتیم. در بضاعت خودمان پشتیبانی میکردیم.
موشک، یعنی زدن عمق اهداف دشمن، مأموریت ارتش بود و این مأموریت به دلیل ماهیت انقلابی گری و مسیرهای میان بُر و سرعت عملی که سپاه داشت، به سپاه واگذار شد.
۱۷ نفر از توپخانه جدا میشوند
در تصمیمی که در شورای امنیت ملی گرفته شد، مأموریت تجهیز به آقای محسن رفیقدوست داده شد و مرحله بکارگیری به فرماندهی توپخانه سپاه و من ۱۷ پرسنل توپخانه را همانجا جدا کردم. یک تیم ۱۳۰ نفره را انتخاب کردم و مأموریت را به من واگذار کردند که این تیم را ببرم و آموزشها را وارد بدنه سپاه بکنم.
ما معنی و تعریف اولیه آموزشها را نمیدانستیم (توضیح: این بخش از سخنان سردار شهید طهرانی مقدم مربوط به سفر آموزشی انها به سوریه است) آمدیم آموزش موشکی را ببینیم. چه نوع موشکی؟ گفتم: اسکاد.
گفت: فراگ ۷ هم؟
گفتیم: فراگ ۷ هم.
اینها هیچ کدام تعریف شده نبود.
گفت گردانها را، تعریف کردن، شما هم باید گردان فنی یا گردان پرتاب، گردان هواشناسی بشید و تیمها را هم تقسیم کنیم و دیدیم به اندازه هر تخصص هم یک آدم همراهمون نیست. مجبور شدیم هر پرسنل را بگذاریم حداقل دو و سه تخصص را آموزش ببینند.
فرمانده آنها (سوری ها) گفت: زمان؟
گفتم: ما عجله داریم، میخواهیم سریع و دوماهه برگردیم.
آنها گفتند: ما برای ارتش خودمان که آموزشهای کلاسیک را هم دیدند، کمتر از ۶ ماه کسی قادر نیست این آموزشها را ببیند. چطور شما، زبون ما را هم نمیفهمید و میخواهید با مترجم -که بخشی از وقت را هم مترجم میگیره- دو ماهه آموزش ببینید؟
گفتم: اصلاً ما تلاش شبانه روزی میکنیم، شما این را به عهده ما واگذار بکنید. اگر من احساس کردم که آموزش کفایت نمیکند و پاسخی نگرفتم، از شما درخواست میکنم که آموزش را تمدید کنید.
به بچه هایمان گفتیم: آقا تلاش شبانه روزی. از صبح، بعد از نماز صبح، در تاریکی، کار ما شروع میشد، تا حداقل ۱۰، ۱۰:۳۰ شب. طوری که بچه ها، عکس هاشون را نگاه کنید چشمها گود رفته، شکمها چسبیده به استخوانها و این به دلیل این بود که من به این بچه ها، طی این دوره آموزشی فشار آورده بودم.
درس سنگین بود و ما هم میبایستی مسئولیتهای لازم را پس از اینکه این سیستم را در اختیار ما قرار میدادند، پاسخ میدادیم.
قبل از رفتنمان، آقا رحیم به من گفت: شما مسئول موشکی را کی معرفی میکنید؟ چون یک محموله از سلاح اسکاد عن قریب از خارج تحویل میگیریم و آماده باشید که این مجموعه را تحویل بگیرید و آدمی را به من معرفی کن که بتونه این مجموعه را سازماندهی کند، تا شما برگردید.
من هم یکی از برادران را معرفی کردم. آقارحیم هم ایشان را میشناخت. (توضیح: شهید طهرانی مقدم، امیرعلی حاجی زاده فرمانده فعلی نیروی هوافضای سپاه را معرفی کرد) گفت خیلی خوب، بچه خوبی است. گفت اسمش را چه بگذاریم؟
گفتم: آقارحیم هر چی شما بگید.
آقارحیم فکر کرد و گفت میگذاریم «حدید»
گفتم آقا رحیم باشه.
اسمش را گذاشتیم گروه حدید.
پس مجبور شدیم یک گروهی را هم از توپخانه جدا کنیم، بیاییم در واقع هسته اولیه موشکی را تشکیل بدیم تا تیم آموزشی برگردد جا و مکان را تأمین کند و شرایط به کارگیری موشک را فراهم کند.
ما ظرف ۲ ماه و ۱۰ روز، دورههای لازم را دیدیم و ما اولین گامی که توی این زمینه انجام دادیم، بچهها را گذاشتیم تدوین، در تهران، آنچه که آموزش دیده بودند.
گروههای آموزشی ترکیب کردیم و تدوین کردیم و کتابها را هدیه دادیم به آقای محسن رفیقدوست به عنوان پدر موشکی جمهوری اسلامی ایران و من رفتم گفتم: آقای رفیقدوست، این کتابها تقدیم به شما، به عنوان بنیانگذار اصلی موشکی جمهوری اسلامی.
توی این زمان اتفاق عجیبی افتاد، این که ما میخواستیم حالا با فرهنگی کار کنیم که اساساً با این فرهنگ کاملاً بیگانه بودیم یعنی سیستم مستشاری، روحیه انقلابی بچههای سپاه به انضمام عملکرد نامناسب و استکباری و بداخلاقیهای تیم اعزامی از یکی از کشورها و روزگاران بسیار سختی بر ما گذشت.
