به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی، فرزند آیتالحق سیدحسین قاضی طباطبایی و از مبارزان دیرین نهضت اسلامی است. او نه تنها محضر علامه طباطبایی و بسیاری از علما را درک کرده، بلکه همه خاطره ذهن او را پوشانده است. انگار این مبارز دوران قبل از انقلاب یار و همرزم آیتالله طالقانی بعد از انقلاب و بعد از جمهوری اسلامی، سیاست را به مردان انقلابی سپرده است و خود در گمنامی به مبارزه با خصم درون میپردازد و در آرزوی مرد مردستان است و گاه زبان به شکوه میگشاید: چرا دیگر بزرگانی مانند علامه طباطبایی و بهجت جلوه نمیکنند؟ نکند همه گرفتار نفس شده باشیم.
آیتالله علامه سیدمحمدحسین طباطبایی فیلسوف و مفسر برجسته قرآن کریم در ۲۴ آبان ۱۳۶۰ درگذشت. به همین مناسبت با یکی از نزدیکان علامه و مبارز علیه رژیم پهلوی، یعنی سیدمحمد قاضی طباطبایی که هم امام و علامه را درک کرد به گفتگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
آقای قاضی! شما نسبت خویشاوندی با علامه داشتید و محضر او را درک کردید. برایمان بگویید علامه در چه فضای تاریخی پا به عرصه وجود گذاشت؟
مرحوم علامه طباطبایی در ۲۹ ذیالحجه ۱۳۲۱ قمری مصادف با ۱۲۸۱ شمسی در روستای شادآباد تبریز متولد شد. این خاندان از خاندانهای قدیمی و تاریخی ایران است که در کتب تاریخ و رجال مورد اعتنا قرار گرفته و مورخین ایرانی با نظر عظمت و بزرگی به این خانواده توجه کرده و در اظهاراتشان از آنها به عنوان خاندان سادات عبدالوهابیه نام بردهاند و از آل امیر عبدالوهاب طباطبایی هستند.
آل امیر عبدالوهاب از بزرگترین خانوادهای هستند که در ایران، بهویژه در آذربایجان سکونت اختیار کردند و از چند قرن پیش، اصل آن شجره علوی در این مملکت شاخ و برگ انداخت و به اصالت، نجابت، صحت نسب، شرافت و بزرگی مشهور و به جلالت و عظمت معروف شدند. این خاندان از ذریه حضرت امام حسن مجتبی (ع) از نسل حسن مثنی و اولاد ابراهیم طباطبا هستند.
مرحوم طباطبایی ابتدا تحصیلاتشان را در مدرسه طالبیه تبریز آغاز کرد و بعد از شرح مقدمات برای ادامه تحصیل به اتفاق برادرشان آقاسیدمحمدحسن الهی طباطبایی و پدر بنده مرحوم آیتالله سید حسین قاضی طباطبایی عازم نجف اشرف شدند.
آن زمان برای نجف رفتن وسیلهای نبود و با حیوانات یا پیاده میرفتند. مرحوم آقای طباطبایی، اخوی ایشان و پدر بنده جزو شاگردان ممتاز مرحوم آیتالله شیخ محمدحسین غروی کمپانی فقیه بزرگ و آیتالله میرزای نایئنی که کتاب تنبیهالامه را نوشتند، مرحوم آیتالله طالقانی این کتاب را به فارسی برگردان کردند.
همچنین نزد بزرگانی مانند مرحوم شیخ محمدحسین کاشفالغطاء و مرجع یگانه سیدابوالحسن اصفهانی و سیدابوتراب خوانساری و ضیاءالدین عراقی که هر یک کوهی از دیانت و تقوا و علم بودند، استفاده شایانی بردند.
علم اخلاق و توحید خالص و ناب را از محضر حضرت آقامیرزاعلی قاضی طباطبایی بهرهمند شدند. حضرت آقای قاضی چنان عشق حضرت حق را در وجودشان متبلور ساخت که تا پایان عمر از برکات آن یگانه بهرهمند بودند.
