به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،پس از شکست حصر آبادان در سال ۱۳۶۰، پیروزی در عملیات طریقالقدس وضعیت و حال و هوای جبههها را تغییر داد. با بالا رفتن روحیه رزمندگان، چند ماه پس از عملیات طریقالقدس، رزمندگان دو عملیات بزرگ و سرنوشتساز فتحالمبین و بیتالمقدس را انجام دادند. انجام این چهار عملیات، موازنه قدرت در سالهای ابتدایی جنگ را به هم زد و دشمن و حامیانش را متوجه قدرت نیروهای ایرانی کرد. حاجقاسم سلیمانی زمان انجام عملیات طریقالقدس به همراه دیگر رزمندگان در منطقه حضور داشت و در جریان این عملیات دستش ترکش میخورد و جانبار میشود. حاج محمدعلی عربنژاد، از پیشکسوتان دفاع مقدس در زمان انجام عملیات طریقالقدس، معاون فرمانده گردان بود و از نزدیک شاهد انجام عملیات بود. عربنژاد که برادر شهید است، در دوران دفاع مقدس به همراه پسرش در جبهه حضور پیدا میکند. یاد و خاطره شهید سلیمانی هنوز اشک را بر صورت این رزمنده دوران دفاع مقدس مینشاند و ایشان با عشقی وصفنشدنی از فرماندهاش صحبت میکند. عربنژاد در گفتگو با «جوان» از تأثیر حضور حاج قاسم در جبههها و عشق و علاقه رزمندگان در روزهای سخت اوایل جنگ و عملیات طریقالقدس میگوید که در ادامه میخوانید.
سابقه جهادی و مبارزاتیتان به چه زمانی برمیگردد؟
از سالهای قبل از پیروزی انقلاب در فاز مبارزه با حکومت پهلوی بودم و در محیطهای کارگری فعالیت میکردم. با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه کرمان درآمدم و با نفراتی که از قدیم میشناختیم و کار میکردیم، سپاه استان را تشکیل دادیم. به دلیل اینکه مسئول چنین کارهایی بودم به سختی به من اجازه حضور در مناطقی دیگر مثل کردستان که درگیر بحران بودند را میدادند. موظف بودیم هم پایگاههای استان را حفظ کنیم و هم برای عملیاتها نیرو آماده کنیم. برادرم حمید عربنژاد در کردستان فرمانده سپاه بود و با نیروهای ارتشی مثل شهید صیادشیرازی همکاری داشت و در حمیدیه اهواز به شهادت رسید. پسرم نیز ۱۳، ۱۲ سال بیشتر نداشت که همراه عمویش به کردستان رفته بود. کمی بعد تقاضایی به ستاد منطقه ۶ نوشتم و گفتم به من اجازه حضور در جبهه را بدهید. نهایت در سال ۱۳۶۰ با اعزام من به جبهه موافقت کردند و توانستم خودم را به رزمندگان برسانم.
به مرحله چندم عملیات طریقالقدس رسیدید؟
رزمندگان توانسته بودند عملیات ثامنالائمه را که امام دستور داده بودند حصر آبادان شکسته شود، انجام دهند. ما بعد از این عملیات به اهواز و در پادگان گلف مستقر بودیم. قبل از اینکه ما داخل پادگان گلف شویم، نیروهای زرهی ارتش و فرماندهان ارتش نیز به ما پیوسته بودند و آموزش نظامی و زرهی میدادند. ما به همراه چند گردان در پادگان بودیم. من آنجا نخواستم به عنوان مسئول بروم و به صورت ناشناس در جمع رزمندگان بودم. گروهی چند ۱۰ نفره بودیم و حاج قاسم سلیمانی آنجا مسئولیت بخشهایی را بر عهده داشت. دوستی که فرمانده سپاه بم بود من را آنجا دید و شناخت. من را که دید به حاجقاسم گفت چنین کسی که فرمانده سپاه بوده الان به عنوان یک عضو ساده در جمعتان حضور دارد. حاج قاسم هم من را صدا زد و گفت با شما کار دارم. با من صحبت کرد و من را فرمانده دو گروهان کرد. من هر چه به حاج قاسم گفتم تجربه جبهه و جنگ ندارم حاج قاسم نپذیرفت و من را به عنوان مسئول انتخاب کرد. در همان زمان یک سیلو پر از اسلحه و مهمات غنیمتی که در منطقه بود، منفجر شد. این سیلو که منفجر شد عملیات ۱۰ روزی عقب افتاد. گلوله و آرپیجی نداشتیم و همه از بین رفت. چیزی تا انجام عملیات نمانده بود که با این اتفاق زمان انجام عملیات عقب افتاد. بالاخره مهمات رسید و به سوسنگرد رفتیم.