بچهها وقتی که مستشاران نبودند و دستگاه را تعطیل میکردند، باز میکردند و میدیدند و باهاش تمرین میکردند. از این کارها غافل نبودیم که مسایل تخصصی یادمان نرود.
*اولین موشک شلیک میشود؛ هدف: پالایشگاه کرکوک
و، اما اتفاق عجیبی که این جا اتفاق افتاد، این بود که امام (ره) از طریق شورای امنیت ملی ایران به عراق اخطار میدهد که اگر به حملاتتان علیه شهرها ادامه بدید، ما هم عملیات مقابله به مثل را شروع میکنیم.
اصلا تصور عراق نبود و این تهدید ایران، کوچکترین اثری روی شدت عملیاتهای عراق نمیگذاشت تا اینکه امام (ره) دستور دادند غیر از بغداد، یک موشک اخطار به سمت عراق شلیک شود که ما پالایشگاه کرکوک را پیشنهاد دادیم. مورد تصویب قرار گرفت. قرار شد که اولین موشک جمهوری اسلامی به پالایشگاه کرکوک به عنوان اخطار به عراق شلیک شود.
مرحبا و درود بر امام بزرگوار ما. تا اتمام حجت به دشمن نمیکرد، تصمیم نمیگرفت. اقدامات ایران از گلوله منور روی بصره شروع شد. تبدیل شده به گلولههای توپخانه که تیر اخطار پالایشگاه کرکوک که این صدام جانی را متنبه کنه، دست از این شرارت هاش برداره.
اولین موشک از موضع حضرت زینب (س)، شمال اسلام آباد در شب شلیک شد و وحشت پرتاب اولین موشک را در شب ما دیدیم. دیدیم که اساساً با آتش توپخانه اصلاً هیچ قابل مقایسه نیست؛ چیز دیگریست.
بغداد زیر موشک
این را هم عراق جدی نگرفت و اعلام کرد تیمهای خرابکار ایران با بمب گذاری در پالایشگاه کرکوک بحران آفرینی کردند و القا کرد که یک عملیات خرابکارانه نیروهای هوادار ایران در کردستان عراق است که منجر شد به دومین پرتاب موشک و اولین موشک پرتاب شده به قلب بغداد یعنی «بانک رافدین» و این موشک مورد اصابت قرار گرفت و عملیاتهای موشک طبق ۶ مرحله ادامه پیدا کرد و مفهومش این بود که بین ۵ تا ۱۱ بار تعداد معتنابهی (موشک پرتاب میشد)، این جا دیگر جلوی عملیات جنگ شهرها را میگرفت واقعاً.
اگر موشکهای سپاه نبود...
من به شما میگویم که اگر آن تدبیر حکیمانه امام (ره) و آن تصمیم استراتژی این بزرگوار نبود، معلوم نبود آن شیمیایی که به خط اول جبهه ما میزدند، توی شهرهای ما چه قدر قربانی میلیونی از مردم ما میگرفت و چه فاجعهای بود.
هیچ کس نیامد اینها را برای مردم بگوید. عراق برنامه تهاجم گسترده شیمیایی داشت که اولین حمله شمیاییاش را من یادم میآید و اولین گلوله شیمیایی عراق در عملیاتی درمنطقه شمال طلاییه در شرق مجنون در نزدیک قرارگاه نصرت اصابت کرد. اولین گلوله در عملیات خیبر، جایی که هلیکوپترهای ایران روی جاده بودند اولین گلوله شیمیایی برخورد کرد و بوی اولین گلوله شیمیایی به مشام من رسید که ما خونده بودیم که چه بویی میدهد. بوی سیر میداد، سیر تازه.
هیچ وقت یادم نمیرود. من یک دونه از این تویوتاهای کالسکه دستم بود. تا این (گلوله شیمیایی) خورد، برگشتم و ماسک شیمیایی دستم بود، گفتم:ای نفس! آقای جلالی ارزشش برای جبهه از تو بیشتره، این را برو بده به این. من رفتم ماسکم و وسایل ایمنی که داشتم را دادم به سردار جلالی عزیز خودمان که آن موقع تیمسار جلالی میگفتیم -دادم-. هیچ وقت یادم نمیرود ایشان توی آن خاک و توی آن پرواز هلیکوپترها و توی آن شرایط، آنجا بود.
همان گلوله شیمیایی مبنا شده بود با یک توپی که ساخته بودند، توپ ۱۸۰ کیلومتر دوربُرد و با بمبهایی که روی هواپیماهاشون میبندند علیه شهرهای ما استفاده کنند و دیگه حالا صدها و صدها کشته و شهید از ما نگیرند، این تبدیل بشه یه هزار و هزار شهید شیمیایی.
همان کاری که در حلبچه عراق کرده بود و برنامهاش این بود. حالا شما فرض بگیرید اگه موشکهای ما نبود و مقابله به مثل صورت نمیگرفت چه اتفاقی میافتاد؟
منبع:فارس
انتهای پیام/