آقای طباطبایی به کرات میفرمودند «کسی به جامعیت قاضی تاکنون به دنیا نیامده است». شاگردان مرحوم آقاسیدعلی قاضی در تلفیق علم و اخلاق با هم اسوه بودند مرحوم طباطبایی در علوم غریبه و جبر و اعداد و حساب و ابجد و رمل و اسطرلاب هم یگانه بود منتها بروز نمیداد حتی در نقاشی و شعر و خطاطی و خوشنویسی هم وارد و آشنا بود.
برخی شاگردان آقای سیدعلی قاضی علاوه بر علامه طباطبایی و علامه سید محمد حسن الهی طباطبایی، آیتالله سیدحسین قاضی طباطبایی، آیتالله میرزا علی اکبر مرندی، آیتالله سیدعبدالکریم کشمیری، آیتالله شیخ محمدتقی آملی، آیتالله حسن مصطفوی تبریزی، آیتالله شیخ عباس قوچانی، آیتالله محمدتقی بهجت فومنی و آقای سیدهاشم موسوی حداد، علامه تهرانی، آیتالله سیدابوالقاسم خویی، آیتالله سیدمحمدهادی میلانی، آیتالله سیدجواد خامنهای (پدر رهبر معظم انقلاب) و حاج شیخ علی محمد بروجردی و ... بودند.
گویا علامه طباطبایی در دورهای نجف را ترک کردند و به زادگاه خود برگشتند.
بله تنگی معیشت باعث شد علامه طباطبایی و برادرشان از نجف به تبریز بازگردند و حدود ۱۰ سال در تبریز مقیم شدند و به امر کشاورزی پرداختند. با تأسیس حوزه علمیه قم که به سال ۱۳۴۰ قمری به دست حاج شیخ عبدالکریم حائری و علمای ثلاث قبل از ایشان در قم، چون آیتالله حجت کوه کمری، سیدمحمدتقی خونساری و آیتالله سیدصدرالدین صدر انجام شد، مرحوم علامه طباطبایی هم مهاجرت به قم کردند و در محضر مرحوم آیتالله حجت و مرحوم آیتالله بروجردی تقریبا درس را به اتمام رساندند.
داماد مرحوم آیتالله قدوسی که پس از انقلاب مقام قضایی کشور را برعهده داشتند، فرمودند من تا این اواخر نمیدانستم علامه طباطبایی مبالغ سنگینی بدهکار است. مرحوم علامه اغلب کتب مورد نیاز خود را از دیگران به عاریه میگرفت.
علامه طباطبایی از نوادر روزگار ماست که به راستی از شمار دو چشم یک تن کم و از شمار خرد هزاران بیش بود. شما این افتخار را داشتید با این گنجینه علوم اسلامی همدم باشید. درباره ویژگی اخلاقی ایشان بفرمایید.
مرحوم علامه، اخلاق بسیار عجیبی داشت. هیج وقت عصبانی و ناراحت نشد. حتی برخی نادانها با نامه بیامضا یا با امضا به ایشان جسارتهای ناروا میکردند، او میفرمود من که رسوای جهانم و یکی دو تا نیست و عظمت اخلاقی او همه را نرم میکرد.
مرحوم علامه در ۲۴ ساعت کمتر از ۶ ساعت میخوابید و مدام در حال مطالعه بود. زمانی یکی از پزشکان او را از مطالعه نهی کرد، او فرمود: «بدون کار و مطالعه زندگی از مرگ بدتر است». یکی از ویژگیهای بارز مرحوم علامه کم سخنی بود. هیچ کجا ابتدا به ساکن مطلبی را عنوان نمیکرد، بیشتر پاسخگو بود.
مرحوم علامه در فوت همسرشان خیلی محزون شدند. هنگامی که از تشییع فارغ شد و به منزلشان در کوچه ارک قم بازگشتند خیلی گریستند. برخی بزرگان به ایشان گفتند که شما سوره قیامت را تفسیر کردید. این حالت عجیبی از شما است. ایشان هم گفته بودند که شما نمیدانید چه نعمتی را از دست دادم. من بخش اعظم این تفسیر المیزان را مدیون همسرم بودم.
بعد از وفات خانم، مرحوم علامه با خواهر استاد روزبه ازدواج کردند که این بانوی محترم هم از خاندان زهد و تقوا بود. تا مرحوم علامه حیات داشت به بهترین وجه از او با آن مقام علمی و عملی مراقبت کردند. در هر صورت مرحوم علامه همیشه قدردان زحمات همسرشان بودند.