بعد از آن اتفاق نیروها آماده انجام عملیات بودند؟
در سوسنگرد در جایی مثل درمانگاه مستقر شدیم. وسیله هم نداشتم و هر گردان دو لندرور کهنه و یک وانت داشت و با اینها وسایل را جابهجا میکردیم. دستمان واقعاً خالی بود و امکاناتی نبود. در درمانگاه آب نبود و کمبود آب هم داشتیم. بچهها با پمپ از چاه آب بیرون میکشیدند. دشمن هم منطقه را بمباران میکرد. روزهای سختی بود، ولی همه با جدیت کار میکردند. آموزشهای لازم را میدیدیم و نیروها خط را میدیدند و اطلاعات لازم را از وضعیت دشمن کسب میکردند.
دو گردان نیرو از کرمان برایمان آوردند. در این زمان حاج قاسم من را معاون دو گردان کرد و مسئولیت معاونت را به من داد. مسئول گردان سیدجواد حسینی بود که به خاطر مشغلههای زیاد عملاً گروهان را من اداره میکردم. تا اینکه عملیات شروع شد و گردان ما در حمله نبود، جزو گروهان ذخیره شدیم. زمانی که عملیات میکردند و منطقه را میگرفتند ما باید میرفتیم خط را تحویل میگرفتیم. همینطور هم شد، اما اتفاق بدی افتاد حاجقاسم زخمی شد. شهید سلیمانی گلوله خورد و زخمی شد و ایشان را به بیمارستان منتقل کردند. جراحت زیادی برداشت و خدا حاج قاسم را نگه داشت تا بعدها مأموریتش را انجام بدهد و بعد به شهادت برسد.
در نبود حاجقاسم چه کردید؟
آقای رضایی با ما تماس گرفت و گفت گروهانهایتان را حفظ کنید و تحویل کسی ندهید تا ما بگوییم. گاهی برای آمدن نیروها میآمدند که ما قبول نمیکردیم. در نهایت دو روز بعد از عملیات خط را به ما دادند و گفتند یک گروهان به منطقه برود. خط را تحویل گرفتیم و بعد از ۱۵ روز لودر آمد سنگرهایمان را درست کردیم. چند روز بدون سنگر بودیم. تازه پشت خط دشمن افتاده بودیم و سمت کوتاه خط بودیم. طرف دشمن خاکریز گود بود، ولی سمت ما خاکریز کوتاه بود و زمانی که میخواستیم حرکت کنیم باید دولا میشدیم. زمانی که خواستیم خط را تحویل بگیریم تیربار نداشتیم. یک نفر از دوستان که خط را میخواست تحویل بدهد تیربار را با خودش برده بود.
آنقدر از نظر مهمات و اسلحه در مضیقه بودیم که حتی به نیروها گفتم نیمی از شما وقتی به خط برسید اسلحه ندارید و آنجا باید برای خودتان اسلحه پیدا کنید. نیروها همه خودشان را برای هر اتفاقی آماده کرده بودند. در این شرایط سخت حتی یک نفر از نیروها بلند نشد که بگوید من نمیخواهم بیایم. من موضوعی را از طریق حاج قاسم دیدم و درس خوبی برایم بود. هنوز عملیات شروع نشده بود که حاج قاسم نیروها را جمع کرد. فکر کنم بیش از ۱۰۰ نفر نیرو بود. برای اینها صحبت کرد و گفت قرار است پلی را منفجر کنیم تا نیروهای دشمن نتوانند از پل به این سمت بیایند. گفت من چهار نفر میخواهم که مهمات بردارند و اگر توانستند مهمات را زیرپل بگذارند و اگر نتوانستند شاید خودشان همراه مهمات منفجر شوند. با وجود این صحبتها یک نفر از نیروها بلند نشد بگوید نه! من نیستم. همه افراد بلند شدند و آن طرف رفتند و گفتند حاضریم پل را منفجر کنیم. وقتی یادم میآید این نیروها چه اخلاص و اتحادی داشتند بغض گلویم را میگیرد.
آنقدر اینها آمادگی برای هر کاری را داشتند. حاجقاسم هم میخواست نیروها را امتحان کند که همه سربلند بیرون آمدند. من هم از همین شیوه برای رفتن به خط استفاده کردم. نیروها همه آماده شدند و رفتیم و چند روز خط را نگه داشتیم. تا اینکه لودر و تجهیزات آمد.