تابستانها علامه به مشهد مشرف میشدند. گویا در این زمینه خاطره جالبی دارید که نشان دهنده بخشی از سبک زندگی علامه است.
مرحوم علامه تابستانها تشرف به مشهد داشتند. مرحوم علامه تهرانی نقل کردند که قریب ۴۰ سال از شاگردان مرحوم علامه بودم و خیلی آرزو داشتم در نماز به ایشان اقتدا کنم، اما او هیچگاه امامت جماعت را نپذیرفت. مرحوم علامه نقل میکنند که یک بار علامه طباطبایی را به مشهد دعوت کردم و با خواهش من در منزلم اسکان کردند و کتابخانهای را در اختیار او قرار دادم.
سجاده نماز را وسط کتابخانه پهن کردم. موقع نماز مغرب که شد مرحوم طباطبایی میخواستند نماز را شروع کنند و من میخواستم سریع به او اقتدا کنم. طولی نکشید که او مرا صدا کرد و گفت: «من میهمانم و شما میزبان هستید، میهمان از میزبان هر چه بخواهد و در توانش باشد، باید انجام دهد». عرض کردم همینطور است و لطفا جلو بایستید و من به شما اقتدا کنم، اما او باز هم اجازه نداد که به او اقتدا کنم.
دهه ۴۰. علامه سید محمدحسین طباطبایی در حیاط منزل شخصی
یادم میآید قدیم هر کس میخواهد به زیارت خانه خدا برود از مرحوم علامه طباطبایی که خداحافظی میکرد و از او ره توشهای میخواست، مرحوم علامه به او میگفت: به یاد خدا باش خداوند خودش فرموده فالذکرونی اذکرکم.
علامه در مشهد هم در نماز آیتالله میلانی بیشتر شرکت میکردند. مرحوم آیتالله آخوند ملاعلی همدانی که از مردان باتقوا و بزرگ بود، میفرمود من مردی را بیهواتر از علامه طباطبایی در عمرم ندیدم و همیشه میگفت که او همواره در عالم سکوت به سر میبرد.
آیتالله معزی در تهران بودند. میفرمودند مشهد رفتم و در صحن رضوی میچرخیدم و به اعمال خودم فکر میکردم و خجالت از کوله بار گناهم داشتم که به حرم داخل شوم. ناگهان دیدم دست مهربانی به پشتم خورد برگشتم دیدم علامه طباطبایی است.
سلام و احوالپرسی کرد و گفت: «چرا داخل نمیشوی»؟ من گفتم خجالت میکشم و من کجا و این حرم پاک کجا، مرحوم علامه طباطبایی گفتند: «طبیب برای چه مطب باز میکند. اینجا هم مطب اهل بیت است. محل مداوای همه دردهاست. وارد شو، دردت را بگو و دوایت را بگیر».
پدر شما معروف به شیدای گمنامی از عارفان دلسوخته بود که بسیار با علامه حشر و نشر داشت درباره چگونگی این ارتباط بفرمایید.
یکی از بزرگترین و عزیزترین یاران او در قم پدر من، مرحوم آیتالله سیدحسین قاضی طباطبایی فرزند آیت الحق سیداحمد قاضی و برادرزاده استادشان سیدعلی آقا قاضی بود که اغلب اوقات آقای طباطبایی با او محشور بود.
مرحوم قاضی که پدر من باشند، عصرهای جمعه در منزلشان مرثیه و روضه هفتگی داشتند. علامه هر هفته مقید بودند در این مجلس حاضر شوند. یک هفته در میان تهران و هفته بعد در قم بودند. مینشستند تا غروب و نماز را هم همانجا میخواندند.
مرحوم علامه در نوجوانی در منزل آیتالحق آقاسیداحمد قاضی طباطبایی که جد من بودند در روضه هفتگی جمعهها شرکت میکردند. شبی به جلسه نرسیدند و به اخوی آقاسیدمحمدحسن الهی طباطبایی، شعری فرستادند که تضمینی از غزلی از حافظ بود و از او خواستند که در این مجلس هفتگی آقای قاضی شعر را بخوانند.
گفت آن شاه شهیدان که بلا شد سویم
با همین قافلهام راه فنا میپویم
دست همت ز سراب دو جهان میشویم
شور یعقوب کنان یوسف خود میجویم
که کمان شد ز غمش قامت، چون شمشادم
گفت هر چند عطش کنده بن و بنیادم
زیر شمشیرم و در دام بلا افتادم
بیشتر بخوانید
رابطه حضرت امام با علامه چگونه بود؟
حضرت امام خمینی اندکی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به قم رفتند و همسایه دیوار به دیوار علامه طباطبایی شدند. علاقهمندان امام برای دیدار با ایشان، گاهی اوقات از دیوار خانه علامه بالا میرفتند تا به خانه حضرت امام بروند و باعث آزار و اذیت علامه میشدند.
روزی برای دیدار با علامه به منزل او رفتم. بعد از مدتی علامه به همراه من برای دیدار با امام خمینی (ره) به منزل امام رفتند. امام به شوخی به علامه گفتند «آقای طباطبایی! ما شما را اذیت میکنیم و باید شما به دادگاه بروید و علیه ما شکایت کنید. علامه نیز در جواب شوخی امام گفت: «دادگاه شما فایدهای ندارد؛ چون مسئولیت دادگاهها با شماست، من باید به خدا شکایت کنم».
شما از مبارزان انقلاب اسلامی هم هستید که در زندان رژیم گذشته حضور داشتید. علامه طباطبایی برای ملاقات شما به زندان تشریف آوردند. دراین باره خاطرهای دارید؟
چیزی که من یادم هست، یک روز مرحوم علامه طباطبایی، پدرم آیتالله آسیدحسین قاضی و مرحوم آشیخ حسن مقدس پیشنماز مسجد اعظم قلهک، برای ملاقات من به زندان شماره ۴ قصر آمدند. عدهای از طلبهها هم برای دیدن آیتالله طالقانی از قم آمده بودند. ظاهراً یکی از آنها در جیبش اعلامیه داشت. آن روزها تفتیش بدنی میکردند. مرحوم پدرم میگویند: اعلامیه را بده به من! آن آقا امتناع میکند و میگوید: شما خبر ندارید که اگر بگیرند، با آدم چه میکنند. علامه طباطبایی میفرمایند: شما اعلامیه را بده و کاری نداشته باش! خلاصه همه وارد میشوند و نوبت به پدر من که میرسد، ایشان را نمیگردند!
وقتی از پدرم پرسیدم که چرا شما را سربازان نگشتند، چیزی به من نگفتند. بعد از وفات او در مدارکشان جملهای از آقاسیدعلی قاضی دیدم که اگر خوف داشتید از کسی به شما آسیبی برسد ده تا از حروف مقطعه قرآن را به انگشتان ببندید به نزد او که رسیدید، باز کنید، ایمن میمانید. به نظرم پدرم هم از این روش استفاده کردند.
خاطره دیگری از علامه که به نظر جالب است، برای ما بگویید.
مرحوم استاد روزبه برادر همسر علامه از پایهگذاران مدرسه علوی تهران بود که حقا آن دوره خدمت بزرگی کردند. مرحوم علامه را یک جلسه به مدرسه دعوت کرد و او به یکی از کلاسها وارد شد. شاگردان پرسشهای زیادی داشتند و مرحوم علامه به شوخی به بچهها گفتند: «چه کسی به شما گفته که من بلدم به همه سوالات پاسخ دهم؟»
مرحوم علامه طباطبایی میفرمود: استادم حضرت سیدعلی قاضی طباطبایی اجازه نمیدادند کسی از او عکس بگیرد تا اینکه برای شناسنامه باید عکس میانداخت و آنها هم شماری عکس از او گرفتند و شاگردان هم سر تصاحب عکسها دعوایشان شد. مرحوم آقای قاضی هم کشمکش آنها را نظاره میکرد و آخر فرمود شما عقل ندارید من خودم اینجا نشستهام؛ شما سر عکس من دعوا میکنید! مرحوم علامه طباطبایی هم فرمود: من یکی از آنها بودم!
منبع: فارس
انتهای پیام/