خیلی اوضاع سختی بود. این عملیات انجام و مناطق مهمی آزاد شد. همان شب در بستان بچهها پل سابله را گرفتند و نیروها تانکهایی را که میخواستند رد شوند، همانجا زدند. چند تانک در رودخانه افتادند و تا چند وقت همانجا بودند. چند تن از بهترین نیروها آنجا شهید شدند. به هر جهت نیروها نگذاشتند بعثیها از شهر عبور کنند و آنها را مجبور به عقبنشینی کردند. نگذاشتند تانکی از آن سمت پل برسد. ما با آرپیجی و کلاشنیکف مقابل دشمنی که پیشرفتهترین سلاحها را داشت پیروز شدیم.
شهر آسیب زیادی دیده بود؟
در بستان بیشتر خانهها خراب شده بود، ولی سوسنگرد مثل بستان خراب نشده بود. با این حال در بستان هم خانههای سالم پیدا میشد. من چند ماه بعد از این عملیات مسئول پشتیبانی جبهه و جنگ شدم و دوباره به بستان رفتم. شش ماه اول را پیش حاج قاسم بودم و شش ماه بعدی را به عنوان مسئول پشتیبانی جنگ و جهاد در بستان بودم.
حاج قاسم در بالا بردن روحیه نیروها و آمادگی روحیشان چقدر نقش داشت؟
حاج قاسم را نمیتوان تعریف کرد که چطور آدمی بود. در قسمتهای مختلف کار میکرد و بسیار باانگیزه بود. زبان من از تعریف این انسان پاک و وارسته قاصر است. شهید سلیمانی بسیار باخدا، پاک و باایمان بود. شهید سلیمانی افراد را به سمت دین و دیانت و اعتقادات سوق میداد. حاج قاسم مرد عمل بود و همراه نیروهایش تا جلو میرفت. انسان بسیار بامحبتی بود و در همان جوانی به یکسری اصول و فرمانهای حضرت امام معتقد بود. حاجقاسم خیلی انسان عجیبی بود. ابهتی داشت و مستقیم در صورت افراد نگاه نمیکرد. طوری به شخص نگاه میکرد که مستقیم نبود. یک ابهت فرماندهی داشت. کمتر افرادی اینگونه پیدا میشوند؛ در آن سن و سال آنقدر قدرت و ابهت داشت که همه تحت فرمانشان بودند.
عملیات طریقالقدس چقدر در وضعیت جبههها و وضعیت روانی دشمن تأثیر داشت؟
من از منظر یکسری مسائل اقتصادی میگویم تا متوجه اهمیت پیروزی در این عملیاتها شوید. البته باید بگویم رزمندگان در هر شرایطی به جبهه علاقهمند بودند و اصلاً به سختیها نگاه نمیکردند تا روحیهشان تضعیف شود. وقتی میخواستیم برای عملیات فتحالمبین برویم، روحیه رزمندگان بسیار تقویت شده بود و این به لحاظ روحی و روانی قبل از این عملیات بزرگ خیلی کمک کرد. حاجآقای انصاری درباره تأثیر پیروزی در عملیاتها بر مسائل اقتصادی میگفت: الان قرارداد نفتی را با ما تا یک ساعت و دو ساعت میبندند و قرارداد بیشتر نمیبندند. میگفت دعا کنید پیروزی حاصل شود لااقل بتوانیم نفت بفروشیم. عملیات حصر آبادان شکسته شد و آقای انصاری گفت الان قرارداد دو سه روزه میبندند. بعد از عملیات طریقالقدس گفت الان یک هفتهای میبندند. در عملیاتهای فتحالمبین و دفاع مقدس گفت قرارداد چند ساله میبندند. هر عملیاتی که با موفقیت انجام میشد وضعیت رابطه قراردادها نیز بهتر میشد. مردم هم همه برای جبهه و جنگ کار میکردند. ۹۰ درصد مردم یکدل و یکدست بودند. خیلی شرایط عجیبی بود. هر زمان جبهه و جنگ یادم میآید میبینم مردم چطور در آن شرایط سخت همدل بودند. با آن همه سختی در گرمای تابستان چفیه را خیس میکردیم و روی سرمان میانداختیم زیر ۲۰ دقیقه خشک میشد. جاهایی زندگی میکردیم که شبها نمیتوانستیم بخوابیم. با این وجود الان اگر به من بگویند به مکه میروی یا جبهه من دوباره جبهه را انتخاب میکنم. هنوز آن اوضاع و احوال را دوست دارم. همه دلسوز بودند و دلها به هم نزدیکتر بود.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/